eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.7هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🌱 ماه رمضان است! راستی... حسرت تو را خوردن روزه را باطل نمیکند؟؟! 🌱
معلم به شاگرد : من دویدم، تو دویدی، او دوید، مال چه زمانیه؟ شاگرد: مال زمانی كه دارن سرکوچه نذری میدن😐😐😂😂 خنده
💫امام صادق علیه السلام فرمود: براى روزه دار دو سرور و خوشحالى است: 1 – هنگام افطار 2 – هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قیام
👤مشترک گرامی بسته ۳۰ روزه شمارو به اتمام است پس از پایان رسیدن حجم باقی مانده عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد. دیگر قرائت یک آیه قرآن، برابر با ختم قرآن نخواهد بود. دیگر نفس هایتان تسبیح پروردگار محاسبه نمی شود. دیگر خوابتان عبادت شمرده نخواهد شد. تمدید این بسته تا سال بعد امکان پذیر نمی باشد. از فرصت باقی مانده استفاده کنید همراه اول و آخر شما خداوند است هرگز ناامید نباشید ، هیچکس تنها نیست 🌹🌹🌹
نقش بیشتر بچه های گروه ما👇😁 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 👀 عین لوبیا چشم بلبلی میمونن😂😂😂😂😂 خنده
خیلی التماس دعا دارم🌸🌹
ماه رمضان کم کم رو به پایان است خوشا به حال کسانی که لحظه لحظه و ثانیه ثانیه از این مهمانی استفاده کردند در این لحظات نورانی افطار چه دعائی کنم بهتر از اینکه مُهر تائید استجابت بر دعاها و آرزوهایتان زده شود در این لحظات عرفانی افطار ما را از دعای خیرتون بی نصیب نکنید طاعات و عباداتتون قبول حق🌸
😎💣 بسیج‌جمع‌فداڪارےازمردم‌ هستندبراےمردم‌سیاسۍاست‌اما‌ سیاست‌زدھ‌نیست‌؛ جناحۍنیست؛ بسیج‌مجاهداست‌امابۍانضباط‌نیست‌؛امامتحجرنیست؛ بسیج‌خرافۍنیست؛ بسیج‌متخلق‌بہ‌اخلاق‌اسلامۍاست‌اماریاڪارنیست بسیج‌در....ڪارآبادڪردن‌دنیاست اماخوداهل‌دنیانیست!(:😎✌️🏿
غم مخور مادر، که شیرت خفته در دریای عشق شیرمردی محکم و بی‌باک و بی‌پروای عشق ناوها را با جسارت کرده او فرماندهی سربلند او از رسیدن در ره والای عشق ✍🏻فاطمه شعرا، ملیحه بلندیان ۱/۲/۱۰ 🚢💥🕊️ شهید غلامحسین توسلی سی‌روز سی‌شهید ۱۲
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
با توجه به سفارش مقام معظم رهبری در رابطه با خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه و امیدواری ایشان به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانان و افراد پرهیزگار برای دفع بلاهای بزرگ درکنار رعایت تمام مسائل پزشکی و بهداشتی توصیه شده پزشکان،لازم است، هر روز این دعا قرائت شود. متن دعای هفتم صحیفه سجادیه: یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. ترجمه دعای هفتم: ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده می‌شود، و ای آن که سختیِ دشواری‌ها با تو آسان می‌گردد، و ای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست. سختی‌ها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب کارها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به اراده‌ی تو موجود شوند. و خواستِ تو را، بی آن که بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن که بگویی، رو بگردانند. تویی آن که در کارهای مهم بخوانندش، و در ناگواری‌ها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی. ای پروردگار من، اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینی‌اش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمده‌ام که با آن مدارا نتوانم کرد. این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده‌ای و به سوی من روان کرده‌ای. آنچه تو بر من وارد آورده‌ای، هیچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان کرده‌ای، هیچ کس برنگرداند. دری را که تو بسته باشی. کَس نگشاید، و دری را که تو گشوده باشی، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کنی، هیچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گردانی، کسی مدد نرساند. پس بر محمد و خاندانش درود فرست. ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکایت بدان گشوده‌ام، به نیکی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواسته‌ام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار. ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بی‌طاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو می‌توانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمده‌ام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایسته‌ی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها سلام علیکم طاعاتتون قبول 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕯 نام و نام خانوادگی جانباز: سیدمعین انجوی‌نژاد تولد: ۱۳۴۷/۵/۱۰، شیراز. اولین اعزام: ۱۳۵۹/۷/۱. 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 📚 خادم الحسین(ع) روی تاب گوشه حیاط، لم داده بودم و پایم را روی زمین می‌کشیدم. انگار دل آسمان هم مثل دل من، گرفته بود. بغض داشت، اما گریه نمی‌کرد. از شیمیایی شدنم نه ماه می‌گذشت. نه ماهی که کلش را درگیر دکتر پوست و ریه بودم. از چند روز پیش که معلم علوممان، با آقاجون صحبت کرد، دل توی دلم نبود مزه‌ی دهنش را برای بازگشتم به جبهه، بدانم. اما اصلا روی باز کردن سر صحبت را نداشتم؛ مجروحیت‌های پشت سر هم و تیر و ترکش‌هایی که از عملیات‌ها برایش سوغات آورده‌ بودم، همه‌شان شده بود چین و چروک روی صورت مهربانش. شیمیایی شدنم در عملیات خیبر هم که کمر آقا جون را بیشتر از همه‌ی خانواده خم کرده بود، اما خم به ابرو نمی‌آورد. هربار که مجروح برمی‌گشتم، خودش می‌شد پرستار تمام وقت و آشپز مخصوصم تا زودتر سرپا بشوم. با احساس سنگینی نگاهی، به خود آمدم. آقاجون آن طرف حیاط، کنار حوض نشسته و به نقطه‌ای خیره شده بود. _ آقای مهاجر می‌گفت کل کتاب علومت رو عکس تانک و تفنگ کشیدی! اصلا تو کلاس نیستی، همه حرفت از جبهه است، می‌خوای برگردی؟ معین! تو دیگه مردی شدی واسه خودت. مثل نوجوونای شونزده ساله نیستی، ماشاالله فهمیده‌ای! من دوست ندارم جلوی راهتو بگیرم، اما! نکنه بری جبهه و به خاطر وضعیت جسمیت بشی سربار بقیه. از خدا خواسته از جا پریدم. _ نه آقاجون! به‌ خدا قول می‌دم سربار کسی نشم. اگه نتونستم برم خط، می‌رم تدارکات، می‌شم خادم الحسین(ع)، یا وردست اوس عطا تابلوهای تبلیغاتو رنگ می‌کنم؛ اصلا شاید هم رفتم کارگاه خیاطی... نزدیکتر آمد، دستم را گرفت؛ _ ان‌شاءالله خودت پدر می‌شی می‌فهمی چقدر سخته دوری از فرزند. از لحظه‌ای که می‌ری من و مادرت دلواپسیم و هر آن منتظر قاصد شهادت! دستی به ریش‌های سفیدش کشیدم. _ می‌دونم! اینها روزی که من رفتم جبهه این رنگی نبود؛ غصه مجروحیت‌های من اینجوری‌شون کرد. بغض‌هایمان هم زمان با بغض آسمان، ترکید. و کجا برای فرود اشک‌هایم بهتر از شانه‌ی آقا جون... ✍🏻 زهرا سادات هاشمی @zari270073 👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره‌سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 در دهمین روز از مهرماه ۱۳۴۷ در شیراز به دنیا آمد. اسم شناسنامه‌‌اش سیدمحمدحسین بود؛ اما سیدمعین صدایش می‌کردند‌. جنگ که شروع شد نگاه به سن و سالش نکرد. همین که به ثمر رسیده بود کافی بود برای جبهه رفتن. فرصت به کار دیگری نداد. روز اول مهرماه ۵۹ اعزام شد. آن روزها ۱۲ سال داشت. نامش به عنوان کوچکترین رزمنده استان فارس ثبت شد. در ۸ سال جنگ تحمیلی ۱۶ بار زخمی شد؛ بعد از جنگ هم ۵ مرتبه در مناطق عملیاتی و حین تفحص شهدا؛ ۲ بار هم در سوریه... امروز، او یکی از جانبازان ۷۰ درصد کشور ماست. 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 سیدمعین از همان ابتدای ورودش به جبهه خوش درخشید. با همان سن کمش پیک فرمانده یگان شد؛ کمی بعد با آموزش‌هایی که دید فرماندهی گروهان تخریب را به عهده گرفت. او آنقدر در کار خود موفق بود که در کنار فعالیت‌هایش به سایر نیروها نیز آموزش تخریب و غواصی و سلاح می‌داد. حالا او دیگر یک نوجوان کم سن و سال و بی‌تجربه نبود. هشت سال جنگ تحمیلی، از او مردی ساخت که بار مسئولیت محور عملیات‌ را به دوش بکشد. بنا نبود جراحاتی که بر بدنش وارد می‌شود او را به شهادت برساند. باید می‌ماند تا زخم‌های تنش سند روایتگری برای نسل‌های بعد باشد و این هشت سال تحمیل و ظلم کشورهای متجاوز علیه ایران را که صدام ملعون سکانداری آن را به عهده گرفته بود به گوش نسل نوپای انقلاب برساند. جانباز سرافراز «سیدمعین انجوی‌نژاد» هنوز هم با تفحص و روایتگری و کارهای فرهنگی حول محور شهدا، مشتاقان وادی شهید و شهادت را همراهی می‌کند. 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
روایتگری سردار سید معین انجوی نژاد از اکبر لات در شلمچه 👇 https://www.dalfak.com/w/igdig 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🕯 📚 گل خودی _ آخه سید بزرگوار! بذار بیست و چهار ساعت از بستری شدنت بگذره بعد حرف رفتن رو بزن! _ به خدا باید برگردم خط، کلی کار دارم. با نگاهش قد و قواره‌ام را برانداز کرد. _ به سن و سال و هیکلت نمی‌خوره فرمانده باشی. اگرچه فرمانده هم بودی، نمی‌تونستم مرخصت کنم. همین که قبول کردیم بیمارستان اهواز نگهت داریم و همینجا عملت کنیم، خودش کلی ریسکه! فقط دلیل اینهمه اصرارت برای برگشتن به خط رو نمی‌فهمم. شما نباشی، کلی رزمنده دیگه به جات هستن. خواستم جوابی بدهم که سرفه امانم را برید. تقصیر بوی الکل و بتادین و خون و ... بود. نه! دقیق‌تر بخواهم بگویم، تقصیر شیمیایی‌هایی بود که عراق در عملیات خیبر به خوردمان داد. دوباره نگاهی به پرونده‌ام انداخت و زیر لب غرغر کرد: «ماشاءالله جای سالم هم توی بدنت نمونده‌ها!عجب دلی پدر و مادرت دارن که می‌ذارن باز بیای جبهه.» دوست داشتم داد بزنم: «ای بابا من چند روز دیگه باید سر دز باشم. بعد از اونهمه مصاحبه و کلی دعا کردن قبول شدم واسه دوره غواصی. می‌ترسم از بچه‌ها عقب بیفتم. اصلا الان چه وقت مجروح شدن بود؟» به خاطر محرمانه بودن دوره، سکوت کردم و عوضش، تمام معصومیتم را ریختم توی نگاهم و زل زدم به چشمانش. _ خیلی خوب حالا! اینجوری نگام نکن. ما هم مسلمونی و مسئولیت‌پذیری و...سرمون می‌شه. می‌دونی چند ماهه خانواده‌ام رو ندیدم و دارم اینجا به داد مجروح‌ها می‌رسم؟! ایندفعه نوبت من بود که چهره جا افتاده، لباس‌های ساده، اما منظمش را برانداز کنم. _ پسر جون! سه تا ترکش بزرگ جا خوش کرده تو سفیدی رونت ... سفیدی رون! می‌دونی چقدر خطرناکه؟ میدونی اگر خونریزی کنه ممکنه خونش بند نیاد و.... به خدا اگه دنبال شهادتی این راهش نیست. اخمم را در هم کشیدم. _ نه خیر دکتر! منم می‌دونم در برابر بدنمون مسئولیم. فقط می‌گم قول دادید امروز جراحیم کنید و ترکش‌ها رو در بیارید. قول دادید زودتر مداوام کنید تا به کارهام برسم. _ تقصیر منه. صبحانه خوردی؟! _ نه! خربزه خوردم؛ دندم نرم، پای لرزشم می‌شینم. با بی‌حسی درشون بیارید. شروع کرد دکمه‌های روپوشش را باز کردن. _ بیا اینو بپوش و از الان به جای من طبابت کن! مگه الکیه؟! می‌دونی چقدر درد داره؟! _ حالا از کوره در نرو دکتر جون! توی پروندمم خوندی. بارها مجروح شدم و جون سالم به در بردم. امروز هم فکر می‌کنم قراره سه تا ترکش دیگه بخورم. _ یعنی درد ترکش‌های عراقی رو با درد تیغ جراحی مقایسه می‌کنی؟! _ ای بابا ترکش عراقی کجا بود؟! ترکش خودیه! ابروانش را بالا انداخت: «چطور؟» _ داشتم به بچه‌های گردان پرتاب نارنجک رو آموزش می‌دادم، ازشون خواستم یکی یکی بیان و نارنجکی رو تمرینی، به اون طرف خاکریز پرتاب کنن. یکی از بچه‌ها هول شد و نارنجک رو انداخت روی خاکریز. برای اینکه برنگرده به طرفمون دویدم و با پا زدم زیر نارنجک! وقتی از خاکریز پایین اومدم تازه دیدم چه بلایی سرم اومده. زد زیر خنده. _ پس بگو چرا عجله داری! معلم شانزده ساله ما از خودی گل خورده و حسابی لجش گرفته. _ حالا عملم می‌کنی زودتر برم حساب شاگردامو برسم یا نه؟! کلافه دستش را فرو کرد توی موهای پرپشت جو گندمی‌اش. نگاهم را از ساعت روی دیوار، که از دیشب تا حالا صد بار به عقربه‌هایش التماس کرده بودم زودتر حرکت کنند، برداشتم و خیره شدم به دهان آقای دکتر. _ توکل به خدا. پرستار! بیایید آقای انجوی رو آماده کنید برای عمل جراحی. با برانکارد از اتاقی که در این چند ساعت تعداد ترک‌های دیوارش را هم حفظ شده بودم، بیرونم آوردند. از راهرو کم نور و باریکی گذشتیم و وارد اتاق عمل شدیم. همانطور روی کمر خواباندنم روی تخت سبز رنگ و بیحسی را تزریق کردند. ترکش اول را که در آوردند، هم زمان برق از سرم و اثر بیحسی از تنم، پریدند بیرون! از ترس اینکه بفهمند درد دارم و جراحی را ادامه ندهند، دستم را گذاشتم روی دهانم. آنقدر دندان‌هایم را روی انگشت شستم فشار دادم که احساس می‌کردم بعد از این جراحی باید فکری به حال انگشت شست قطع شده‌ام بکنند. _ خب دومی را هم درآوردیم. یه‌کم دیگه صبر کنی آخری هم بیرون میاد و خلاص! غافل از اینکه لحظه لحظه عبور ترکش را با گوشت و پوستم حس می‌کنم، می‌خواست برایم گزارش بدهد. _ تموم شد. خوبی سید معین؟! انگشت پات رو تکون بده. چرا اینقدر پاهات سرده؟! نگاهش چند ثانیه‌ای روی انگشت شستم قفل شد. دانه‌های عرق سرد از روی پیشانی‌ام راه افتاده بود. _ بی‌حسی اثر نکرد؟ چرا چیزی نگفتی؟ _ترسیدم ...عمل رو .... ادامه ندید! آرام زد روی شانه‌ام. _ آخه چی بهت بگم؟ _ خیلی درد دارم دکتر! خیلی ... چشمانم را روی هم گذاشتم و اجازه دادم آرامبخش‌هایی که تا دیروز ازشان متنفر بودم و حالا بدجور مهرشان به دلم نشسته بود، اثر کنند. ✍🏻زهرا سادات هاشمی 🍎 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid