اگر #شهیدانه زندگی کنی
شهادت خودش #پیدایت میکند
لازم نیست به دنبالش بگردی!!!
❤️
حالا چه جوان #بیست ساله دهه هفتادی باشی
چه سردار شصت و اندی ساله ی موی #سپیدکرده ی جنگ
وچه #رئیس_جمهور
ڪاش میشد
عاشقانه فهمیـد
تا عاشقانه پـرواز ڪرد ...
" شهـــــــدا "
دستی برای عاشق شدنمان
به سوی خــدا برداریـد ...
شهیدوالامقام
محمدنصرازادانی،فرزندنصرالله
گوشه ای از وصیتنامه
🌷با آگاهی به راهم امید وارم ،که دراین راه به شهادت برسم چون هیچ گاه دوست نداشتم بامرگ طبیعی از دنیا بروم
🌷هرگاه اسم شهدا رامی شنوم برخود می لرزم و احساس شرم میکنم
.
دلی کز عشقِ جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
.
#شهید_آرمانعلیوردی
#صبحتونشهدایی
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 #آن_مرد_بلند_بالا #شهید_جمهور #خادم_الرضا آن مرد بلند بالا که همیشه عبا و قبای پیغمبری
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
#آن_مرد_بلند_بالا
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
گاهی غم کم محلی مسئولین سابق را روی صورت پیرزنی در دورترین نقاط روستا نشین می دید و گاهی گرد بیکاری از گُرده یک کارگر از کار بیکار شده می تکاند.
گاهی امید، پشت امضایی گیر کرده بود که پروژه کار آمدی را کلید می زد که خستگی از ذهن تولید گری پاک کند.
هر وقت محضر اربابش امام رضا علیه السلام می رسید؛ فراق خدمت اربابی را همه در سکنات و وجناتش به وضوح می دیدند. اما او مرد اطاعت و تبعیت از امر ولی فقیه بود نه مرد احساسات و افکار خودش.
تمام قوا را جمع کرده بود که جای خالی رجایی ها و باهنرها، بهشتی ها را برای صاحب اختیار اصلی پر کند.
آرامش و شب روز نداشت. او به آقای بلند بالایی ابتدا کرده بود که فقیران و یتیمان و مساکین تا بعد از شهادتش نشناختند که او که بود و این همه حسرت از دلشان برداشت.
او به مردترین مرد زمین و آسمان قامت بسته بود که لبهایش با نان و روغن بیت و مال چرب نمی شد.
او به کسی دل بسته بود که با کُنده زانو نان جو خشکیده ای می شکست و در کاسه آبی فرو می کرد تا آتش هوای نفسش را خاموش کرده باشد.
او به آن مرد بلند بالا اقتدا کرده بود که شمع بیت المال را برای کارها و امورات شخصی و جناحی حرام کرده بود. او همان یگانه مرد بلند بالا اقتدا کرده بود و کارهایش بوی علی و پیامبر علی می داد.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🇮🇷🥀🇮🇷
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐
#حدیث_روز
#امام_رضا_ع
در شگفتم که چگونه کسیکه دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده باز دل به دنیا میبندد.
📚 بحار الانوار ، جلد ۷۵ ، صفحه ۴۵۰
💐 🌺🍀
🕊🌹🌼🌺🌼🌹🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
اگر مي خواهيد در دو عالم سرافراز و سعادتمند باشيد ، خودتان را از ائمه معصومين نه جلو بيندازيد و نه عقب ، پشت سر آنها حركت كنيد و در كارها و مشكلات به آنها متوسل شويد و آنها را شفيع خود قرار دهيد .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #محمدعلی_حجتی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
💐 🍀🌺
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#علی_عبداللهی
#شهیداݧ بر #شهــادت خنده ڪردند
بہ #عطر خود #بهاراݧ زنـــــده کردند
بہ زیرلب بگفتـا #لالـــــہ با خــود
#شہیداݧ لالہ را #شرمـــــنده ڪردند
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌹🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐
#عاشقانه_های_شهدا
#شهدا
#امام_رضا_ع
#شهید_والامقام
#یوسف_عامری
گر چه پشت لبش تازه سبز شده بود اما کاری که کرد نشون داد که دلش خیلی وقته که سبزه.
یوسف یه دایی داشت .
دایی هر چند وقتی به فامیل ها سر می زد، آخه نماینده مجلس بود و بیشتر اوقات دنبال کار مردم.
یوسف دایی رو خیلی دوست داشت ولی تا حالا حتی جرأت نکرده بود یک کلمه باهاش حرف بزنه.
اون روز هم دایی اومده بود به فامیل ها سر کشی کنه، یوسف که خودش رو از قبل آماده کرده بود، با یه کاغذ تو دستش تو کوچه به دیوار خونه تکیه داده بود .
مثل همیشه سرش پایین بود و کف کوچه رو کنکاش می کرد.
دایی رسید به خونه یوسف، یوسف هیجان زده بود، به سختی آب دهانش رو قورت داد، عرق کرده بود، آروم به دایی گفت دایی سلام.
دایی با تعجب از پیشدستی یوسف تو سلام، جواب سلامش رو داد.
گفت : چیه چرا تو کوچه ایستادی؟
یوسف مطمئن بود، تصمیمش رو گرفته بود، آهسته به دایی گفت دایی یه کاری باهاتون دارم.
دایی به رسم شوخی محکم به پشت یوسف زد و گفت بفرما در خدمتیم. ...
دایی ، می خوام برم جبهه، گفتن باید بابام این رضایتنامه رو امضا کنه ولی هر چی می گم، می گه " نه ؛ تو بچه ای ". شما بهش بگین بزاره برم، من قول می دم مواظب باشم .
نمی دونم دایی برق تو چشمای یوسف رو دیده بود یا نه، با مهربونی به یوسف گفت دایی جون باشه من با بابات صحبت می کنم، می گم که این مرد می خواد مرد شدنش رو نشون بده.
یوسف خوشحال شد، اگه از دایی خجالت نمی کشید همونجا می پرید تو بغل دایی، به سختی خودش رو کنترل کرد.
دایی وارد خونه شد، بعد از نیم ساعت در خونه باز شد. دایی داشت بند کفشهاش رو می بست، پاش رو که بیرون گذاشت یوسف پرید جلو . چی شد!! چی شد!! دایی؟!!
دایی اما به آرامی گفت : انشاء الله با اولین اعزام تو هم می شی یه بسیجی .
دایی نمی دونست که یوسف با اولین اعزام قراره یه پرنده بشه، قراره یه بهشتی بشه.
دو سه روز بعد ثبت نام شروع شد، هفته بعد بود که یوسف خجالتی ما، درب تک تک خونه ها رو زد، از همه خداحافظی کرد، از کسایی که تا حالا حتی سلام بلند از اون نشنیده بودند و فردای اون روز اعزام شد.
یک ماه نشد که خبر رسید یوسف بر اثر اصابت تیر مستقیم #شهید شده و جنازه اش هم تو جبهه مقدم مونده.
یعقوب برادر یوسف به منطقه رفت و مدت ها به دنبال جنازه یوسف گشت ولی پیداش نکرد، انگار آب شده بود رفته بود تو زمین.
تا اینکه بعد از سه چهار ماه خبر رسید جنازه یوسف پیدا شده.
یوسف عاشق #امام_رضا_ع بود ولی به خاطر وضع زندگی و ... تا روز #شهادتش که 16 سالش شده بود هنوز نتونسته بود بره زیارت.
اما عاشقی رسم عجیبی داره، بچه های مشهد جنازه یوسف رو اشتباهاً به جای یکی از #شهدا منتقل کرده بودن مشهد و دور ضریح آقا #امام_رضا_ع طواف داده بودن، بعد که خانواده مشهدی تحویلش گرفتن دیدن که این #شهید اونها نیست.
با پیگیری های یعقوب، یوسف به زادگاهش (روستای کهن آباد بخش آرادان شهرستان گرمسار) برگشت و الان سال هاست که یوسف، مرد کوچک روستای ما مردانه در ورودی روستا و در گلزار #شهدا زنده و بیدار منتظر کسیه که میاد و یوسف دوباره مرد شدنش رو در رکاب اون ثابت می کنه .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌺 🍀💐
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهدا
از کلام
#شهدا
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
در وصف
#شهید_مهدی_فلاحت_پور
تصویر بردار مستند روایت فتح و اولین #شهید مدافع مردم #فلسطین
عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی #شهدا به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم.
مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه #شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟
#شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند.
پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی #شهدا به قبرستانها می آییم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🕊🌹