🏴🕊
نام و نام خانوادگی: *حسین معز غلامی*
تولد: ۱۳۷۳/۱/۶، امیدیه.
شهادت: ۱۳۹۶/۱/۴، حماه، سوریه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلامالله علیها، قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۶، شماره ۱۸.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
شهید مدافع حرم، کربلایی حسین معزغلامی، در ششم فروردین ۱۳۷۳ در پایگاه شکاری امیدیه متولد شد. او در خانوادهای به عنوان آخرین فرزند قدم به دنیای خاکی گذاشت که پدرش ۳۲ سال سابقه خدمت به این و آب خاک را در نیروی هوایی ارتش داشت و از پیرغلامان و مادحین خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام بود.
مادرش به دلیل بیم از دوندگیهای شناسنامهای و با واسطه یکی از اقوام، به دلیل داشتن اصالت همدانی، شناسنامه وی را از همدان گرفت و به همین دلیل تاریخ تولد سجلی وی ۱۵ فروردین و صادره از همدان ثبت شده است.
حسین از کودکی دلداده خاندان وحی بود و از همان موقع ارتباطی ناگسستنی با مسجد و بچهها و امام جماعت مسجد محلشان داشت. از پامنبریهای آیتالله مجهتدی بود و از کودکی ارتباطش را با خدا و خانه او محکم کرده بود. در کنار درسهای مدرسه به صورت آزاد درس طلبگی و حوزوی هم میخواند. پا جای پای پدر گذاشت و در خادمی خاندان عصمت و طهارت به لباس مداحی این خاندان عزیز مزین شد.
ذکر حسین علیهالسلام، زمزمه همیشگی لبش بود. او که در کنار درس، علم، ادب و اخلاق، در درسهای مدرسه هم جایگاه ممتازی داشت. پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری در رشته تکنسین اتاق عمل پذیرفته شد اما او از کودکی نگاهش به آسمان بود. او سبزی بهار را در لباس سبز پاسداری دید و برای تفسیر آرزوهایش وارد دانشگاه امام حسین علیهالسلام شد. از کودکی نشان داده بود که راهش از بقیه جداست و هدفش با لباس سبز به سرخی شهادت پیوند خواهد خورد.
او راهش را با راه عموی شهیدش هماهنگ کرده بود.
به بسیج اعتقاد ویژهای داشت به همه دوستانش گفته بود: *"هر چیزی را ول کردید بسیج را رها نکنید".*
حافظ قرآن بود. در دانشگاه امام حسین علیهالسلام، در مسابقات حفظ، مقام اول را کسب کرد. همه قدمها را به مقصد شهادت برمیداشت. محکم قدم میزد. صبوریش بادها را به سخره میگرفت. آسمان زیر نگاهش حس سنگینی داشت او مرد روزهای خواستن بود. اهل معامله با خدا بود حلال و حرامش صاف و شفاف بود.
در فتنه ۸۸ تازه ۱۵ سالش شده بود که وارد معرکه حفظ انقلاب شد تا نگذارد انقلاب به دست نااهلان بیفتد. زخمی شد و از ناحیه کتف آسیب شدیدی دید.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
او چند باری در پیادهروی اربعین، به آسمانیان وصل شده بود. همان جا وعده و قرار را گذاشته بود برات شهادتش را از خود مولایش حسین علیهالسلام گرفته بود. هوای حرم در سر داشت تا فدایی حرم شود.
راهش را انتخاب کرده بود. سوریه فقط اسم مکانی بود تا او محضر خدا را درک کند. اسامی مکانها بهانهای بیش نبود. دشمن در سوریه برای این آب و خاک شاخ و شانه میکشید اما مردان این سرزمین اجازه نزدیکی دشمن به مرزها را هم نمیدادند.
حسین سه بار به سوریه اعزام شد. سه دورهی ۶۰ روزه جهاد کرد و ستارهای شد که در امتداد آسمان دفاع مقدس میشود با این ستارهها راه را پیدا کرد.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
نحوه شهادت حسین در استان حماه سوریه🕊
پدر او قبل از فروردین ۹۶ برادر شهید بود. یک رزمنده با ۳۲ سال سابقه رشادت در ارتش سرافراز ایران اسلامی.
اما از تاریخ ۴ فروردین خدا به این خاندان نشان سرافرازی مدافع حرم را عنایت فرمود دیگر او پدر شهید است او مردی از تبار انفاقگران است که در راه خدا برادر و عمر و فرزند خود را داده است.
حسین وقتی در برابر بیخبریها وبیتابیهای مادرش قرار میگرفت میگفت: "نترس من اگر شهید شوم یک ربع بعد از طریق تلگرام باخبر میشوی، عکس مرا هم میزنند مینویسند شهید حسین معز غلامی". واقعا هم همین طور شد و خانوادهاش از طریق فضای مجازی از شهادتش مطلع شدند. او سه روز قبل مجروح شده بود اما ایستاده و مردانه جنگیده بود تا آرزویش را صید کند و به شهادت برسد. درست همان کتفش که در سال ۸۸ مجروح شده بود سرآغاز شعر شهادتش را میسراید و ۳ تیر به چشم چپ، گونه راست و همان کتفی خورده شد که در فتنه مصدوم شده بود و او را به خیل کثیر آسمانیان رساند.
به دلیل موقعیت بد حضور وی در سنگلاخ، دندانها و استخوان پایش نیز هنگام سقوط به زمین شکسته و پیکر وی چند ساعتی تا برگشت به نیروهای خودی بر زمین مانده بود. او دو روز قبل از سالگرد تولد زمینیاش در آسمانها تولدی دوباره یافت.
این هدیه خداوند، در هشتم فروردین ماه به خاک سپرده شد و در جوار دوستان شیرمردش در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
در روز تشییع شهید، مداحی خودش پخش میشد. همگان حیران شدند که خدا چه بیاندازه به اهلش عزت میدهد.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
خاطره📖
چندسال پیش، شب پنجم محرم بود. حسین گفت: "میای بریم هیئت؟ دعوتم کردن باید برم بخونم". گفتم: "بریم".
با خودم فکر کردم شاید یک هیئت بزرگ و معروفی است که یک شب محرم را وقت میگذارد و میرود آنجا. وقتی رسیدیم جلوی در، به ما گفتند هنوز شروع نشده است. حسین گفت: "مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه"
نیم ساعتی توی ماشین نشستیم و حسین شعرهایش را ورق میزد و تمرین میکرد.
وقتی داخل هیئت شدیم جا خوردم. دیدم کلا سه چهار نفر نشستهاند و یک نفر مشغول قرآن خواندن است.
بعد از قرائت قرآن، حسین شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و روضه. چشمهایش را بسته بود و میخواند. به جمعیت هم هیچ کاری نداشت. برگشتنی گفتم: "حاج حسین! شما میدونستی اینجا انقدر خلوته"؟! گفت: "بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم". گاهی در این مجالس خلوت که معروف هم نیستند عنایاتی به آدم میشود که هیچ جا چنین چیزی پیدا نمیشود.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
خاطره📖
نقل از فرمانده شهید🎤
حسین در اثر آن روضههایی که میخواند به مقصدش رسید. سیمش وصل بود.
او واقعا مقید بود که حتی اگر مثلا شیفت کاریاش است، جایش را با کسی عوض کند یا از من اجازه بگیرد و برود هیئت، روضهاش را بخواند.
در شهر حماء، حسین جانشین تیپ هجوم بود. چون فرماندهاش به مرخصی رفته بود او مسئول تیپ محسوب میشد.
قرار بود در چند روز آینده تیپ آنها برای پس زدن دشمن و گسترش منطقه امن، عملیات کند. در همین حدود زمانی، دشمن با استفاده از اصل غافلگیری به ما حمله کرد. فرماندهی منطقه میگفت: "ما تیپ هجوم را به کمک نیروهایمان در قمحانه فرستادیم که جلوی هجوم غافلگیرانه دشمن را بگیرند.
دشمن بعد از حمله, خط را شکسته و چندین کیلومتر پیشروی کرده بود. حسین به آنها رسیده و راهشان را بسته بود.
پشتیبانی آتش مناسب و فرماندهی بیبدیل فرمانده منطقه در کنار ایستادگی حسین و دیگر نیروهای محور مقاومت، سد محکمی در مقابل دشمن شد و فرصتی ایجاد کردند که نیروهای خودی منسجم شده و به منطقه برسند.
بعد از یک رزم جانانه، ارتباط بیسیم حسین قطع شد.
تلاش کردیم از سرنوشت حسین خبری بگیریم اما حسین شهید شده و پیکر مطهرش مفقود شده بود.🕊
دشمن با این اشتباه که حسین از نیروهای سوری هست بیتفاوت از کنار پیکرش عبور کرد. فرمانده منطقه با نیروهایی که به او رسیده و توانسته بود سازماندهی کند به دشمن زد و خط را تثبیت کرد.
حالا با دستور فرماندهی نیروها به دنبال پیکر مطهر شهدا می گشتند. با لطف خدا و خانم حضرت زینب سلاماللهعلیها متوجه سه پیکر شدند که شهید حسین معزغلامی یکی از آن سه شهید بود.
از نظر نظامی، با توجه به تازه وارد بودن حسین، نمیتوان گفت تخصص نظامی شهید از دیگران بیشتر بود، ولی مردانه ایستاد و با عده کمی که برایش باقی مانده بود *قمحانه را حفظ کرد و نگذاشت سقوط کند.*
نقش شهادت حسین معز غلامی از نظر نظامی، اینجا خودش را نشان میدهد. شاید سوال بشود که حسین با اینکه سابقه زیادی در جنگ نداشت چطور جلوی سقوط قمحانه را گرفت؟
پاسخ فقط یک کلمه است *"مقاومت".*
حسین مثل سرو, در قمحانه ایستاد.
چه باعث شد که حسین مقاومت کند، شهید بشود و جاودانه بماند؟
به نظرم اثر همان روضهها و هیئت رفتنها بود.
واقعا *بهشت را به بها میدهند نه بهانه".*
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
نذرم ادا شد📖
هروقت حسین به سوریه میرفت دست به دامن یک شهید میشدم. بار اول متوسل به شهید آقامحمودرضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاید.
بار دوم متوسل به شهید آقاجواد اللهکرم شدم تا حسین سالم برگردد و نذرم را در هر بار ادا میکردم.
بار آخر شهید سجاد زبرجدی را انتخاب کردم که اگر حسین سالم برگردد شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم.
چند شب قبل از شهادت حسین، خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رویا به من گفت: *"نذرت قبول شده ادا کن".*
نذر من قبول نشد چون حسین از من مستجابالدعوهتر بود و شهید سجاد زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین را داده بود.
نقل از مادر شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
خاطرات📖
⚜روز اول بود که همه ورودیهای دانشگاه امام حسین علیهالسلام، دور هم جمع شده بودیم. دوری از خانواده و محیط جدید باعث شده بود اضطراب و استرس در چشمان اکثر بچهها نمایان باشد. نگاهم که به چشمان حسین افتاد یک آرامش خاصی در آن دیدم. هیچ استرسی نداشت. از همون روز اولش قدمش را محکم برداشته بود. بعد از اتمام مراسمات که لباس سبز را به همه دانشجوها تقدیم کردند، حسین سریع سمت چپ آن روی سینهاش پارچهی کوچکی نصب کرد. روی آن نوشته بود: "السلام علیک یا شیب الخضیب". دائم ذکر میگفت. آرامشی که داشت فراموشنشدنی بود.
⚜گفت: *"حاجی! قسمت میدهم به حضرت زینب سلاماللهعلیها مخالفت نکن، بگذار من بروم. حاجی! من مال اینجا نیستم؛ من آنجا راحتم".* گفتم: "برو دوره مربیگری". گفت: "حاجی! من دوست دارم بروم منطقه". دیدم حسین واقعا بند نیست روی زمین. بعد از برگشت از منطقه، روحیاتش خیلی تغییر کرده بود و یک وقتهایی که به او نگاه میکردم، میدیدم توی خودش است و ذهنش با خودش درگیر است. باخودش کلنجار میرفت. راستش افراد زیادی را واسطه کرده بود که رضایت بدهم تا دوباره برود ماموریت و من دائما مخالفت میکردم. حتی از فرماندهی زنگ زدند و گفتند به حسین در منطقه نیاز است که من باز هم اجازه ندادم چون معتقد بودم باید بچهها با فاصلهی زمانی خاصی بروند منطقه [سوریه]؛ ولی حسین من را در یک شرایط خاصی قرار داد که واقعا نتوانستم به او نه بگویم. وقتی قسمم داد، شل شدم و دلم لرزید، حس خوبی نداشتم، احساس کردم خیلی آسمانی شده. بعد هم که رفت منطقه، خبردار شدیم اول مجروح شده بعد حدود بیست و چهار ساعت مفقود بوده و پیکرش را طی مراحلی پیدا کردند و مشخص شد شهید شده است.
نقل از فرمانده شهید
⚜حسین تا دو سالگی به دور از اعضای فامیل و در هوای گرم اهواز بزرگ شد. بعدها به تهران منتقل شدیم و تا هفت سالگی حسین در منازل سازمانی نیروی هوایی در افسریه تهران زندگی میکردیم. از همان اوایل کودکی، حسین مسئولیتپذیر بود. ما آب آشامیدنی مورد نیازمان را از شیر مخصوصی در بیرون از خانه میآوردیم. حسین سعی میکرد، خودش برود و با دبه آب بیاورد تا مادر و خواهرانش بیرون نروند. به همین خاطر در منازل سازمانی معروف بود و مردم میگفتند: «دبهی حسین هم اندازهی خودشه». حتی برای خرید نان هم خودش میرفت. حسین بچهی پرانرژی بود و فعالیتش خیلی زیاد بود، علیرغم سن کمش خیلی حرفهای بزرگی میزد.
نقل از: پدرشهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
⚜رفاقت کردنش واقعا بی نظیر بود. بعد از حسین، هیچ کس را ندیدم و امکان ندارد هم ببینم که اینجور رفاقت کند. وقتی با کسی، رفاقت را شروع میکرد، چند تا راه کار داشت. اول اینکه بعد از چند وقت میگفت: "رفیق! بدیهای من را بگو". آن بندهی خدا هم میگفت: "من بدی از تو ندیدم که بگویم. همیشه خوبی دیدهام چی باید بگویم"؟ حسین ادامه میداد: "پس من بدیهای تو را میگویم". شروع میکرد خیلی دوستانه و خودمانی به او میگفت: "اینکار را نکن! آنجوری لباس نپوش! با فلانی رفاقت نکن"!
تولد بچهها که میشد، اگر کسی شلوار لی میپوشید، میرفت شلوار ششجیب برایش میخرید و میگفت: "این شش جیب بیشتر به تو میآید. اینجوری بپوش". یک بار یادم هست برای یکی از بچهها دو تا پیراهن آستین بلند خرید و به او گفت: "پیراهن آستین بلند بپوش"!
رفاقت کردنها و محبت کردنهایش، فقط برای خدا بود. بارها به من پیام میداد که: *"دوستت دارم برای خدا"!* میگفتم: "حالا برای خدا را ننویسی چه میشود؟! میگفت: *"نه! من باید به تو بگویم که بدانی برای خدا دوستت دارم، برای خودت نیست که دوستت دارم".* نقل از دوست شهید
⚜سفر آخر حسین را به خوبی خاطرم هست. من نمیدانستم همسفریم. ماشینی که بچهها را میآورد حرکت کرد و ما را به فرودگاه رساند. آنجا حسین را دیدم که با یک حالت هراسان پیش ما میآمد! وقتی به من رسید، پرسیدم: "حسین چیزی شده؟ چه خبر است؟ مگر تو هم با ما میایی"؟ گفت: "نزدیک بود جا بمانیم"! من الان میفهمم که آن موقع چی گفت. سوریه که رسیدیم بعد از زیارت، شب را پیش هم بودیم. الان که به آن لحظات فکر میکنم میبینم که حسین اصلا روی پای خودش بند نبود. آنجا به من گفت: "بیا باهم عکس بگیریم".
بعد از شهادت حسین، نزدیکیهای چهلمش بود که قرار شد برویم خانهی حسین.
وقتی رسیدیم اتفاق بسیار جالبی افتاد. پدرش اصرار میکرد که از این میوهها بخورید. گفتیم: "حاج آقا صرف شده". گفت: "نه! این ویژه است، سفارش خود حسین است! برای شما خیار و شلیل سفارش داده. من خانه میوه داشتم و میدانستم که شما قرار است بیایید. صبح دیدم که خواهر حسین میگوید: خانه میوه داریم؟ من گفتم چطور مگر؟ گفت خواب دیدم که نمازم را خواندم، دیدم حسین آمد و گفت که آبجی خانه میوه داریم؟ بروید میوه بگیرید خیار بگیرید شلیل بگیرید. من مهمان دارم آبروی من را نبریدها"!
در آن جلسه دوستم مرا نشان داده و خطاب به مادر حسین گفت: «ایشان مسئول حسین بوده». مادر حسین گفت: "بار آخری که حسین رفت باهم بودید"؟ گفتم: "بله حاج خانم چطور"؟ گفت: یک عکس هست که مال شماست"! من اصلا یادم نبود چنین عکسی با حسین گرفتهام. حسین از من کنار حرم حضرت رقیه سلاماللهعلیها عکس گرفت. و این هدیهای بود که او به من داد.
نقل از فرمانده شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹