🏴🕊
⚜ایشان به ما معرفی شده بود و قرار شد به عنوان فرمانده گروهان در دورهها از او استفاده کنیم. ما هر کاری به ایشان میگفتیم میگفت: "چشم حاجی! هرچه شما بگویی"!
جلساتی داخلی برای بچهها تشکیل میدادیم که حرفهایشان را میزدند و راجع به موارد مختلف بحث و گفتگو میکردند. حتی یک بار نشد من ببینم شهید حسین معزغلامی نسبت به وضعیت اعتراض کند. یکبار ندیدم راجع به کسی دیگر حرفی بزند یا گلایهای کند که چرا امکانی که در اختیار دیگران هست را به من ندادید و از این دست صحبتهایی که در محل کار ممکن است پیش بیاید!
کار ما چون آموزشی بود، باید در زمان حضور نیروهای آموزشی به صورت شبانهروزی حضور میداشتیم. حسین به من گفت: «اگر امکانش باشد چون فعالیت من در بسیج زیاد است، از ساعت چهار پنج بعدازظهر به بعد، وقتی را به من بدهید تا ساعت هشت نه شب من به پایگاه بسیج بروم و به فعالیتهای آنجا سر و سامانی بدهم و برگردم و تا صبح سر کار بمانم». تنها درخواست ایشان از من که یادم میآید همین بود.
نقل از فرمانده شهید
⚜یک شب حسین به خوابم آمد. مُهری جهت مَمهور کردن نامههای مردم دستش بود. مهر دقیقا شبیه سنگ مزارش بود. فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی رنگ متنهای موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متن پاسدار شهید مدافع حرم در مهر، مثل سنگ مزارش به رنگ قرمز بود. دیدم بعضیها نامه میدهند و حسین همان جا پای نامهها را مهر میزند. حسین گفت: "من پنجشنبهها نامهی خیلیها را مهر میزنم".
همان پنجشنبه خانمی را سر مزار حسین دیدم که خیلی هم محجبه نبود و داشت گریه میکرد. از من پرسید: "شما خانواده شهید را نمیشناسید"؟ گفتم: "من خواهرش هستم". مرا در آغوش گرفت و گفت: "راستش من خیلی بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکههای مجازی جستجو میکردم، تصادفا با شهید معزغلامی آشنا شدم. خیلی منقلب شدم. در مورد شهید تحقیق کردم. بعدها شهید را در خواب دیدم. این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت و باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشود. سالها بود که اصلا نماز نمیخواندم. ولی از وقتی که با این شهید آشنا شدم نماز خوان شدهام. من هم خوابی را که دیده بودم برای آن خانم تعریف کردم.
کتاب سرو قمحانه، ص ۱۳۲.
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
حاج حسین در کار، بسیار آدم جدیی بود. هیچ وقت نشد با نیروهای زیر دستش بداخلاقی کند. یک روز یکی از نیروهای سوری کار اشتباهی انجام داده بود، من فکر کردم حاج حسین حداقل با او تند حرف بزند، دادی سرش بکشد، اما حاج حسین به آرامی او را گوشهای برد و با او صحبت کرد.
حتی وقتی یکی از فرماندهان، یکی از نیروهای سوری را اخراج کرده بود، حاج حسین وساطت کرد و نگذاشت اخراج شود. از طرفی در سوریه افراد به لحاظ سوخت مشکل دارند، حتی خود ما ساعتهای خاصی بهصورت محدود بخاری روشن میکردیم. یک روز یکی از نیروها شکایت زیادی از کمبود سوخت کرد، حاج حسین هم به او گفت: "ما هم مثل شما مشکل داریم اما اگر درست مصرف کنید میشود مدیریتش کرد".
حاج حسین خیلی از شبها در پایگاههای نیروهای سوری میخوابید و عملا به آنها میفهماند که ما با شما فرقی نداریم و میشود سرما را تحمل کرد.
خیلی وقتها غذا نمیخورد و میگفت: "غذای من را به فقرا و خانوادههای شهدای سوری بدهید".
گاهی اوقات باهم به سرکشی از خانوادههای شهدای سوری میرفتیم.
نقل از همرزم شهید
⚜با اینکه روز ۴ فروردین حسین آقا شهید شده بود، اما ۵ فروردین خبر قطعی شهادتش آمد. قرار شد من و چند نفر از همکاران برویم خانه پدر حسین آقا و خبر شهادتش را به آنها بدهیم. لحظهای که وارد منزل شدیم، صبر پدر حسین خیلی به چشم میآمد. از آن بالاتر صبر زینبی مادر شهید حسین معز غلامی بود که واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد. برخوردی که مادر حسین آقا با ما کرد برای من درس بود. جملهای که مادر شهید گفت باعث گریه و ضجهی همه افراد آنجا شد. اما این مادر خم به ابرو نیاورد.
بعد از دادن خبر شهادت حسین به پدر و مادرش، قبل از هر حرفی مادر حسین آقا ما را به صرف شیرینی و میوه با اصرار فراوان دعوت کرد و بعد خیلی صبورانه به ما گفت: "من از دیشب منتظر تماس حسینم بودم، که به من زنگ بزند و روز تولدش را به او تبریک بگویم. اما الان که خبر شهادتش آمد خوشحالم و راضیم به رضای خدا".
بعد دوباره به ما شیرینی و میوه تعارف کرد. آدم، صبر چنین شیرزنانی را که میبیند، حقیقتاََ صبر حضرت زینب سلاماللهعلیها و آن جمله معروف "به خدا قسم, جز زیبایی چیزی ندیدم" برایش تداعی میشود.
نقل از: فرمانده شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
⚜حسین بهخاطر نوع مسئولیتی که داشت، فرماندهاش اجازه ماموریت رفتن را به او نمیداد. چون به شدت به حسین احتیاج داشت، معتقد بود حسین باید تجربیات بیشتری کسب کند. حسین خیلی پیگیر بود محل کارش را تغییر بدهد تا ماموریت برود. راستش من هم چون می شناختمش و میدانستم چه نیروی ارزشمندی است و تواناییهایی که ما برای انجام ماموریتهایمان نیاز داریم را دارد، شروع کردم به رایزنی که حسین را بیاورم قسمت خودمان. اما یک مشکل وجود داشت. افراد باتجربهتر و با سابقهتری بودند که دوست داشتند به قسمت ما بیایند.
نهایتا من بهخاطر صلاح مجموعه، بدون توجه به اعتراضات، حسین را منتقل کردم قسمت خودمان.
خیلی کارها و جلساتی که شاید شخصی با درجه سرهنگی باید شرکت میکرد را به حسین میسپردم. چون بزرگی را در وجودش میدیدم و انصافا به خوبی از پس کارها برمیآمد و به همه اثبات شد که تصمیم من درست بوده است. در منطقه (سوریه) هم که بودیم حسین سعی میکرد در همهی کارها داوطلب بشود. او همیشه در هر کاری پیشرو بود.
⚜مسئله منطقه رفتن حسین مرا خسته کرده بود، از بس اصرار میکرد. من اصلا مخالف این بودم که ایشان مستقیم وارد درگیریها بشود و برای خودم استدلال هم داشتم. به او گفتم: "حسین آقا! اجازه بده من اول شما را به عنوان فرمانده گروهان در یکی از پادگانهای آموزشی بفرستم، با منطقه که آشنا شدی، فضا را که دیدی، دفعه بعد عملیاتی برو".
حسین هم قبول کرد. اما عملیات محرم، آبان سال ۱۳۹۴ که شروع شد دیگر ما نتوانستیم ایشان را مجاب کنیم. عین کسی که پر و بال گرفته, عین ماهی از دستمان لیز میخورد. حسین مثل پرندهای بود که در قفس گیر کرده و فقط منتظر یک شانس برای پرواز کردن بود که بالاخره شانس را به دست آورد و خودش را از قفس تنگ دنیا رها کرد.
به نقل از فرمانده شهید
⚜حسین آقا قبل از شهادتش میرفت ورزش بوکس.
یک روحیهی خاصی داشت. مثلا اگر ورزش رزمی میرفت یا هر ورزش دیگری، تنها نیتش برای "قَوِّ عَلی خِدمَتّکَ جَوارِحی" بود. برای رضای خدا و خدمت در راه خدا بود. من این را با اطمینان میگویم.
اصلا اینطور فکر نمیکرد که ورزش کنم که بدنم سلامت باشد. بلکه فقط برای خدا که آماده باشد برای کار.
این را همه میدانستند که حسین آقا از وقتی که خودش را پیدا کرده بود پای کار اسلام و انقلاب بود و نوکری امام حسین علیه السلام را میکرد.
به نقل از دوست شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
⚜با وجود اینکه در فتنه ۸۸ حسین ۱۵ سالش بود ولی برای حمایت از انقلاب به خیابان میرفت. در فتنه ۸۸ بارها و بارها حسین در خطر افتاده بود ولی با عنایت خدا مشکلی برایش پیش نیامد.
یک روز با یکی از دوستانش با موتور بین جمعیت رفته بود. فتنهگرها هم گرفته بودند و کتکش زده بودند. بعد شعار دادند: "آدم کم آوردن, بچه به میدون آوردن".
اما به لطف خدا، بنده خدایی آمده بود و حسین را سریع از وسط مهلکه خارج کرده بود.
حسین آن شخص را نمیشناخت. میگفت: "یک فرد هیکلی وارد جمعیت شد و گفت چرا اینو میزنید؟ این بچه است".
میگفت: "دست من را گرفت و از داخل جمعیت خارج کرد. چون هیکلی بود هیچ کس اعتراض نکرد.
به حسین برخورده بود، خیلی از شعار آنها ناراحت شده بود. میگفت: "اینها فکر میکنند ما بچهایم. در حالیکه نمیدانند هم سن و سالهای ما در ۸ سال دفاع مقدس چه کارهایی کردند.
مگر اینها شهید فهمیده و شهید محمدی را نمیشناسند"؟!
⚜حسین با اینکه سن کمی داشت خیلی زود با فداکاریهایی که از خودش نشان داده بود توانسته بود اعتماد فرماندهانش را بهدست بیاورد و مسئول قسمت مهم و حساسی در سوریه بشود. خودش که چیزی نمیگفت و ما بعد از شهادتش از همکارهایش شنیدیم که ایشان خیلی رشادت در منطقه خانطومان و قبل از آن داشته است.
یک شب یکی از بچهها به ایشان گفته بود: "درست است که میگویند یک سری میروند سوریه و پای پرواز برمیگردند؟
ایشان جواب ندادند و فقط یک بیت شعر خواندند:
*"بچه بازیست مگر؟ عشق جگر میخواهد
قدم اول این راه جگر میخواهد"*
او واقعا نترس بود. به نظر من ذرهای از شجاعت امیرالمومنین علیهالسلام در وجود ایشان بود. از هیچ چیز باکی نداشت. اگر ایشان شهید نمیشد قطع به یقین در آینده جزء فرماندهان موثر سپاه میشد.
نقل از دوست شهید
⚜لباسهای نظامی را که در سوریه میدادند, حسین استفاده نمیکرد.
میگفت: "ما که دستمان به دهنمان میرسد باید لباسهایمان را خودمان بخریم و از بیتالمال استفاده نکنیم.
سبد کالایی را که برای نیرویهای مسلح میدادند، حسین نمیگرفت.
روزی مادر به او اعتراض کرد و گفت: "حداقل تحویل بگیر و ببر به نیازمندان بده"، حسین گفت: "همان جا اینکار را انجام میدهند".
حتی یکبار هم ندیدیم از ماشین سپاه یا موتور سپاه استفاده کند.
خیلی روی بیتالمال حساس بود.
یک روز داشتم سرکار میرفتم, شارژر گوشیم را هم برداشتم، حسین گفت: "شارژر برای چی؟ برقی که برای کار مدرسه استفاده میکنی اشکال نداره اما اگر برای استفاده شخصی است اشکال دارد".
من در کنار کار معلمی, در عرصه خبرگزاری هم فعالیتهایی دارم. حسین میگفت: "اگر از اینترنت مدرسه استفاده کنی یا اگر وقت مدرسهات را برای کار خبرگزاری بگذاری، این حقوقی که میگیری مشکل دارد، فردا بچهات لقمه حرام میخورد میشود منشا فساد".
در مورد بیت المال حساس بود و با هیچکس در این بحث تعارف نداشت و صریح از این مقوله دفاع میکرد.
نقل از خواهر شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
⚜وقتهایی که ایستگاه صلواتی میزدیم با وجود اینکه کتف حسینآقا در فتنه ۸۸ آسیب دیده بود و همیشه اذیتش میکرد و این اواخر هم که از سوریه برگشته بود سه تا ترکش به بدنش اصابت کرده بود, خیلی کار میکرد تا حدی که کتفش و جای ترکشهایش درد میگرفت و به من میگفت: "کمی کتفم را فشار بده، من هم برایش فشار میدادم، حالش بهتر میشد. به شوخی به او میگفتم: "حسینآقا! شما دیگر پیر شدهای نمیتوانی کار کنی, عرصه را به جوانها واگذار کن".
میگفت: "من کارم را انجام میدهم و هیچ فرقی برایم ندارد".
در پایگاه بسیج هم چون حلقه صالحین برگزار میشد باید از قبل خوب نظافت میشد. با حسین آقا نظافتش میکردیم. عجیب بود. ما هر نیم ساعت مینشستیم استراحت میکردیم، ولی حسین آقا با آن مشکلات بدنی همهی چهار ساعت را کار میکرد. حتی یک دفعه پارچههایی را که با آن اتاق خانهشان را تزیین کرده بود, آورده بود و پایگاه را با آنها تزیین کرد.
حسین آقا خیلی بین مردم محبوب بود و هرجایی که برای مداحی دعوتش میکردند، من هم با او میرفتم و خیلی برایم جالب بود که همه اقشار مردم واقعا به او احترام میگذاشتند. حتی لاتهای محل با او صمیمی بودند و دوستش داشتند.
⚜یکی از عادتهایش این بود که حتما پنج شنبه عصرها را باید میرفتیم بهشت زهرا سلاماللهعلیها. حالا باران میآمد یا برف برایش فرقی نمیکرد. یک روز باران شدیدی میبارید. باز هم با موتور رفتیم. معمولا همین که میخواستیم حرکت کنیم از محل یا یک جعبه شیرینی یا چند کیلو موز میخریدیم و سر مزار شهید کامران(همان جایی که الان مزار خود حسین آقا است) میگذاشتیم و پخش میکردیم.
قطعههای دیگر هم میرفتیم ولی نمیدانم آنجا چرا کلا برایمان جور دیگری بود.
وقتی سر مزار شهید کامران مینشست، ده دقیقه یک ربع اول، اصلا حرف نمیزد و فقط قبر را نگاه میکرد. انس خاصی داشت. آن موقع قطعه ۵۰ انقدر شلوغ نبود. نه ایستگاه صلواتی داشت نه اینقدر شهید مدافع حرم و نه اینقدر زائر.
خیلی وقتها وقتی ما میرفتیم آنجا فقط دو سه نفر دیگر به غیر از ما بودند ولی او آنجا میماند و آنجا خیراتش را پخش میکرد.
نقل از: دوست شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
🏴🕊
⚜میدانست فرصت کمی دارد، سعی میکرد این فرصت محدود را مدیریت کند. یک روز مادرم, حسین را نصحیت میکرد که: "چرا استراحت نمیکنی؟ سه روز دیگر میخواهی به ماموریت بروی, آخر چرا خودت را انقدر خسته میکنی"؟
حسین آقا هم گفته بود: "من به اندازه خودم میخوابم". بعدا در صفحه مجازیاش خطاب مادر نوشته بود: "استراحت بماند بعد از شهادت".
غذاهایی را که دوست داشت، کم میخورد. از لحاظ ذائقه خیلی شبیه هم بودیم. یکبار سر سفره، از غذایی که دوست داشت، چند لقمه بیشتر نخورد. به او گفتم: "چرا نمیخوری"؟
گفت: "میتوانم بخورم، خیلی بیشتر از این میتوانم بخورم، ولی دارم تمرین میکنم که نخورم".
روی ابعاد شخصیتی و نظامیاش خیلی کار میکرد.
نقل از خواهر شهید
⚜یکبار در منطقه، در درگیری، دستش تیر خورده بود و زخمی شده بود. دوستانش حسین را برگردانده بودند و به بیمارستان صحرایی منتقل کرده بودند. حسین به محض درمان جزئی و پانسمان دستش، علیرغم نارضایتی فرماندهاش با اصرار خیلی زیاد برگشته بود به منطقه.
البته علت اینکه حسین حاضر نبود برگردد، کمبود نیروی آشنا به منطقه بود و واقعا عدم حضور حسین باعث بوجود آمدن مشکلات زیادی میشد.
حملهای که در زمان حضور حسین به آن منطقه شده بود, از نظر حجم آتش و درگیری، گستردهتر از حمله خانطومان بود.
شاید اگر کس دیگری بود ترجیح میداد منطقه کمی آرام شود، دستش خوب شود و کمی استراحت کند و بعد برگردد منطقه. اما حسین آدمی نبود که میدان را خالی کند.
حسین مثل کوه در برابر دشمن ایستادگی میکرد.
نقل از همرزم شهید
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
@shahid_hosein_gholami
صفحه اینستاگرامی شهید
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🏴🕊
وصیتنامه شهید مدافع حرم
حسین معزغلامی📝
بسم الله الرحمن الرحیم
با یاری خدا و توسل به اهلبیت علیهم السلام، این وصیتنامه را مینویسم. انشاءالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود.
سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بیکفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.
بعد از مرگم به پدرم توصیه میکنم که مانند اربابم حسین علیهالسلام، صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا، حضرت زینب سلاماللهعلیها صبور باشد، چون با گریههایش مرا شرمنده میکند.
هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علیاکبر و یا حضرت زهرا علیهماالسلام بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن را به هیئتهای مذهبی به عنوان کمک بدهید.
از خواهران و خانوادهی آنها طلب حلالیت میکنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.
در کفنم یک سربند یا حسین علیهالسلام و تربت کربلا قرار بدهید. *تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت عجلالله تعالی فرجهالشریف دعا کنید که بهترین دعاهاست.*
هم به خانوادهام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و *هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سیدعلیآقا را تنها نگذارید.*
امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشاءالله.
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
🌹اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)🌹
بسیجی حسین معزغلامی📝
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
دارد دلِ ما
از تو تمنایِ نگاهـــی
محروم مگردان دلِ ما را ،
ڪہ روا نیست.
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹🕊
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
*بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شائِقٍ يَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ ذَكَرا فَحَنَّا...*
جانم فدای تو! ای والاترین آرزوی هر مشتاق! ای برترین تمنای هر مومن! ای زیباترین اجابت هر قنوت!
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شرکت در آخرین راهپیمایی روز قدس
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
دستهگلهای صلواتمان را نثار روح ملکوتیش میکنیم.💐
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرمدستهگلهای صلواتمان را نثار روح ملکوتیش میکنیم.💐
🏴🕊
🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی_مدافع_حرم
🌹