eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
شهات شهدای خوزستان در4 آبان : 🌹 🌹فاطمه بومی . سال 59 . آبادان 🌹منوچهر پور چهارلنگ . سال 59 . آبادان 🌹صادق بغلانی . سال 59 . آبادان 🌹مهران دامغانی . سال 59 . آبادان 🌹ناهید وردشت . سال 59 . ماهشهر 🌹جمعه غریبان . سال 59 . آبادان 🌹غلامرضا کرم پور . سال 62 . بهبهان 🌹محسن مراحل . سال 62 . بهبهان 🌹عبدالجبار داغری . سال 65 . ماهشهر
🌷به یاد آنهایی که جز استخوانهایشان چیزی از جسمشان نمانده اما..... عظمت و شکوه غیرت و روحشان عالم را فرا گرفته.. 💔 دلم بیاد شهیدان گرفته است😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 شهید سیدمجتبی علمدار: 🔹اگر خواستی زندگی کنی، باید منتظر مرگ باشی! ❣ولی اگر عاشق شدی دوان دوان سمتِ فدا شدن در راهِ معشوق میروی.. 💠 این خاصیت کسانی است که در فکرِ جاودانه شدن هستند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎤❤️ روز دیدار مصطفی سر رسید و قرار بود پیکرش رو برای دیدار عمومی در حسینه معراج برگزار کنن. من از قبل با مصطفی سری تو سرها داشتیم و دیداری هم که پیشکسوتان گروهان باهنر گردان عمار در بهشت داشتیم مصطفی رو دعوت کردیم و این ارتباط او با عزیزان برقرار شده بود. من هم بعد رفتن او به سوریه با خانواده شون در تماس بودم. روز قبل شهادت داستان عجیبی پیش آمد که الان وقت بیانش نیست. پیکر یک هفته طول کشید تا به دست خانواده برسه و من دائم در منزل ایشان بودم و با تاکید پدر و خانواده قرار شد کلیه امور تشیع به عهده بنده باشد. به خاطر همین هم خانواده مصطفی هر جا خواستن برن، خودم میبردم . اون روز خانم آقا مصطفی و پدرشان و مادر شهید حسن قاسمی دانا و فاطمه خانم و آقا محمدعلی رو با خودم بردم معراج . لحظه موعود سر رسید و پیکر رو حمل کردن به حسینه پرچم ایران رو تابوت بود و کسی تا اون لحظه پیکر رو ندیده بود (البته روز قبل که پیکر رسید من به طور اختصاصی پیکر رو دیده بودم، پیکر و صورت آقا مصطفی خیلی طبیعی بود با همون لباس که لحظه تیر خوردن تنش بود ولی وقتی روی پیکر رو زدن کنار من که هنگ کردم . برای تغسیل و کفن، پیکر رفته بود غسالخانه . در حین تغسیل گویا از سینه و دهان مصطفی خون جاری میشه و هر کاری میکنن خون بند نمیاد. به خاطر همین دهان و بینی او را با پنبه پر کردن که دیدن این چهره برای من که قابل قبول نبود. گذشت تا اخر مراسم رسید و همون نفرات رو سوار کردم داشتم از درب معراج بیرون میزدم که خانم آقا مصطفی گفت : حاج آقا ! ببینید فاطمه چی میگه ! در همون حال حرکت از فاطمه پرسیدم چی شده عموجان چی شده عمو جان چی میخای !!! فاطمه هم با همین حال گفت این بابای من نیست .اقای رنگی دیگه هیچی نگفت . انگار خودش هم از اون چهره شهید راضی نبود. گفت شما برید من زنگ میزنم دوباره بیایید برا دیداری خصوصی . فقط خانمش با فاطمه خانم . به میدان حسن آباد نرسیده بودم اقای رنگی زنگ زد . گفت پیکر دوباره خون ریزی کرده باید بره برای تغسیل مجدد . فردا ساعت 11 بیایید برای دیدار. فردا مجددا با خانم آقا مصطفی و مادر شهید حسن قاسمی دانا و برادر خانم آقا مصطفی رفتیم معراج . پیکر رو آوردن و با احتیاط خود اقای رنگی روی پیکر رو باز کرد . چشمم به جمال آقا مصطفی که افتاد گفتم خدا رو شکر . این چهره با چهره دیروز که دیدیم خیلی فرق کرد و به چهره اصلی نزدیک تر شده .خدا کنه فاطمه خانم هم بپذیرن. خانم آقا مصطفی فاطمه خانم رو صدا زد تا پدر رو ببیند و ....از او سوال کرد بابا رو دیدی ؟ خوشکل شده نه ؟😭 فاطمه هم تایید کرد که این پدر اوست . کفنی که تهیه شده بود رو آوردم و دوباره بر پیکر پیچیدیم و وداع صورت گرفت . بعدا اقای رنگی میگفت تا به حال چنین صحنه ایی رو ندیده بودم . اگر این کار صورت نمی گرفت و رضایت فاطمه خانم رو جلب نمی کردم انگار که هیچ کاری نکردم برای شهید و تا ابد دین گردنم می ماند .
🌸🌱 دردیست در دلم ڪہ دوایش نگاه توست دردا ڪہ درد هست و دوا نیست، بگذریم...🚶🏻‍♂ ❤️
پسرش، همه‌ی زندگی‌اش بود و اینگونه شد که «زن» «زندگی»اش را داد؛ تا ما «آزادی» داشته باشیم...
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ... توبه/۱۱۱ همانا خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده. خدایا شکرت معامله باهات همش سوده... چی بهتر از این  که آدم همه دار و ندارش رو به صاحبش بفروشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارم آبان سالروز بمباران بهبهان در سال 1362ش توسط بعثیون و شهادت 74 دانش آموز مدرسه شهید پیروز بهبهان.در زمان دفاع مقدس . ساعت عقربهای ۵ بعد از ظهر را نشانه رفته بود دقیقا ساعت پایانی درس و مدرسه در یک روز پاییزی که معمولا دانش آموزان در تکاپوی خروج از مدرسه و به فکر بازی های کودکانه خود پس از چندین ساعت درس و مشق بودند. به ناگاه صدای مهیبی در سراسر شهر به گوش رسید هرکس به طرفی می دوید منبع صدا کجاست!؟بعد از لحظاتی همهمه در شهر پیچید که موشک رژیم بعث عراق مدرسه پیروز را مورد اصابت قرار داده است ، شهر تاریک شده بود ؛ خاک و دود فضا را گرفته بود ؛ همکاری و وحدت مردم شهر جهت کمک به دانش آموزان و کادر مدرسه به اوج خود رسیده بود ؛ هرکس به طریقی کمک می کرد . یکی فانوس به دست و دیگری با بیل و کلنگ و آن یکی وسیله نقلیه خود جهت اعزام مجروحین به بیمارستان آورده بود.صحنه ی دردناکی که والدین در آوارهای باقی مانده از مدرسه که فقط تلی از آهن و سیمان بود فرزندان خود را یکی یکی صدا می زدند دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد و اما حیف که در این حمله ناجوانمردانه به مدرسه شهید حمدالله پیروز که خود از شهدای انقلاب می باشند قریب به ۶۹ دانش آموز ؛ چهار معلم و یک خدمتگزار به شهادت رسیدند و صدها دانش آموز مجروح گردیدند . مردم شهید پرور بهبهان با حضور خود در تشییع این گل‌های پرپرشده بار دیگر وفا داری خود را به خون شهدا و امام اثبات کردند . یاد همه شهدا به خصوص شهدای مظلوم این فاجعه گرامی باد