قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
#مقدمه
نفسِ پایتخت نشینان از فرو ریختن پلاسکو به شماره افتاد دردْ اول از قاب تلویزیون به جانمان افتاد و با سوختن هر وجب از ساختمان پلاسکو، اضطراب و آشوب دلمان بیشتر و بیشتر شد. وقتی که قامت آتش نشانان غیور در میان دود و آتش محو شد، بند بند وجودمان از هم گسست و در آتش حسرت سوخت. کسی چه میدانست که طلوع صبح پنجشنبه سیام دی ماه، آتش به جانش افتاده است و رنگ غروب دارد؟ غروبی که فراق آتشنشانان غریب را بر سر مردمان این شهر آوار کرد. همه چیز به وسعت آتشی که جان ِ. آتشنشانان جوان را با خود سوزاند، رنگ اندوه و ماتم گرفت و ذره ذره سوخت؛ چه دل کسانی که از جعبه جادویی فرو ریختن پلاسکو بر سر مردان در آتش گرفتار شده را با چشمهایی خیس نظاره کردند و چه آنها که سیام دی ماه سال ۹۵، گذرشان به حوالی این ساختمان افتاده بود. آن روز نه پلاسکو که تمام تهران و که قلب همه آنها به شوق این سرزمین میتپید، تکه تکه شد و در آتشی جانسوز، شعلهور شد. مادرم تسبیحی به دست گرفته بود و در مقابل تلویزیون، طوری به پهنای صورت اشک میریخت که گویی، عزیز از دست رفته خود را به سوگ نشسته است. آتش پلاسکو نه جسم و جان آتشنشانان محبوس شده در آتش را سوزاند، که جان و دل همه را در آتش هجران پرواز ابدی آن غیورمردان، سوزاند و فراقشان خاکستر حسرت و درد را به خیابانهای این شهر پاشید. خیابانها بند آمده بودند و عطر روضه علی اکبر در فضا پیچیده بود. هر کسی که بر قامت عزیز جوان خود، روزی لباس آتشنشانی را دیده بود، پسری را جستجو میکرد. پسری که بر خلاف امیدی که به زنده ماندن و دوباره در آغوش کشیدنش داشت، زیر خروارها آوار و آهن و آتش گرفتار شده بود و دیگر از دست هیچکسی کاری برای نجاتش بر نمیآمد. پسری که سربلند و قهرمانانه پر کشید تا شفیع پدر و مادر خود در محشر باشد. آتشنشانان نجاتبخش جانهای بسیاری شدند و دستی یارای نجات آنها از زیر خروارها خاک و دود و آتش را نداشت. با فرو ریختن پلاسکو، شکست کمر پدران و مادران جوان از دست داده، که آوار، تمام دارایی شان را سوزاند و خاکستر کرد. تهران سیام دی ماه سال ۹۵ محشر کبری به پاشد و شهادت، سرانجام آتشنشانان قهرمانی شد که حسرت دوباره در آغوش کشیدنشان بر جان و دل مادران صبورشان سنگینی میکند و تنها تکه سنگی در جوار شهدا، آرامبخش دلتنگی بی پایانشان شده است.
خلاصه زندگی نامه
نام:امیرحسین
نام خانوادگی: داداشی
شغل: آتشنشان
تولد: 1367
شهادت: 1395
زندگی نامه
امیر حسین داداشی، آتش نشان ایستگاه شماره ۴۶ سازمان آتش نشانی بود. وی ۲۷ سال داشت و ۶ سال بود که در سازمان آتش نشانی فعالیت میکرد.
امیر حسین داداشی از غواصان زبده کشور بود. پدر وی، از آتش نشانهای بازنشسته کشور است. وی متولد ۲۹ آبان سال ۶۷ بود و گفته میشود وی جزو نخستین آتش نشانهایی بوده که در آوار ساختمان پلاسکو گرفتار شده است.
بعد از حادثه پلاسکو، کوچه همایون واقع در خیابان فرهنگ، کوچه کوهینی تفرشی به نام شهید "امیرحسین داداشی" نامگذاری شد.
و زخمی عمیق و فراموش نشدنی حکایت دارند که تسکین و بهبود آن را هیچ مرهم و دوایی درمان نمیکند.
صبح روز پنجشنبه سیام دی ماه سال ۱۳۹۵ سوز زمستانی پایتخت با شعلههای آتش جانسوز پلاسکو، بیقراری و دلواپسی بیپایانی را بر جان شهری نشاند که چون ویرانهای متزلزل بر سر همه مردم آوار شد و بوی خون و آتش همه شهر را در برگرفت.
چشمهایی نگران و خونبار آمده بودند برای پیدا کردن ردی هر چند کوچک و مختصر از جوانان فداکاری که ابراهیموار دل به آتش پلاسکو زدند و هر ثانیه که هرم شعلههای بیرحم آتش به پیکر آنها نزدیک میشد، قامت پدر و مادرانی چشم انتظار در حسرت دوباره به آغوش کشیدن جگرگوشهشان خمیده گشت.
پس از ۵ سال هنوز داغ جوانانی رشید و رعنا بر گوشه دل یک ایران سنگینی میکند و چه غم انگیز بود تماشای حجله دامادی که برخی مادران شهدای آتشنشان برای پسران جوانی که تنها مشتی استخوان خاکستر شده از همه مهربانی و قلب زلال آنها به دستشان رسیده بود، در گوشه از شهر برپا کرده بودند.
امان از دلتنگیهای مادرانه!
شهید امیر حسین داداشی یکی از آتشنشانان شجاعی است که لباس مقدس این حرفه را پیش از این طی سالها بر قامت مهربان پدری نمونه دیده بود و عاقبت، خودش شد همه آنچه که باید در ازای مرام و معرفت پدر به او میبخشیدند.
در این گزارش بخشی از گفتگوی دلنشین و پربار پدر و مادر شهید امیرحسین داداشی با خبرنگار خبرگزاری دانشجو را مطالعه میکنید که جای تعجب ندارد اگر در میان گفتههای این خانواده شهید بخوانید که وسایل" اتاق شخصی امیر حسین" از آن روز تلخ و وحشتناک، جز برای مادر و آن هم جهت در آغوش کشیدن یادگارهای به جا مانده شهید اصلا جابجا نشده است.
بغض صدای "زهره زارعی" مادر امیر حسین را بعد از اولین دیداری که ۵ سال پیش با آنها داشتم، با همان حرارتی میبینم که در شب شام غریبان فرزندش برای اولین بار او را ملاقات کردم.
مادر است دیگر مثلاً دلش میخواهد پسر جوانش را داماد کند و تمام روزهای قد کشیدن پسرک قند عسل خود را در خیالی خوش و مادرانه به تماشا بنشیند و آنوقت آخر کار رخت و لباس دامادی را بر تن او و دعای خوشبختی خود را بدرقه راهش کند.
قصه اما بر خلاف آرزوهای یک مادر مهربان رقم خورد و مُهر شهادت امیرحسین همه خواستههایش را به گوشه غمبار زندگی انداخت اما به گفته خودش از صمیم قلب خوشحال است که تنها پسرش به آرزوی دیرینه خود دست پیدا کرد.
مادر شهید داداشی گفت: هرگاه دلم برای پسرم تنگ میشود به اتاق او پناه میبرم و در کنار مرور خاطراتی که با فرزندم داشتم حضور او را حس میکنم و قلبم با ماندن در فضایی که پر است از خاطرات تنها پسرم، عجیب آرام میگیرد و در واقع این اتاق پناهگاه امن رفع دلتنگیهای مادرانه من است.
داغی که تا ابد تازه است!
وی اضافه کرد: پسرم در میان حرفهایش و البته بیشتر با لحن شوخی که مرا ناراحت نکند، از شهادت و شهدا زیاد میگفت و همه تلاشش این بود که در رفتار و کردار به بهترین شکل عمل کند و از مهمترین نکاتی که حالش را خوب میکرد کمک بیمنت او به دیگران و به کسانی بود که به یاری او محتاج بودند.
این مادر شهید خاطرنشان کرد: امیرحسین همیشه داوطلب آموزش دادن ترفندها و نکات آموزنده کارش به همکاران خود بود و شجاعتش همیشه زبانزد دیگران بود.
وی یادآور شد: پسرم امیرحسین خیلی ملاحظه من را داشت و یادم نمیآید که با رفتار و گفتارش من را آزار بدهد و اگر چه میدانم جایگاه پسرم خوب است اما آنقدر دلتنگ او هستم که گاهی میگویم ای کاش آن روز اصلا نرفته بود.
پسر کو ندارد نشان از پدر!
محمود داداشی پدر شهید آتش نشان امیرحسین داداشی آرام و شمرده ماجرای غم انگیز رفتن و شهادت او را در حالی برایمان روایت کرد که رابطه پدر فرزندی آنها فراتر از سایر روابط بوده است و در حقیقت روزگاری نه چندان دور قرار بوده تا یار بهشتی یکدیگر در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیه باشند.
پدر شهید امیرحسین داداشی گفت: پسرم از کودکی علاقه فراوانی به دنبال کردن برنامههای مرتبط با شهدا داشت و شهادتش برای من که خودم هم در جبههها بودهام امر عجیب و دور از ذهنی نبود.
وی اضافه کرد: اعتقاد قلبی امیرحسین بسیار قوی بود و هر جا که کاری از دستش برمیآمد، پای کار بود و در لحظه نیاز افراد کمک حال تمام تلاشش را به کار میگرفت.
پدر این شهید آتش نشان تصریح کرد: شنیدن خبر حضور پسرم در ساختمان پلاسکو برای منی که سالها در جبهه بودم سخت بود اما غیرقابل باور نه؛ چرا که میدانستم که امیرحسین خودش عاشق شهادت بود و پیش از آن ماجرای شهادت او را بارها با خودم مرور کرده بودم.
محمود داداشی تصریح کرد: وقتی انسان همه چیز خود را متعلق به خدا بداند، دیگر هیچ از دست دادن و هیچ رفتنی او را مضطرب و نا آرام نخواهد کرد و دعای همیشگی من قبل از هر نمازی آرامش واقعی و ماندگاری است که اگر از خدا غفلت کنیم روح و جسم ما را همواره و هر لحظه متضرر میکند.
شهادت، معاملهای شیرین و برابر!
پدر این شهید آتش نشان همچنین گفت: من خیلی برای درست زندگی کردن و رسیدن به مزد شهادت زحمت کشیدم اما رزق پربرکت شهادت نصیب امیرحسینی شد که امانت خدا برای ما بود و تحمل نبودن و دیدن جای خالیاش در خانه اگر چه برایمان خیلی سخت است اما خوشحالیم که این امانت را به خدا بازگرداندیم.
داداشی اضافه کرد: شهادت امیرحسین معامله من و مادرش با خدا بود و مطمئن هستیم که چنین اقدامی یک معامله بُرد بُرد با خداوندی است که هر اتفاقی برای بندگانش رقم بزند جز خیر و برکت برای آنها نخواهد بود.
وی در ادامه یادآور شد: مسئولان در رسیدگی به امور خانوادههای شهدا با یکدیگر مثل شهدای سلامت، شهدای سانحه هوایی هواپیمای مسافربری اوکراین و در نهایت ما که به گفته رهبر معظم انقلاب مسئولان باید فرزندان ما را با عنوان شهید خدمت محسوب کنند، تبعیض قائل شده و این از وضعیت فعلی نحوه رسیدگی به خانوادههای شهدای آتش نشان به وضوح مشخص است.
این پدر شهید خاطرنشان کرد: قرار بود من و پسرم امیرحسین، به عنوان مدافع حرم با هم به سوریه برویم و حتی دورههای مختلف آموزشهای مورد نیاز را با او پشت سر گذاشتیم اما قسمت و تقدیر چیز دیگری بود و امیرحسین رفیق نیمه راه راهی شد که قدمهایش را زودتر به راه شهادت رساند.
مطالب فوق تنها بخش کوچکی از درد و دل پدر و مادر شهید امیرحسین داداشی است و ای کاش مسئولین به وظایف خود در قبال والدین معزز شهدا به خوبی عمل کند.
در آتش جانسوز پلاسکو نه تنها پیکر جوانان آتشنشان سوخت و خاکستر شد که این حادثه تلخ داغی ابدی و تا همیشه تازه بر دل مردمان صبور پایتخت نشست و تسکین آن تنها با ارج نهادن به مقام والای شهدا و حفظ احترام والدین آنها میسر خواهد بود.
از جبهه ها تا سازمان آتشنشانی
با یک تماس ساده تلفنی، بدون هیچ تشریفات خاصی، مهمان خانواده گرم و صمیمی خانواده داداشی شدم. خانه که برای خانم و آقای داداشی پر از خاطرات همیشه ماندگار امیرحسین است. «محمود داداشی» پدر امیرحسین از کارمندان بازنشسته سازمان آتشنشانی است که بنا به تعریفها و خاطرهگوییها از دوران کودکی این شهید، شغل پدر در ایجاد عشق و علاقه در امیرحسین برای آتشنشان شدن نقش بسزایی داشته است. او با آغاز به کارش در سازمان آتشنشانی، تنور گفتوگو را روشن میکند: «زمان جنگ 21 سال بیشتر نداشتم. بهعنوان نیروی داوطلب به جبهه رفته بودم. خدا رحمت کند یکی از بچهمحلههایمان را آقای عطایی که در سازمان آتشنشانی کار میکرد، پیشنهاد داد تا در آزمون استخدامی سازمان آتشنشانی شرکت کنم. دلم پیش جنگ و جبهه بود. برای آزمون و شرکت در کلاسهای آموزشی نامنویسی کردم، اما تنها چند روز در کلاسها شرکت کردم. سپس برای شرکت در عملیات راهی جبهه شدم. این رفتوآمدها یک سالی طول کشید تا اینکه برای پشتیبانی از تیپها از سوی سازمان آتشنشانی به جبهه اعزام شدم و پس از پایان جنگ و ازدواج همچنان در این حرفه ماندم.»
داداشی، مهمترین ویژگی حرفه آتشنشانی را شباهت آن به حال و هوای جنگ وجبهه میداند و ادامه میدهد: «علاقه من به فضای جبهه و جنگ سبب انتخاب شغلم شد چون رفتن به عملیاتهای پر حادثه، درست شبیه میدان جنگ است. وقتی به عملیاتهای مختلف میروی نمیدانی طلوع خورشید روز بعد را میتوانی ببینی یا نه!»
پله پله تا عاشقی
پس از پایان جنگ و از سرگیری زندگی عادی، سال 1367 «امیرحسین» نخستین فرزند خانم و آقای داداشی متولد میشود. به گفته محمود داداشی، علاقه به حرفه آتشنشانی یا کارهای پرمخاطره، از همان دوران کودکی در وجود امیرحسین بود. او در ادامه توضیح میدهد: «عاشق آب بود. هنگام 3 سالگی وقتی او را به استخر آتشنشانی ایستگاه حسنآباد میبردم، من داخل آب میرفتم و او از روی سکو به آغوشم میپرید. همین عشق و علاقه موجب شد، خیلی زود شنا یاد بگیرد و در سن 24 یا 25 سالگی مربی بینالمللی غواصی شود. او عاشق کارهای هیجانانگیز بود و سرنترسی داشت. در زمینه کار در ارتفاع، مهارت خاصی داشت. 16 سالگی وارد هنرستان آتشنشانی شد و دیپلمش را از همین هنرستان گرفت. برای استخدام در آتشنشانی باید دوره خدمت سربازی را بر اساس قانون وقت آن دوران میگذراند.»با وجود همه پارتیها و دوست و آشنایی که آقای داداشی داشت و نیز سهمیه جانبازی پدر، امیرحسین میتوانست از خدمت سربازی معاف شود. اما به توصیه پدر و عشق و علاقهاش به حرفه آتشنشانی، لباس مقدس سربازی را برتن کرد و برای محافظت از مرزهای کشور اعزام شد. محمود داداشی در اینباره میگوید: «در سربازی از سهمیه ارتش استفاده کرد و سرباز آتشنشان شد و پس از آن هم 3 سال دانشجو بود و در واقع وقتی در امتحان سازمان آتشنشانی شرکت کرد و قبول شد، آموزشها برای او تازگی نداشت. چون همه آنها را از چند سال پیش آموخته بود و در بسیاری شاخههای تخصصی مهارت تدریس و آموزشهای سطح بالاتری را داشت.»
پسر مشهورتر از پدر
خاطرههای امیرحسین مانند یک فیلم سینمایی از مقابل چشمان پدر و مادر گذر میکنند. آقای داداشی از شوخطبعی و صمیمی بودن پسر تعریف میکند و مادر از جسارت و شجاعت امیر برای انجام کارهای پر مخاطره در خانه میگفت. اینکه امیرحسین تنها 16سال داشت و با همان سن و سال کم همراه خواهرانش در خانه عملیات «راپل» انجام میداد و سناریو مینوشت و فیلم میگرفت. محمود داداشی از سبقت گرفتن مهارت شغلی امیرحسین از خودش تعریف میکند: «اوایل استخدام و آغاز کار، همه امیرحسین را به واسطه من و حضورش در ایستگاه آتشنشانی میشناختند. تقریباً سال 1394 یا 1393 سالهای آخر خدمتم بود که امیرحسین در میان همکاران از من مشهورتر شد. امیرحسین برای آموزش و کار به همه ایستگاهها سر میزد. با هلالاحمر همکاری خوبی داشت. جایی رفته بودم که بچههای بسیج فروشگاه لوازم نظامی و غواصی داشتند و دورههای آموزشی برگزار میکردند. اتفاقی گذرم پیش آنها افتاد. وقتی نام خانوادگیام را گفتم، به سرعت نام امیرحسین را آوردند و کلی تعریف کردند. در پایان، خودم را معرفی کردم و گفتم من پدر امیرحسین هستم.»
امدادرسانی در 16سالگی
در زمان سقوط هواپیمای خبرنگاران در سال 1384 در شهرک توحید، امیرحسین تنها 16 سال داشت. آن زمان یک گروه یگان ویژه در سازمان داشتیم. برای امدادرسانی به حادثهدیدگان هواپیما، هلیکوپتری از یگان ویژه به این شهرک اعزام شد. امیرحسین برای کمک خود را به این هلیکوپتر رسانده بود. داداشی با بیان این مطلب به نقل قول از معاون این عملیات مرحوم «سمیعی» ادامه میدهد: «در میان امدادرسانان حادثه، دیدم پسر بچه کمسن و سالی لباس آتشنشانی پوشیده و مشغول کار است. جلوتر رفتم و دیدم امیرحسین است. با عصبانیت گفتم: بچه تو اینجا چیکار میکنی؟! تو جزو نیروهای ما نیستی! اما امیرحسین شجاعانه اجساد را جابهجا میکرد. با یک داد و قال پدرانه، به سرعت راهی هلیکوپترش کردم تا سریعتر به ایستگاه باز گردد. چون اگر مشکلی پیش میآمد نمیتوانستیم پاسخگو باشیم.»
پلاسکو، ایستگاه آخر
«امیرحسین شیفته شهادت بود. نعمتی که سرانجام نصیبش شد.» محمود داداشی این را میگوید و در ادامه میگوید: «قصد رفتن به سوریه داشتم. چند ماهی در دورههای آموزشی اعزام به سوریه شرکت کردم. وقتی امیرحسین فهمید او هم همراهم شد. برایش از شرایط سخت جنگ تعریف کردم. اینکه جنگ شهری فضای سختی دارد و شرایط ویژهای دارد که شاید تحمل آن برای هرکسی آسان نباشد. اما قبول کرد و برای آموزش همراهم آمد و پاسپورتش را هم گرفت. اما آن سفر با توجه به شرایط اعزام منتفی شد.»
روز سخت و تلخ پلاسکو، ماجرایی که پدر یک هفته پیش خوابش را دیده بود. داداشی تعریف میکند: «امیرحسین دانشجوی کارشناسی ارشد، رشته امداد و سوانح بود. آن روز شیفت بود اما برای امتحان چند ساعتی را مرخصی گرفته بود. به محض شنیدن خبر، خود را از حکیمیه با موتورش به محل حادثه رسانده بود. به سبب قانونی باید میرفت ایستگاه46 خیابان شهید برادران مظفر و اعلام حضور میکرد و لباس میپوشید. اما یکسره به محل حادثه رفته بود و لباس همکارش را پوشیده بود. اما وقتی من خبر حادثه را شنیدم پیش خود فکر میکردم، آیا امیرحسین خبر را شنیده؟! آیا رفته؟! چند بار با تلفن همراهش تماس گرفتم. گوشیاش داخل ماشین بود. رفتم ایستگاه شیفتش و از جوابهای سربالای همکارانش متوجه شدم امیرحسین رفته و هیچ بازگشتی نیست. اما آدمیزاد به امید زنده است.»
به گفته پدر، امیرحسین چندباری در ساختمان پلاسکو تردد میکند، اما بار آخر وقتی دوستش پیشنهاد خروج را و اخطار ریزش ساختمان را میدهد، در پاسخ ترجیح میدهد دوباره برای کمک و امدادرسانی وارد ساختمان شود. او جزو نخستین شهدای این حادثه بوده که تقریباً پس از 6تا 7 روز پیکر پاکش پیدا میشود. پیکر این شهید و تعدادی از آنها، به گفته بسیاری از حاضران، با وجود قرار گرفتن در معرض آتش و آهنهای داغ ساختمان، همچنان سالم باقی مانده بود.
توصیه کارشناس سازمان آتشنشانی هنگام وقوع حریق
در مدارس نقشه فرار را طراحی و تمرین کنید
همه ساله تعداد زیادی از دانشآموزان در اثر بیاحتیاطی یا بیتوجهی به موارد ایمنی، دچار حوادث ناگوار میشوند. با رعایت برخی اصول ساده میتوان از بروز بسیاری از حوادث ناگوار پیشگیری کرد. در زمان وقوع حادثه آتشسوزی، یکی از مهمترین اقدامات برای نجات جان دانشآموزان، فرار از منطقه خطر است که باید برای آن طرح و برنامه از پیش تعیین شود.
توانایی شما برای تخلیه دانشآموزان در مواقع آتشسوزی بستگی به برنامهریزی قبلی دارد. آتش میتواند به سرعت پخش شود، شما یک و یا 2 دقیقه برای فرار از منطقه ناایمن وقت دارید. داشتن طرح فرار میتواند تفاوت بین مرگ و زندگی باشد.
طرح یا نقشه فرار یعنی دانستن مسیری به نسبت امن، که از جایی که قرار دارید آغاز و پس ازطی مسافتی شما را به محل امن خارج از ساختمان برساند.
همه دانشآموزان را در کلاس جمع کنید، مسیر راههای فرار از داخل کلاس تا محیط امن خارج از ساختمان و حیاط را به آنها نشان دهید.
مطمئن شوید که مسیرهای فرار باز باشند، چیدمان و قراردادن هرگونه کالا در راهروها، پلکانها، پیش ورودیها و نزدیک درهای خروج ممنوع است.
درها باید به سمت خروج و به آسانی باز شوند.
مکانی را در خارج از ساختمان، برای تجمع دانشآموزان مشخص کرده تا افراد در آن تجمع و حضور و غیاب شوند.
سالی 2بار طرح فرار از ساختمان از سوی دانشآموزان، معلمان و مدیریت تمرین شود.
به دانشآموزان بیاموزید، به هیچ عنوان در هنگام دیدن دود و شعله در کلاس (زیر میز، پشت کمد و...) مخفی نشوند.
زمانی که همه افراد از محل خارج شدند و مطمئن شدید که کسی در معرض خطر قرار ندارد، در صورتی که کاربرد خاموشکننده را میدانید و با توجه به ابعاد آتش، قادر به خاموش کردن آن هستید، بهگونهای به آتش نزدیک شوید که در صورت توسعه آن راه فرار شما بسته نشود، آنگاه اقدام به اطفای حریق کنید. در غیراین صورت بیتردید همه افراد داخل ساختمان را به فضای امن باز مانند حیاط یا خیابان، هدایت و منتظر رسیدن آتشنشانی بمانید.
٭ کارشناس پیشگیری و محافظت از حریق سازمان آتشنشانی تهران