eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
بدرقه ۱۲ میلیونی رئیس جمهور شهید، سوژه تازه دیوارنگاره انقلاب
اگر  زندگی کنی شهادت خودش  میکند لازم نیست به دنبالش بگردی!!! ❤️ حالا چه جوان  ساله دهه هفتادی باشی چه سردار شصت و اندی ساله ی موی   ی جنگ وچه
ڪاش می‌شد عاشقانه فهمیـد تا عاشقانه پـرواز ڪرد ... " شهـــــــدا " دستی برای عاشق شدنمان به ‌سوی خــدا برداریـد ... شهیدوالامقام محمدنصرازادانی،فرزندنصرالله گوشه ای از وصیتنامه 🌷با آگاهی به راهم امید وارم ،که دراین راه به شهادت برسم چون هیچ گاه دوست نداشتم بامرگ طبیعی از دنیا بروم 🌷هرگاه اسم شهدا رامی شنوم برخود می لرزم و احساس شرم میکنم
. دلی کز عشقِ جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 #آن_مرد_بلند_بالا #شهید_جمهور #خادم_الرضا آن مرد بلند بالا که همیشه عبا و قبای پیغمبری
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 گاهی غم کم محلی مسئولین سابق را روی صورت پیرزنی در دورترین نقاط روستا نشین می دید و گاهی گرد بیکاری از گُرده یک کارگر از کار بیکار شده می تکاند. گاهی امید، پشت امضایی گیر کرده بود که پروژه کار آمدی را کلید می زد که خستگی از ذهن تولید گری پاک کند. هر وقت محضر اربابش امام رضا علیه السلام می رسید؛ فراق خدمت اربابی را همه در سکنات و وجناتش به وضوح می دیدند. اما او مرد اطاعت و تبعیت از امر ولی فقیه بود نه مرد احساسات و افکار خودش. تمام قوا را جمع کرده بود که جای خالی رجایی ها و باهنرها، بهشتی ها را برای صاحب اختیار اصلی پر کند. آرامش و شب روز نداشت. او به آقای بلند بالایی ابتدا کرده بود که فقیران و یتیمان و مساکین تا بعد از شهادتش نشناختند که او که بود و این همه حسرت از دلشان برداشت. او به مردترین مرد زمین و آسمان قامت بسته بود که لبهایش با نان و روغن بیت و مال چرب نمی شد. او به کسی دل بسته بود که با کُنده زانو نان جو خشکیده ای می شکست و در کاسه آبی فرو می کرد تا آتش هوای نفسش را خاموش کرده باشد. او به آن مرد بلند بالا اقتدا کرده بود که شمع بیت المال را برای کارها و امورات شخصی و جناحی حرام کرده بود. او همان یگانه مرد بلند بالا اقتدا کرده بود و کارهایش بوی علی و پیامبر علی می داد. شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🇮🇷🥀🇮🇷
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 در شگفتم که چگونه کسیکه دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده باز دل به دنیا میبندد. 📚 بحار الانوار ، جلد ۷۵ ، صفحه ۴۵۰ 💐 🌺🍀
🕊🌹🌼🌺🌼🌹🕊 💐 اگر مي خواهيد در دو عالم سرافراز و سعادتمند باشيد ، خودتان را از ائمه معصومين نه جلو بيندازيد و نه عقب ، پشت سر آنها حركت كنيد و در كارها و مشكلات به آنها متوسل شويد و آنها را شفيع خود قرار دهيد . 🌹 🕊 🌹 🌹 💐 🍀🌺
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بر خنده ڪردند بہ خود زنـــــده کردند بہ زیرلب بگفتـا با خــود لالہ را ڪردند 🌹🌹🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 گر چه پشت لبش تازه سبز شده بود اما کاری که کرد نشون داد که دلش خیلی وقته که سبزه. یوسف یه دایی داشت . دایی هر چند وقتی به فامیل ها سر می زد، آخه نماینده مجلس بود و بیشتر اوقات دنبال کار مردم. یوسف دایی رو خیلی دوست داشت ولی تا حالا حتی جرأت نکرده بود یک کلمه باهاش حرف بزنه. اون روز هم دایی اومده بود به فامیل ها سر کشی کنه، یوسف که خودش رو از قبل آماده کرده بود، با یه کاغذ تو دستش تو کوچه به دیوار خونه تکیه داده بود . مثل همیشه سرش پایین بود و کف کوچه رو کنکاش می کرد. دایی رسید به خونه یوسف، یوسف هیجان زده بود، به سختی آب دهانش رو قورت داد، عرق کرده بود، آروم به دایی گفت دایی سلام. دایی با تعجب از پیشدستی یوسف تو سلام، جواب سلامش رو داد. گفت : چیه چرا تو کوچه ایستادی؟ یوسف مطمئن بود، تصمیمش رو گرفته بود، آهسته به دایی گفت دایی یه کاری باهاتون دارم. دایی به رسم شوخی محکم به پشت یوسف زد و گفت بفرما در خدمتیم. ... دایی ، می خوام برم جبهه، گفتن باید بابام این رضایتنامه رو امضا کنه ولی هر چی می گم، می گه " نه ؛ تو بچه ای ". شما بهش بگین بزاره برم، من قول می دم مواظب باشم . نمی دونم دایی برق تو چشمای یوسف رو دیده بود یا نه، با مهربونی به یوسف گفت دایی جون باشه من با بابات صحبت می کنم، می گم که این مرد می خواد مرد شدنش رو نشون بده. یوسف خوشحال شد، اگه از دایی خجالت نمی کشید همونجا می پرید تو بغل دایی، به سختی خودش رو کنترل کرد. دایی وارد خونه شد، بعد از نیم ساعت در خونه باز شد. دایی داشت بند کفشهاش رو می بست، پاش رو که بیرون گذاشت یوسف پرید جلو . چی شد!! چی شد!! دایی؟!! دایی اما به آرامی گفت : انشاء الله با اولین اعزام تو هم می شی یه بسیجی . دایی نمی دونست که یوسف با اولین اعزام قراره یه پرنده بشه، قراره یه بهشتی بشه. دو سه روز بعد ثبت نام شروع شد، هفته بعد بود که یوسف خجالتی ما، درب تک تک خونه ها رو زد، از همه خداحافظی کرد، از کسایی که تا حالا حتی سلام بلند از اون نشنیده بودند و فردای اون روز اعزام شد. یک ماه نشد که خبر رسید یوسف بر اثر اصابت تیر مستقیم شده و جنازه اش هم تو جبهه مقدم مونده. یعقوب برادر یوسف به منطقه رفت و مدت ها به دنبال جنازه یوسف گشت ولی پیداش نکرد، انگار آب شده بود رفته بود تو زمین. تا اینکه بعد از سه چهار ماه خبر رسید جنازه یوسف پیدا شده. یوسف عاشق بود ولی به خاطر وضع زندگی و ... تا روز که 16 سالش شده بود هنوز نتونسته بود بره زیارت. اما عاشقی رسم عجیبی داره، بچه های مشهد جنازه یوسف رو اشتباهاً به جای یکی از منتقل کرده بودن مشهد و دور ضریح آقا طواف داده بودن، بعد که خانواده مشهدی تحویلش گرفتن دیدن که این اونها نیست. با پیگیری های یعقوب، یوسف به زادگاهش (روستای کهن آباد بخش آرادان شهرستان گرمسار) برگشت و الان سال هاست که یوسف، مرد کوچک روستای ما مردانه در ورودی روستا و در گلزار زنده و بیدار منتظر کسیه که میاد و یوسف دوباره مرد شدنش رو در رکاب اون ثابت می کنه . شادی روح و 🌺 🍀💐
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 از کلام در وصف تصویر بردار مستند روایت فتح و اولین مدافع مردم عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی به قبرستانها می آییم . شادی روح و 🕊 🕊🌹