eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
348 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
مصاحبه‏گر: از پدرش مى‏پرسم، حاج آقاى ذاكرى صورتش را شما كاملاً زيارت كرديد؟ صورتشان چگونه بود؟ و وى چنين مى‏گويد:      بلى، صورتش را داخل قبر زيارت كردم مثل اين بود كه خوابيده است، گويا همين شامگاه ديروز بود كه دفنش كرديم. با ديدن اين صحنه يك حالت عجيبى به من دست داد. در قسمت بالاى سبيلهايش دانه‏هاى عرق نشسته بود و در همان حال خوابيده بود. موهاى صورت و سبيلهايش هنوز هم سالم بود. موها و پلكهايش همه سالم مانده بود اصلاً مثل اين بود كه در عالم خواب است. دستم را كه انداختم به نايلون پائينى، چند تا از انگشتهايم خونى شد. سه انگشت من كه خونى شده بود به صورت و بدنم كشيدم و سپس از صورت و پيشانيش بوسيدم. من فكر مى‏كردم كه خواب مى‏بينم اصلاً باور نمى‏كردم. آن روز يك حالت خاصى به من دست داد. رو به خدا كردم و گفتم: «خدايا! اين جنازه را يازده سال سالم نگه داشته‏اى براى خاطر خودش بود يا به خاطر ما؟» بعد گفتم: «نه ما لياقت نداريم، به خاطر خودش و به خاطر نجابت، ارزش و لياقت خودش بود كه خدا آن را تا آن موقع سالم نگه داشته بود.» خودم جنازه را با نايلونش بسته‏بندى كردم. يعقوب رفت به وادى رحمت تلفن كرد كه براى انتقال پيكر شهيد تابوت بياورند و ماشين بفرستند. ولى آنها قبول نمى‏كردند. يعقوب مى‏گفت: «بابا! جنازه سالم است.» امّا آنها باورنمى‏كردند. بالاخره مسئول وادى‏رحمت متقاعدشد و يك آمبولانس‏و تابوت فرستاد.       مصاحبه‏گر: قبلاً شنيده بودم كه مادر شهيد خودش راضى نشده بود كه از آن لحظه‏هاى اعجاز و افتخار تصويربردارى بشود، در اينجا از مادر شهيد مى‏پرسم كه چرا نگذاشتند از صدا و سيما بيايند و از آن صحنه تصوير بردارند؟ و او مى‏گويد:      اولاً چون كه او در وصيت‏نامه‏اش نوشته بود و هم اينكه امام فرموده بودند كه نبايد باد دنيا به بدن جنازه بخورد و پيكرش را به هيچ كس نشان ندهيد و سرّ آن دنيا را به اين دنيا نياوريد.     موقع نبش قبر قرار نبود كه اصلاً من هم به قبرستان بروم، چون هم هوا سرد بود و هم اينكه مى‏گفتند: شايد ناراحت بشوم. امّا بعد از اينكه مردها رفتند فاطمه خانم (يكى از آشنايان) آمد و گفت: «پاشو ما هم برويم.»     من گفتم: «چطور تو اين سرما برويم!»     گفت: «تاكسى تلفنى مى‏گيريم؟»     به تاكسى تلفنى زنگ زديم. قادر (پسر كوچكم) پرسيد: «مادر! دوربين عكاسى را هم برداريم؟»     گفتم: براى چه ببريم؟ عكس چند تكه استخوان را مى‏خواهيم چكار؟» خلاصه رفتيم و رسيديم به گورستان. از ماشين كه پياده شديم قبر خواهرم و چند تن از فاميلها و آشنايان آنجا بود. گفتم: بگذاريد اول به اينها فاتحه‏اى بدهيم و بعد برويم سر قبر على، چون ديگر معلوم نيست باز به اين قبرستان بياييم.» من كه هنوز يك قبر را فاتحه داده بودم مى‏خواستم به قبر دومى بروم كه ديدم آمبولانس آمد. قبر على كمى بالاتر بود و ما مى‏خواستيم كه همينطورى فاتحه بدهيم و آهسته برسيم به مزار على؛ از اينكه آمبولانس آمده بود تعجب نمودم. داد زدم و به فاطمه خانم گفتم: «زود باش برويم مثل اينكه جنازه على سالم است.» او گفت: «تو از كجا فهميدى؟»     گفتم: «آمبولانس آمده است.» بر سر قبر على رسيديم، يعقوب كه مرا ديد دستهايش را جلوى من گرفت و گفت: «مادر! تو جلو نيا؟ الآن داد و فرياد راه مى‏اندازى.» گفتم: «نه داد نمى‏زنم.» جارى‏ام گفت: «الآن چه مى‏شود؟» لرزيدم و يك احساسى به من دست داد كه نمى‏دانم كه چه بود؟ گفتم: «كو؟» خواستم داخل قبر را نگاه كنم باز يعقوب نگذاشت. قادر گفت: «من دوربين آورده‏ام.» يعقوب دوربين را خواست و رفت به سمت قبر كه صورتش را باز كند و از على عكس بگيرد. يعقوب مى‏گفت: وقتى خواستم از صورتش عكس بياندازم احساس كردم كه على مرا به آغوش خود مى‏كشد و نتوانستم از صورتش عكس خوبى بگيرم به همين علت عكسهاى گرفته شده از جنازه در حين نبش قبر خوب درنيامده است.     هنوز جنازه داخل قبر بود كه يعقوب از قبر بيرون آمد، رنگش پريد و از حال رفت. اطرافيان او را بلند كردند. سپس جنازه را داخل تابوت گذاشتند و تابوت را تا پاى ماشين آوردند. با آمبولانس از گورستان ستارخان حركت كرديم و در بين راه گُل خريديم و به وادى رحمت آمديم.
   مصاحبه‏گر: مو بر بدنمان راست مى‏شود. احساس مى‏كنيم كه دوباره نبش قبر مى‏كنيم. يا بهتر بگويم نبش بهشت!! يك لحظه بوى عطر شهيد را مى‏توانستى از اشك نيمه‏خشك مادر شهيد احساس كنى. احساس عجيبى به همه ما دست داده بود. دوست داشتيم بدانيم مادر شهيد در آن لحظه چه احساسى داشتند؟ و او مى‏گويد:      چون موقع تشييع جنازه در سال 1361 ه .ش من نگاه نكرده على را به قبر گذاشتند، حسرت ديدن چهره‏اش به دلم مانده بود. موقع نبش قبر و ديدن على به آنصورت، احساس مى‏كردم كه خدا على را برايم نگه داشته بود تا من دوباره او را ببينم و يقين كنم كه على بود كه در سال 61 به قبر گذاشتيم. جنازه را به وادى رحمت آورديم، ما زودتر از بقيه رسيده بوديم. عروسم با گوركن جر و بحث مى‏كرد كه قبر را چرا كوچك كنده‏اى؟ گوركن مى‏گفت: «براى چند تكه استخوان اين هم بزرگ است.» عروسم به گوركن مى‏گفت: «چه استخوانى، جنازه سالم هست!» ولى او باور نمى‏كرد و مى‏گفت: «نه! بعد از يازده سال جنازه‏اى باقى نمى‏ماند كه سالم باشد.»     وقتى كه تابوت را به زمين گذاشتيم، گوركن ناباورانه گفت: «لااله‏الااللَّه.» بهت‏زده پرسيد: «خانم واقعاً اين شهيد يازده سال است كه زير خاك بوده است؟» گفتم: «بلى! اين مدرك و اين هم جنازه است كه مى‏بينيد.» در وادى رحمت وقتى جنازه را روى زمين گذاشتيم، خواستم جورابهايش را دربياورم و يادگارى نگه دارم ولى يعقوب نگذاشت و گفت: «امام فرموده بود موقع نبش نبايد جنازه را اذيت كنيد.»       مصاحبه‏گر: صداى گريه مادر شهيد بلند مى‏شود و ما هم همه به او مى‏پيونديم:       مادر شهيد: وقتى جنازه را خواستيم كفن كنيم و لاى آن بپيچيم، گفتم: «بگذاريد از صورتش ببوسم. من هنوز صورتش را نديده‏ام.» يعقوب گفت: «كمى آرام باش مادر! چادر شبت را رويش بيانداز و جنازه را نگاه كن.» من اين كار را كردم، خواستم كه نايلون صورتش را باز كنم دستم خونى شد و هنوز صورتش را نظاره نكرده بودم كه يقينى در دلم نشست. دستم را به دلم گذاشتم و گفتم: «خدايا! ترا شكر مى‏كنم. پسرم خودش هست.» دستم را گذاشتم روى كفن. گفتم: «خدايا! پسرم را ديدم راحت شدم.» صورتش را بوسيدم اما نايلون را كامل باز نكردم كه صورتش را كامل ببينم احساس كردم كه على ناراحت مى‏شود. على را به قبر گذاشتيم و آمديم و برايش شام غريبان گرفتيم و...       مصاحبه‏گر: ساعت 5/11 شب هست و ما هنوز سرمست عطر بهشتى هستيم كه در جاى‏جاى حرفهاى پدر و مادر على موج مى‏زند و چه زيباست بخواهى قطعه‏اى از بهشت را نبش كنى و در آن ترنم خوش وصال را به تماشا بنشينى... از منزل شهيدان ذاكرى خارج مى‏شويم، باد خنكى مى‏وزد و بوى ريحانى كه در آن سوى‏تر كاشته‏اند، به مشاممان مى‏رسد. بايد براى اين قطعه از تاريخ چكامه‏اى بنويسم تا شايد...
پاسدار شهيد على ذاكرى‏     سه روز به چهلم على مانده يكى از دوستانش ساك او را برايمان آورد. يادگار على، عطر على، رد دستهاى على دوباره به خانه بازگشته بود. چون پروانه به دور نشانى از او طواف كرديم. دوربين، ساعت و وصيت‏نامه‏اى داخل ساك بود. وصيت‏نامه را باز كرديم على در قسمتى از وصيت‏نامه‏اش، وصيتى قريب به اين مضمون نوشته بود: «پدر! سلام بر شما. پدر جان! من دوست دارم كه در وادى رحمت در كنار ساير دوستانم به خاك سپرده شوم و...»
   وصيت‏نامه به دستمان رسيده بود امّا دير. زيرا جنازه مطهرش را در قبرستان منبع (ستارخان) به خاك سپرده بوديم و از اين بابت احساس پشيمانى مى‏كرديم. به هر كجا سر زديم تا اجازه انتقال جنازه‏اش را به گلزار شهداى وادى رحمت بگيريم موفق نشديم. نامه‏اى به محضر حضرت امام‏قدس سره نوشتيم، امام در جواب فرموده بودند: «اگر اعضاء جسد از هم جدا نشوند تكان دادن آن حرام است.» ما هم اگر چه وصيت شهيد بود نتوانستيم كارى برايش انجام دهيم. تا اينكه يازده سال گذشت، از طرف شهردارى اطلاعيه دادند كه «گورستان ستارخان» در مسير احداث خيابان قرار مى‏گيرد لذا صاحبان قبور نسبت به انتقال اموات خود اقدام نمايند. ما نيز بعد از طى مراحل قانونى براى نبش قبر، خلعتى را كه از سوريه آورده بودند برداشتيم و روز پنجشنبه عازم گورستان ستارخان شديم. دلم مى‏لرزيد. شايد از اينكه بعد از يازده سال على را دوباره مى‏خواستم ببينم. از فكر خودم تعجب مى‏كردم و با خود مى‏گفتم: «پس از يازده سال جز خاك و چند تكه استخوان كه چيزى از على باقى نمى‏ماند.»     صداى گامهاى زائرين رفتگان، سكوت سنگين گورستان را شكسته و آرامش آن آرامگاه را در هم ريخته بود. از گوشه و كنار صداى تلاوت قرآن مى‏آمد و مادرى در دورترها بر سر خاك فرزندش بى‏قرار ناله مى‏كرد. دلم گرفته بود. بد دردى است پدر و مادرى شاهد رفتن جگر گوشه‏هايشان باشند. راستى اگر اين فراق نه در راه خدا بود، اگر اين قربانيان را نه به عشق دين راهى مسلخ كرده بودم كى توان صبوريم بود؟     به آرامگاه على نزديك و نزديكتر شديم و دورش حلقه زديم: «على جان! آمده‏ايم، على‏جان! روسياهم هر چند دير شده، هر چند يازده سال عمل به وصيت تو به تأخير افتاده است، امّا عزيز بابا! آمده‏ام تو را نزد يارانت ببرم. بلند نمى‏شوى على جان؟ به بابا سلام نمى‏كنى؟ مادرت را مهربان صدا نمى‏زنى؟ مگر نه اينكه به احترام ما همواره از جا برق‏آسا مى‏جهيدى. على جان! عزيز بابا سلام.» به اندازه يازده سال بى‏قرارى گريستيم.     يكى از سنگهاى قبر على را برداشتيم، عطر گلهاى محمّدى فضا را پر كرد. اطرافيان با تعجّب نگاهم مى‏نمودند، فكر مى‏كردند گلاب پاشيده‏ام امّا گلابى در كار نبود. عطر گل وجود على در فضا پيچيده بود. خدايا! صبوريم ده. سنگ ديگر را برداشتيم همه مات و مبهوت مانديم. باورمان نمى‏شد چشمهايم را ماليدم. درست مى‏بينم؟ جنازه على آنقدر سالم و صاف مانده بود مثل اينكه همين ديروز بود كه دفنش كرده بوديم. گذر يازده سال را بر آن پيكر آسمانى اصلاً نمى‏شد ديد و احساس كرد.     نگاهش كردم آرام خوابيده بود. فكر كردم هر لحظه بيدار خواهد شد و با لبخند سلاممان خواهد كرد. آرام صدايش زدم: «على جان! بلند شو. پس از سالها انتظار چشمانمان به ديدار رويت روشن شده است، بلند شو بابا!»(خاطره از پدر شهيد با بازنويسى و ويرايش)
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
متن نوشته شده در عكس: از طرف شهردارى اطلاعيه دادند كه «گورستان ستارخان» در مسير احداث خيابان قرار می گيرد لذا صاحبان قبور نسبت به انتقال اموات خود اقدام نمايند. ما نيز بعد از طى مراحل قانونى براى نبش قبر، خلعتى را كه از سوريه آورده بودند برداشتيم و روز پنجشنبه عازم گورستان ستارخان شديم. دلم می لرزيد. شايد از اينكه بعد از يازده سال على را دوباره می خواستم ببينم. از فكر خودم تعجب می كردم و با خود می گفتم: «پس از يازده سال جز خاك و چند تكه استخوان كه چيزى از على باقى نمی ماند.» به آرامگاه على نزديك و نزديك تر شديم و دورش حلقه زديم ... يكى از سنگ هاى قبر على را برداشتيم، عطر گل هاى محمّدى فضا را پر كرد. اطرافيان با تعجّب نگاهم می نمودند، فكر می كردند گلاب پاشيده‏ ام امّا گلابى در كار نبود ... سنگ ديگر را برداشتيم، همه مات و مبهوت مانديم. باورمان نمی شد چشم هايم را ماليدم. درست می بينم؟ جنازه على آنقدر سالم و صاف مانده بود مثل اينكه همين ديروز بود كه دفنش كرده بوديم. گذر يازده سال را بر آن پيكر آسمانى اصلاً نمی شد ديد و احساس كرد. نگاهش كردم آرام خوابيده بود. فكر كردم هر لحظه بيدار خواهد شد و با لبخند سلاممان خواهد كرد. آرام صدايش زدم: «على جان! بلند شو. پس از سال ها انتظار چشمانمان به ديدار رويت روشن شده است، بلند شو بابا!»
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب اعمال امروز کانال رو هدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار، شهید علی ذاکری 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 شادی روح شهدا صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
متن نوشته شده در عكس: از طرف شهردارى اطلاعيه دادند كه «گورستان ستارخان» در مسير احداث خيابان قرار می
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بعضی‌ها در حرف زدن، در نوشتن؛ حالا که دیگر فضای مجازی هم هست، راحت برمیدارند اینجا و آنجا مینویسند «آقا همه را فساد گرفته»؛ نه آقا! این‌جوری نیست... ✍رهبر انقلاب ۱۳۹۷/۰۵/۲۲
🔴 امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «برای و مروانی، واقعه ای در قرقیسا روی می‌دهد که در آن جوانان نورس پیر می‌شوند. خداوند پیروزی را نصیب آنها نمی گرداند و به پرندگان آسمان و درندگان زمین فرمان می‌دهد که گوشت ستمگران را بخورید! سپس سفیانی خروج می‌کند. » [۱] 📖[۱]غیبت نعمانی،ص۳۰۳ ✍️ طبق این روایت ایران نیست چون اهل بیت شیعیان را از دخالت در منع کرده اند...
‍ 🟣 ابتلائات فراگیر پیش از ظهور به نقل از محمّد بن مسلم: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «پيش از [ظهور] قائم، نشانه هايى از جانب خداى عز و جل براى مؤمنان روى مى دهد». گفتم: خدا مرا فدايت كند! آنها چه هستند؟ فرمود: «همان سخن خداى عز و جل: «و بى گمان، شما را مى آزماييم»، يعنى مؤمنان را، پيش از خروج قائم و «با چيزى از هراس و گرسنگى و كاستى مال و جان و محصولات، و شكيبايان را بشارت بده»». فرمود: «آنان را «با چيزى از هراس» از پادشاهان فلان طايفه در آخر حكومتشان مى آزمايد و با «گرسنگى» يعنى بالا رفتن قيمت هايشان، «و كاستى اموال» يعنى كسادى تجارت ها و كمى سود، «و كاستى جان ها»، يعنى مرگى سريع و فراوان، «و كاستى محصولات» يعنى اندك بودن گل و شكوفه آنچه كاشته مى شود، «و شكيبايان را بشارت بده» كه اين هنگام، تعجيل در خروج قائم عليه السلام است». سپس به من فرمود: «اى محمّد! تأويل آيه اين است و خداوند متعال مى فرمايد: «تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند»». 🔻 كمال الدين: ص 649 ح (با سند موثّق)، الغيبة، نعمانى: ص 250 ح 5، إعلام الورى: ج 2 ص 280، بحار الأنوار: ج 52 ص 202 ح 28. ، دانشنامه امام مهدى «عجل الله فرجه» بر پايه قرآن، حديث و تاريخ، ج7، ص: 265 - 267
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشایة الاربعین 🌱 آغاز راهپیمایی میلیونی اربعین از جنوبی‌ترین نقطه عراق. از منطقه رأس‌البیشه در استان بصره، واقع در محدوده مرز مشترک عراق با کویت و ایران
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاکی‌ترین مسئول...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مردم ما از کمبودها و کسری‌ها گله ندارند؛ آنچه مردم‌ را می‌آزارد و صدایشان را درمی‌آورد، سوءاستفاده از بیت‌المال است و بس... 🔻شهید رجایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح عالم وارسته و استاد اخلاق، آیت الله ناصری سوره حمد و صلوات محبت بفرمایید. این دنیا جای عبوره.... 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 منظور از " فشارِ قبر " چیه؟ - چه کارهایی باعث زیاد شدن فشار قبر، - و چه کارهایی باعث کم شدنش میشه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان اگر جان است… قُربانِ حسـین بن علی…❤️🖤 🏴 ۲۰ روز تا اربعین حسینی