eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-چه‌ کسی‌ میگوید‌ ستاره‌ فقط‌ در آسمان‌ پیدا‌ میشود‌؟ از‌ دامان‌ مادران‌ کشور‌ من‌، ستاره‌ میروید‌ . .🕊💫
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید علی قوچانی متولد: ۴۲/۴/۱ شهر اراک عروج: ۶۴/۱۱/۲۴ عملیات والفجر ۸ منطقه فاو 🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
مختصری از زندگی علی قوچانی از زبان خودش   درروز اول تیرماه ۱۳۴۲ درشهر اراک به دنیا آمدم. در کودکی به همراه پدر و مادرم از اراک به اصفهان آمدم، از همان دوران کودکی با کاستی‌ها وسختی‌ها انس گرفتم و بسیار جسور، چالاک و کنجکاو بودم. دردوران انقلاب با اینکه سن چندانی نداشتم به اندازه توانم در رویدادهای انقلاب شرکت و فعالیت داشتم و با سفر به روستاهای سمیرم و میاندشت به محرومین و مستضعفین کمک می‌کردم. باشروع درگیری‌ها در جبهه‌های جنوب و غرب و کردستان شرکت فعالانه و مستمرم تبدیل به فرمانده‌ای صبور ، رازدار، زاهد شب و … شدم، و بارها تا مرز شهادت پیش رفتم. درسال ۱۳۶۳به مکه معظمه رفتم و پس از چندی ازدواج کردم. سرانجام پس از شش سال رشادت و جانبازی در سن ۲۲ سالگی روح و جسم خودرا نثار حضرت دوست کردم.
خاطرات مادر سردار جاویدالاثر شهید حاج علی قوچانی   پس از بازگشت از مکه از او پرسیدم از خدا چه خواستی؟ او در جواب گفت: پشت قبرستان بقیع که رفتم از خانم فاطمه زهرا  سلام‌الله‌علیها خواستم این دو متر زمینی که در این دنیای فانی به عنوان قبر برای همه قرار گرفته، شامل حال من نشود! چون نمی‌خواهم این دو متر زمین را هم اشغال کنم. او اصلا به دنیا وابستگی نداشت، حتی از این دنیا دل کنده بود و همین امر باعث رشد اندیشه‌ی او شد. علی فقط خدا را می‌دید، اهل ریا نبود، می‌خواست اگر کار خیری انجام می‌دهد، خالصانه فقط به دست خدا برسد. او از ده سالگی معلم خانه‌ی ما بود و من از حرف‌هایش بسیار لذت و استفاده لازم را می‌بردم.
خصوصیات و فضائل اخلاقی شهید علی قوچانی   شهید همیشه تجربیات خود را جمع‌آوری می‌کرد و می‌نوشت و آنها را به دیگران منتقل می‌کرد، حاج علی معتقد بود این تجربیاتی که ما کسب کردیم از خودمون نیست، ثمره‌ی خون شهداست که باید نسل‌های آینده منتقل شود. بچه‌های رزمنده کمتر خوابیدن حاج علی را دیده بودند، همیشه در تلاش و تکاپو بود و خودش را به کاری مشغول می‌کرد، بعضی شب‌ها وقتی همه می‌خوابیدند، بلند می‌شد و زباله‌ها را جمع می‌کرد وبه محل جمع‌آوری زباله‌ها می‌برد. در ایام نوروز که لباس برایش می‌خریدیم، نمی‌پوشید و می‌گفت: شاید بچه‌های فقیر و یتیم ببینید و آه بکشند، لباس‌های نو را می‌گذاشت و چند ماه بعد می‌پوشید. هر وقت مرخصی می‌آمد پیگیر کارهای جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت می‌کردند. با اینکه جنگ بود ولی از وضعیت شهر غافل نبود می‌گفت: وقتی به مرخصی می‌آییم نباید در خانه بنشینم، بچه‌های رزمنده راجمع کرده و گروه‌های امر به معروف و نهی از منکر راه انداخته بود. حاج علی به بیت المال خیلی اهمیت می‌داد، از طرف سپاه یک سفر به مشهد مقدس رفت ولی وقتی برگشت نصف هزینه‌ها را محاسبه کرد و پرداخت کرد. بچه‌های لشکر حاج علی را بارها با تن مجروح و عصا به دست در عملیات‌ها دیده بودند به او گفتند: ظاهرا زخمی شدن و درد کشیدن برایتان مهم نیست؟ می‌گفت:چرا! ولی صبر وتحمل مشکلات در راه خدا، در نظر وی محفوظ است و نیازی به آشکار کردن آن نیست، به قول خودش مجروحیت‌ها باعث سستی او نشد. 🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
سردار شهید حاج علی قوچانی : بعضی وقت‌ها انسان خود رادر راهی می‌بیند که در آن راه یا باید کشته شدن در راه خدا را انتخاب کند یا سرتعظیم در برابر غیر خدا فرود آورد. مردان خدا اولین راه را انتخاب می‌کنند 🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @martyrscomp
زندگی نامه شهید علی قوچانی در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اراک چشم به جهان گشود. وی شش سال بیشتر نداشت که به همراه خانواده از اراک به اصفهان نقل مکان کردند و در محله‌های مختلفی اجاره نشین بودند، وضعیت معیشتی مناسبی نداشتند، علی طعم سختی‌ها و مشقت‌ها را می‌چشید و آماده می‌شد تا در آینده سختی‌ها و ناملایمات زیادی را به جان بخرد. دوران نوجوانی او مقارن بود با ایام انقلاب، کم سن و سال بود اما بسیار پر تحرک ، چالاک ونترس، مثل بقیه مردم در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیه‌های حضرت امام راپخش می‌کرد. چشیدن طعم محرومیت‌ها باعث شد که پس از انقلاب برای کمک به نقاط محروم سمیرم وبوئین و میاندشت عازم آن مناطق شود. درگیری‌های غرب کشور بالا گرفته بود، علی که حالاجوانی ۱۷-۱۶ ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبت‌نام کرد، و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد. هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلوله‌های خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شد بچه‌های گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند. علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاوی‌های خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل می‌کرد، همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه… در حمله تاریخی فرمانده کل قوا شجاعانه جنگید و در حمله ثامن الائمه ، این فرمانده شجاع و رشید، خود را سراسر وقف اسلام کرد. در طول شش سال دفاع مقدس بیش از دوازده بار زخمی شد ، پیکر او از زخم های متعددی که دشمنان اسلام بر او وارد کرده بودند پر بود؛ صورتش بر اثر ترکش شکافی بر داشته بود که تا آخر جای آن بود و چهره شکاف بر داشته مالک اشتر را تداعی می کرد. پاهای او بارها در اثر تیر و ترکش،  شکسته شد و هر بار قبل از حمله، خودش گچ پاهایش را می شکست و خود را به جبهه می رسانید. در اکثر حمله ها نقش حیاتی و حساس داشت و تا معاونت لشگر امام حسین (ع) پیش رفت . بسیار خاضع و ساده بود و در کمال صداقت و سادگی زندگی می کرد. با اینکه فرمانده ای رشید و کار ساز بود، بسیار گمنام و ناشناس بود و خود را خدمتگذار کوچک رزمندگان می دانست. منافقین او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد،یک بار برادرش را که شباهت زیادی به او داشت مورد سوء قصد قرار دادند و یک بار هم یکی از دوستان علی را که موتور او را قرض گرفته بود تا جایی برود اشتباهی ترور کردند. هر وقت مرخصی می‌آمد پیگیر کارهای جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت می‌کردند. سالها شرکت فعالانه و مستمر او در جبهه های خون و آتش و درگیری با گروههای محارب و منافق در جنوب و غرب از او فرمانده ای ساخته بود، شجاع، صبور و رازدار، زاهد شب بود و شیر روز، بارها تا مرز شهادت پیش رفت. در سال 1363 به مکه معظمه مشرف شد، و پس از چندی ازدواج کرد. او به عنوان فرماندهی مدیر و لایق، هدایت بخشی از نیروها را در حمله به فاو، بعهده داشت، در منطقه استراتژیکی کارخانه نمک از خود رشادت های فراران نشان داد و سر انجام پس از شش سال رشادت و جانبازی ، در سن بیست و دو سالگی ، در یک عروج آسمانی ، تماشاگر راز شد و پیکر عزیزیش در آتش خصم سوخت .
خصوصیات اخلاقی  با اینکه جنگ بود ولی از وضعیت شهر غافل نبود، می گفت: وقتی به مرخصی می‌آییم نباید در خانهبنشینیم. بچه‌های رزمنده را جمع کرده و گروه‌های امر به معروف و نهی از منکر راهانداخته بود. مرخصی که می‌آمد تمام کارهایشرا با دو چرخه انجام می‌داد، می‌گفت:«وقتی آقای خرازی به عنوان فرمانده لشکر ازماشین بیت المال استفاده نمی‌کند چطور انتظار دارید من این کاررا بکنم.» سعی می‌کرد ایام مرخصی را روزهبگیرد، می گفت: شاید دیگر وقتی برای گرفتن روزه‌های قضا نداشته باشیم. وی هرگز ازسرکشی به خانواده شهدا غافل نمی شد. توی منطقه تکیه گاه خوبی برایرزمنده‌ها بود، شجاعت و جذبه حاج علی دلگرمی خاصی به بچه ها می‌داد. با اینکه خیلی جدی و با جذبهبود ولی با این وجود ارتباط خوبی با همه داشت. درد دل بچه‌ها را خوب گوش می‌کرد، حتی اگر مطلبی می‌گفتند که به او مربوطنمی‌شد تا آخر می‌شنید و طرف مقابل را راهنمایی می‌کرد. همیشه تجربیات خود را جمع آوریمی‌کرد و می‌نوشت و آن ها را به دیگران منتقل می‌کرد ، حاج علی معتقد بود اینتجربیاتی که ما کسب کردیم از خودمان نیست و ثمره خون شهداست که باید به نسل‌هایآینده منتقل شود. بچه‌های رزمنده کمتر خوابیدنحاج علی را دیده بودند، همیشه در تلاش و تکاپو بود و خودش را به کاری مشغول می‌کرد،بعضی شب ها وقتی همه می‌خوابیدند بلند می شد وزباله‌ها را جمع می‌کرد و به محل جمعآوری زباله‌ها می‌برد. با اینکه فرمانده بود ولی ازکارهای پیش پا افتاده هم کوتاهی نمی‌کرد . سوله‌ای را که برای استقرار نیروها در سنندج تحویل گرفته به تنهایی جاروزد و آماده کرد تا نیروهای گردان که از مرخصی آمدند راحت باشند. بچه های لشکر، حاج علی قوچانیرا بارها با تن مجروح و عصا به دست در عملیات‌ها دیده بودند، به او می‌گفتند: « ظاهراًزخمی شدن ودرد کشیدن برایتان مهم نیست؟» می‌گفت :« چرا، ولی صبر و تحمل مشکلات درراه خدا در نزد وی محفوظ است و نیازی به آشکار کردن آن نیست. » به قول خودش نمک تمام عملیات‌هاراچشیده بود، بیش از ده بار در عملیات‌های مختلف مجروح شد ولی مجروحیت‌ها باعث سستی او نشد.
خاطرات  خواست خدا علی شش ساله بود که ما از اراک به اصفهان آمدیم. در آن دوران اکثر خانه ها، چاه آب داشت و آب مصرفی را از آن تأمین می کردند یک روز من از او در خواست کردم که از چاه آب بکشد. وی هنگام انجام این کار به خاطر سنگینی آن با سطل و طناب به داخل چاه پرتاب شد. من وقتی صحنه را دیدم شیون کنان پدرش و همسایه ها را خبر کردم. بلافاصله او را از چاه بیرون کشیدند و مشاهده کردیم که به لطف خدا هیچگونه آسیبی به او نرسیده و صحیح و سالم می باشد. این خاطره همیشه در ذهن من وجود دارد و پس از شهادت او به درگاه خدا شکر کردم چرا که به خواست خدا بود که او در آن زمان زنده بماند و در انقلاب و جنگ شرکت کند و خدمات ارزنده ای ارائه د هد و نهایتاً نه با مرگ در چاه که با هجرتی خونین دنیای فانی را ترک کند.
 ترور اشتباهی زمانی که برای مرخصی به شهر می آمد، به منزله یک نیروی انتظامی، در راه مبارزه با منکرات؛ مواد مخدر و… تلاش می کرد و لحظه ای بیکار نمی نشست. روزی یکی از دوستانش موتور او را قرض گرفت، پس از مدتی تأخیر، حاج علی برای او نگران شد و به دنبالش رفت، هنگامی که به محل مورد نظر رسید، دید موتور در کناری افتاده است و خون زیادی در آن محل ریخته شده است، پس از مدتی معلوم شد موتور حاج علی را از روی شماره پلاک شناسایی کرده بودند و دوست حاج علی را به جای ایشان مورد اصابت گلوله قرار داده بودند. فرد مزبور (تیرانداز) را بعدا دستگیر نمودند که خود به این موضوع اقرار کرد. یک بار نیز برادرش را اشتباهاً مورد حمله قرار داده بودند. علی در شهر نیز فرد شناخته شده ای بود و ضد انقلاب و منافقین سعی در شهید نمودن او داشتند.
به فکر مجروحان باش مدتی از ناحیه پا مجروح شده بود و در خانه بستری بود یک روز به من گفت: مگر امروز برای کمک به زخمیها به بیمارستان نمی روی. گفتم: معمولاً برای رسیدگی به حال مجروحان به بیمارستان می روم. ولی در حالی که خود در خانه یک مجروح دارم احتیاجی به رفتن به بیمارستان نیست، در خانه می مانم و مراقب حال شما هستم، در جواب گفت: نه، تو اشتباه می کنی من تنهایم ولی آنجا تعداد زخمیها زیاد تر است بیشتر می توانی کمک کنی. بلند شو  و برای سر کشی به حال مجروحان برو و از حال آنان مرا با خبر کن. روزی رو کرد به من و گفت: مادر تو کمکهای مردمی را جمع آوری می کنی و به جبهه می فرستی، ولی من از تو خواهشی دارم و آن این است: تا زمانی که در این دنیا هستی هیچ گاه مجروحان را فراموش نکن و به آنها و خانواده هایشان سر بزن. هر جا که مجروحان مظلوم واقع شدند به آنها کمک کن و نگذار به آنها سخت بگذ رد.
ثبت در لوح محفوظ بار اولی که ایشان به جبهه رفتند همان شب من خواب دیدم که در بیابانی قرار گرفته ام و در آنجا دو صف طویل از خانمهای چادر مشکی تشکیل شده است. یک خانم نزد من آمد و گفت: برو در آن صف بایست. در جواب گفتم: چه تفاوتی دارد؟ گفت: آنها مادران شهدا هستند و می خواهند به کربلا بروند. گفتم: من که مادر شهید نیستم. گفت: هنگامی که می گویم برو، برو. گفتم: من حق دیگری را ضایع نمی کنم و فکر می کنم این زیارت درست نیست چون من مادر شهید نیستم. در حال صحبت بودیم که دیدم حاج علی و برادرش در حالیکه دفتری زیر بغل دارند، به سمت من می آیند. من گفتم: ببینید خانم، اینها پسران من هستند و هر دو زنده هستند و من مادر شهید نیستم. آن خانم رو به حاج علی کرد و گفت: هر چه به مادرت می گویم برو در صف مادران شهدا، ایشان نمی پذیرد. حاج علی از این خانم بسیار عذر خواهی نمود و گفت: مادرم موضوع را نمی داند سپس به سمت من آمد و گفت: چرا اطاعت نمی کنی؟ گفتم: آخر تو که شهید نشده ای؟ ایشان دفتری را که همراه داشت باز نمود و گفت: بخوان چهار اسم خواندم و نفر پنجم نوشته بود: شهید حاج علی قوچانی. گفتم: علی تو که زنده ای. گفت: تمام شهدا زنده هستند. و ایشان مرا به طرف صف مادران شهدا برد.