eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.9هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشه­هایی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری رعایت حال همکاران سرهنگ پاسدار قاسم نظری درباره­ی ویژگی­های رفتاری شهید عباسی چنین می­گوید: «من برای اولین بار در سال ۱۳۶۵ با ولی­الله عباسی آشنا شدم. ایشان در آن زمان جانشین دوم گردان ۵۰۷ شهید محلاتی بود. این گردان، یگانی عملیاتی و تازه تأسیس بود. در اواخر سال ۱۳۶۵، قرار بود به ارتفاعات لَری واقع در کردستان عراق برویم، دو روز در پادگان سپاه در سنندج اقامت کردیم. در آن پادگان شام و نهار را با دیگ می­آوردند و نیروها می­بایست، برای گرفتن غذا یک صف طولانی تشکیل می­دادند. معمولاً نفرات آخر، یا غذای کمی دریافت می­کردند و یا اصلاً غذایی برایشان باقی نمی­ماند. من شاهد بودم که عباسی هنگام توزیع غذا آخرین نفری بود که غذا تحویل می­گرفت. در صف دریافت غذا، یک قرآن کوچک از جیبش بیرون می­آورد و شروع به خواندن قرآن می­کرد. اگر کسی بعد از ایشان برای گرفتن غذا می­آمد، پشت سرش می­ایستاد و دستی به شانه­اش می­زد و می­گفت من مسئول منظم کردن صف هستم. اگر غذایی برایش نمی­ماند، کنسرو یا نان و پنیر می­خورد. دائم در اوقات فراغت، قرآن می­خواند. شاید درک مفاهیم قرآنی بود که او را چنین بار آورده بود. وقتی فرمانده­ای با چنین خصلت­هایی دستوری بدهد، نیروهای تحت امر دستورش را اجرا می­کنند. عباسی مرتب با یک دستگاه موتورسیکلت، از گردان تحت امرش سرکشی می­کرد، در سنگرسازی مشارکت می­نمود و از پست­های نگهبانی بازدید به عمل می­آورد. در کل انسانی متواضع بود و با نیروهای تحت امرش با مهربانی برخورد می­کرد.»[۶]
علاقه به قرآن و مطالعه کتاب­های مذهبی سرهنگ پاسدار ابراهیم محمدزاده، همرزم شهید عباسی می­گوید: «من از سال ۱۳۶۳ با ولی­الله عباسی همرزم و هم­سنگر شدم. ایشان سِمَت جانشینی گردان ۵۰۳ شهید بهشتی را بر عهده داشت. علاقه به مطالعه، یکی از بارزترین ویژگی­های ولی­الله عباسی بود. به طوری که پس از فراغت از طرح­ریزی عملیات، انجام عملیات آفندی و بازرسی از خط، ایشان مشغول خواندن قرآن، نهج­البلاغه و کتاب­های ادعیه می­شد. افزون بر مطالعه­ی کتاب­های مذهبی، به مطالعه­ی کتاب­های سیاسی نیز علاقه داشت و نسبت به سایر همرزمان از اطلاعات سیاسی گسترده­ای برخوردار بود. در گوشه­ای از سنگر، جایی برای کتاب­هایش در نظر گرفته بود و هر وقت فرصت می­یافت به سراغ کتاب­ها می­رفت و سرگرم مطالعه می­شد. گاهی اوقات هم که ما فرصتی پیدا می­کردیم از کتاب­هایش استفاده می­کردیم.
توجه به مسایل عبادی سحرگاه یکی از روزهای سال ۱۳۶۴ با صدای آتش تهیه دشمن، سراسیمه از خواب پریدیم. بلافاصله لباس رزم پوشیدیم و از سنگر بیرون رفتیم. ولی­الله عباسی نیز بیدار شد؛ اما به طرف دست­شویی رفت. تصور ما این بود که ایشان بنا به عادت همیشگی­اش اول تجدید وضو می­کند، بعد به ما ملحق می­شود. دشمن روی مواضع پدافندی گروهان ثارالله آتش می­ریخت. آتشباری، بیش از پانزده دقیقه طول نکشید. آتش دشمن که فروکش کرد، از حمله­ی آن­ها خبری نشد. بنابراین به سنگرهایمان برگشتیم. وقتی وارد سنگر شدم، صدای زمزمه­ای به گوشم رسید. خوب که دقت کردم عباسی را در حال سجده دیدم. نمازش که تمام شد، شروع به انجام تعقیبات نماز کرد. وقتی از اقامه نماز و خواندن دعا فارغ شد، با کنایه به او گفتم: آقای عباسی، برای رفتن به سراغ دشمن خیلی عجله داشتید! ولی­الله عباسی همیشه با وضو بود. به دعای کمیل علاقه­ای وافر داشت. شب­های جمعه که این دعا از رادیو پخش می­شد، آن را تا آخر گوش می­کرد. در یکی از شب­های جمعه که تعدادی از هم­سنگران در حال استراحت بودند، ایشان به دعای کمیل گوش می­کرد. هم­سنگران از وی خواستند که رادیو را خاموش کند. ایشان سنگر را ترک کرد و خارج از سنگر جایی که خطر شلیک گلوله دشمن وجود داشت، دعای کمیل را تا آخر گوش کرد.   تأکید بر مسئولیت­پذیری همرزمان یک شب قرار گذاشتیم که از پست­های نگهبانی بازدید به عمل آوریم؛ به گروهان شهدا که قمر جمزاده[۷] فرمانده آن بود رسیدیم. دسته یکم از گروهان شهدا را بازدید کردیم. روی یکی از ارتفاعات مجاور، جوانی پانزده،شانزده ساله به نام زینی­وند داخل یک سنگر در حال نگهبانی بود. قصد داشتیم که از سنگر ایشان بازدید کنیم. هنوز پای ارتفاع بودیم که درست در این حین گلوله­ی خمپاره­ای فرود آمد و به داخل سنگر افتاد. وقتی به داخل سنگر رفتیم گلوله­ی خمپاره بدن شهید زینی­وند را دو نصف کرده بود. داشت دست و پا می­زد که ما سر رسیدیم. عباسی و همراهان از این واقعه بسیار ناراحت شدند. عباسی وقتی می­خواست، مسئولیت­های رزمندگان را متذکر شود، واقعه­ی شهادت زینی­وند را مثال می­زد و خود گریه می­کرد و به رزمندگان می­گفت که مسئولیت سنگینی بر روی شانه­هایمان است و ما نباید مسئولیت­هایمان را فراموش کنیم. عباسی خیلی کم از مرخصی استفاده می­کرد. زمانی هم که به مرخصی می­رفت، هدف، دیدار مادرش بود.»[۸]
توجه به مطالعه، ذکر و نماز سرهنگ پاسدار اقبال سالاری در توصیف ویژگی­های رفتاری شهید عباسی می­گوید: «من در اواخر سال ۱۳۶۴ و اوایل سال ۱۳۶۵ به گردان شهید بهشتی منتقل شدم. در این گردان بود که با ولی­الله عباسی آشنایی پیدا کردم. با وجودی که جوان بود؛ اما رفتارش با دیگران، به رفتار اشخاص سالمند و باتجربه شباهت داشت. اطرافیان او را مش(مشهدی) ولی­الله صدا می­زدند. در عُرف ما، لفظ مشهدی در مورد کسی به کار می­برند که مُسِن، بزرگ و سرکرده باشد. همواره در حال آموختن بود؛ آنچه را که یاد می­گرفت به دیگران هم یاد می­داد. یک تسبیح در دست داشت و دائم ذکر می­گفت. حتی در حال راه رفتن هم ذکر او قطع نمی­شد. اگر چه در جبهه شرایط برای مطالعه مساعد نبود با این حال، او بخشی از اوقاتش را صرف مطالعه می­کرد. نمازش را اول وقت به جا می­آورد. بعد از نماز، زیارت عاشورا می­خواند. در نماز جماعت شرکت می­کرد و مقید بود که نماز شبش ترک نشود. از لحاظ مدیریتی، اهل مشورت و رایزنی بود. خیلی کم به مرخصی می­رفت. از بیت­المال استفاده نمی­کرد. یک بار که به اجبار او را به مرخصی فرستادند، یک دستگاه خودرو در اختیارش گذاشتند تا با ماشین از خط برود، قبول نکرد و با پای پیاده راه افتاد.»[۹]   گذشت و فداکاری مسعود شادمان می­گوید: «سال ۱۳۶۵ گروهي از رزمندگان استان ايلام در قالب يك گردان به استعداد چهارصد نفر به نام گردان ۵۰۷ شهيد محلاتي، به فرماندهي محسن كريمي عازم كردستان شدند. دوستعلي آزوغ و ولی‌الله عباسی، به عنوان معاونان محسن كريمي تعيين شدند. من نیز همراه تعدادی از دوستانم عضو این گردان بودیم. شب را در پادگان سنندج به روز آورديم و دو روز بعد، از طريق مرز مريوان به سوي كردستان عراق راه افتاديم. وقتي وارد كردستان عراق شديم؛ با كوه‌های سر به فلك كشيده و هوايي بسيار سرد روبه‌رو شديم. در میان ارتفاعاتی سنگلاخی و پر از گِل، با پاي پياده به سوي منطقه‌اي كه با اشاره­ی دست به ما نشان دادند، به اتفاق همرزمان راه افتاديم. پس از مدتی طی مسير، به علت تاريكي شب، هم‌دیگر را گم کردیم و از هم فاصله گرفتیم. هر كس تقريباً به صورت انفرادی به سوي مقصد حركت مي‌كرد. من در طول مسير، به يكي از رزمندگان به نام حسين رضايي برخورد كردم. به او گفتم كه افراد دسته‌اي را كه عضو آن هستم، گم كرده‌ام. او مرا تا مسيري همراهي كرد و كيسه­خوابم را كه سنگين بود، از من گرفت تا به اين طریق كمكی كرده باشد، متأسفانه در طول مسیر او را هم که با گام‌هایی بلند پیش می‌رفت، گم كردم. تنهایی، راهم را ادامه دادم. بعد از کمی راه رفتن در آن تاريكي شب صدايي به گوشم رسيد. به طرف صدا رفتم. متوجه شدم كه نيروهاي خودي هستند. يكي از آ‌ن‌ها به نام ولي‌الله عباسي، مرا شناخت. با تسبيح بلندي كه در دست داشت، ذكر مي‌گفت. به او گفتم كه كيسه­خواب ندارم. او كيسه­خواب خودش را به من داد تا از آ‌ن استفاده كنم.»[۱۰]
تعهد کاری و تقید دینی سردار محسن کریمی می­گوید: «ولی­الله عباسی از نیروهای زبده گردان پیاده بود. من در محور بودم و ایشان در گردان حضور داشت. در عملیات، ایشان جلودار بود و ما همواره شاهد حضور شجاعانه او بودیم. از لحاظ اخلاقی انسانی وارسته بود. با مسایل دینی آشنا بود و زیاد قرآن می­خواند.»[۱۱]   شهید عباسی از دیدگاه خانواده مادر شهید عباسی می­گوید: «ولی­الله از همان اوان کودکی به نماز خواندن عادت کرده بود؛ از مدرسه که برمی­گشت به مسجد می­رفت. نسبت به خواهر، برادر و خویشاوندان مهربان بود. با اشخاص دروغگو نشست و برخاست نمی­کرد. امام خمینی(ره) را خیلی دوست داشت. مهم­ترین قسم او سوگند به جان امام بود. هر بار که از مرخصی استفاده می­کرد و به دیدار خانواده می­آمد، از او می­خواستم که جبهه را کند، در جواب می­گفت: “من برای اسلام به جبهه می­روم.” وقتی به او پیشنهاد ازدواج می­دادیم، می­گفت: “یا شهادت یا کربلا!” به خواهرانش تأکید می­کرد که حجابشان را رعایت کنند.»[۱۲] یکی از خواهرانش می­گوید: «یک روز عصر به منزل ما آمد. من در آستانه بیرون رفتن از خانه بودم، پرسید: “کجا می­خواهید بروید؟” گفتم: فردا عید است باید بروم و قدری شیرینی تهیه کنم. گفت: “بهتر است روز عید به دیدار خانواده شهدا و جانبازان بروید.” موقعی که به مرخصی می­آمد، از لباس سپاه استفاده نمی­کرد. بلکه لباس شخصی می­پوشید. می­گفت: “زمانی که در مرخصی هستم، نباید از لباس سپاه که بیت­المال است، استفاده کنم.” به امر به معروف و نهی از منکر خیلی اهمیت می­داد.»[۱۳] برادرش از قول همرزمانش چنین می­گوید: «دوستانش به من گفتند: در سنگر بودیم که یک ترکش به پای ولی­الله اصابت کرد. بلافاصله خون جاری شد. خواستیم او را به اورژانس ببریم. قبول نکرد. یک چوب کبریت خواست. وقتی چوب کبریت را گرفت، ترکش را از پایش خارج کرد و با خونی که از پایش بیرون می­زد، روی پایش نوشت مرگ بر امریکا.»[۱۴]  
شهادت: ۸خردادماه۱۳۶۵، چنگوله[۱۵] سرهنگ پاسدار سالار اقبالی، همرزم شهید عباسی می­گوید: «ولی­الله عباسی در ارتفاعات چغاعسکر، واقع در منطقه­ی چنگوله، مستقر بود. قرار بود که یک تک محدود علیه نیروهای دشمن انجام شود. در گردان شهید بهشتی یک قبضه تفنگ ۸۲ میلیمتری وجود داشت که نیروهای گردان، هفته­ای دو،سه بار از این سلاح استفاده می­کردند. پیش از شروع عملیات، با توپخانه ارتش و گردان ادوات تیپ۱۱۴ امیرالمؤمنین(ع) هماهنگی به عمل آمد تا نیروهای عمل کننده را پشتیبانی کنند. من و مرتضی ساده­میری، فرمانده­ی گروهان، نیز در چغاعسکر حضور داشتیم؛ اما سرگرم کار دیگری بودیم. عباسی، عبدالله محسنی و یک نفر بسیجی عازم محل عملیات شدند. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که حاج درویش کریمی در حالی که بسیار ناراحت بود به طرف ما آمد و گفت: “متأسفانه ولی­الله عباسی و همراهانش به شهادت رسیدند.” ما هم بلافاصله به سمت آن­ها راه افتادیم. در بین راه با عبدالله محسنی برخورد کردیم که دستش را روی شکمش گذاشته بود. گفت: “بروید و عباسی را بیاورید.” وقتی جلوتر رفتیم، دیدیم ولی­الله عباسی دراز کشیده و خون از بدنش جاری است. گوشم را روی سینه­اش چسپاندم، صدای ضربان قلبش را می­شنیدم. به همراهان گفتم خودرویی بیاورید تا او را به پست امداد برسانیم؛ اما کسی از نیروهای گردان را خبر نکنید؛ زیرا همه­ی افراد می­آیند و گردان به هم می­ریزد. وقتی آن­ها را به پست امداد رساندیم، هر سه نفر شهید شده بودند و به این سان ولی­الله عباسی و همرزمانش روز ۸خردادماه۱۳۶۵ مصادف با ۱۹ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت گلوله خمپاره به لقاءالله پیوستند.»[۱۶] پیکر پاک شهید ولی­اله عباسی، در مزار شهدا، در جوار بارگاه امام­زاده علی صالح(ع)، واقع در بخش صالح­آباد آرمیده است.[۱۷]
وصیت­نامه بسم الله الرَّحمن الرَّحیم «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلوُا تَبْدِيلًا»[۱۸] «برخی از آن مؤمنان، بزرگ­مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند، کاملاً وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند(و بر آن عهد، ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند؛ مانند عُبَیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار(فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند(مانند علی علیه­السَّلام که در کوفه به محراب عبادت شهید شد.» سلام بر محضر مبارك رسول اكرم(ص)، خاتم پيامبران؛ سلام بر امام زمان(عج)، ياور محرومان و تهى‌دستان؛ سلام بر امام حسين(ع) كه با خون مطهر خود ثمره‌اى پربركت به درخت اسلام داد؛ سلامی خالصانه بر امام امت، خمينى كبير، و [سلام بر] امت قهرمان و ملل اسلامى گيتى، اعم از لبنان و فلسطين، و سلام بر خانواده عزيزم و همچنين مادران دلسوز، با سپاس به درگاه خداوند منان عزّ و جلّ، هر چند لياقتش را ندارم ولى چون مى‌خواهم تكاليفم را انجام دهم، وصايايى بر روى كاغذ قيد و ياداشت مى‌نمايم. وصاياى بنده از اين قرار است: عزيزان! از كشته شدن من در راه اسلام و اهدا خون عاليه آن ناراحت و محزون نشويد؛ چرا که مردن در راه خدا، نابود و فناشدن نیست بلكه زندگى جديدی آغاز مي­شود كه پايانى ندارد. مردن در راه خداى عالميان را ناديده نگيريد و در زندگى هميشه صابر و شكيبا باشيد. البته نه در برابر ملحدان و مكاران امثال صدام پليد و … چون اگر هر كدام از ما مسلمانان در برابر جنايات اين خبيثان سكوت نمایيم، گناهى كبيره محسوب مى‌شود. ما بايد راه خودمان را مقيد بر عمل سالار شهيدان، امام حسين(ع)، و ساير ائمه كه همانا مبارزه با شرك و بت‌پرستى، و ترويج اسلام بوده است ادامه دهيم. ما اگر نسبت به اسلام متعهد نباشيم، گناه كرده‌ايم و جايى در آخرت و روز واپسين نداريم. از همه بهتر و افضل‌تر اين است که برادران رزمنده! از تفرقه و جدايى اجتناب كنيد و با هم متحد باشيد. توصيه ديگر اين­جانب اين است كه عزيزان! از غيبت هم­ديگر بپرهيزيد. اما كلامى با ثروتمندان دارم و آن اين كه ثروتمندان مرفه هستند و يا ملك زيادى دارند؛ در حيات خويش طبقات ضعفا را فراموش نكنند و به فكر يتيمان باشند؛ چون اگر ثروتمندان حق مستمندان را نخورند، مسكينى در جامعه وجود نخواهد داشت. كسانى كه قدرت كمك [کردن] دارند حتماً بايد به انقلاب مقدس اسلامى كمك نمايند … . به مادر عزيزم توصيه مى‌كنم كه زياد برايم گريه نكند؛ چون دشمنان مكار و حيله‌گر از اين محزونى و اندوهناكى شما سوء استفاده [می­کنند] و خوشحال مى‌شوند. مادرم! از اين كه شما زياد براى بنده زحمت كشيده‌ايد، حلاليت مى‌طلبم. اميدوارم شير پاكتان را حلالم نمایيد؛ چون براى ما خيلى زحمت كشيديد و از كليه برادران همرزمم، حلاليت مى‌طلبم و اميدوارم كه از خدا براى بنده استغفار بنمایيد. والسلام؛ ولى‌الله عباسی.