eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.7هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 دم محفلی ها گرم .. چقدر حالمون را با قرآن خوب کردند چقدر انرژی واقعی از قرآن گرفتیم چقدر استعدادهای قرآنی را شناختیم چقدر حالمون خوش شد از دنیای بدون سلبریتی ها 🎉قسمت آخر محفل را پیشنهاد می کنم ببینید، مخصوصاً اجرای دو تا دختر خانم پر استعداد که تو کرونا به چنین رشدی در یادگیری قرآن رسیدند.. آفرین بر این دو نوجوان و آفرین بر مربی گمنامشان🪴 ┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─
دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان🌙 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ما نيست آن كه دنياى خود را براى دينش و دين خود را براى دنيايش ترك گويد . 📚 بحار الأنوار ، جلد ۷۸ ، صفحه ۳۴۶
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 💐 شما اي محرومان جامعه بیش از این حاضر نشوید مشتی خود فروخته‌ی شکم باره مقدسات شما را به بازی بگریند ، این را بدانید که آنان بیش از همه دارند و می‌خورند و بیش از همه نق می‌زنند ، باشد که با هوشیاری کامل شما این زالوصفتان به لانه‌ی خود بخزند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌹 🥀🕊
دعای روز سی ام بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمّ اجْعَلْ صِيامي فيهِ بِالشُّكْرِ وَ الْقَبُولِ عَلي ما تَرْضاهُ وَ يَرْضاهُ الرَّسُولُ مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ بِالْاُصُولِ بِحَقِّ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ ، وَ الْحَمْدُ لِلِّه رَبِّ الْعالَمينَ . اي خدا در اين روز روزۀ مرا با جزای خیر و مقبول حضرتت قرار ده که پسند حضرتت و پسند رسولت گردد و فروع آن را بواسطۀ اصول آن که ایمان و توجه به توست محکم اساس گردان بحق سید ما حضرت محمد (ص) و آل اطهارش و ستایش خدای را که پروردگار عالمیان است .
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ماه رمضان تنها فرصت دیدن ستاره‌ها برای اسرا در بود اسرا در تابستان ساعت ۶ و زمستان ساعت ۵ به داخل آسایشگاه می‌رفتند و تا فردا صبح ساعت ۸:۳۰ صبح، درب آسایشگاه بر روی آن‌ها بسته بود. به طور میانگین در طی یک روز ۲۴ ساعته، ۱۶ تا ۱۸ ساعت اسرا در آسایشگاه بودند، آن‌ها شب‌ها همیشه در محدوده بسته بودند و هیچ‌گاه آزادی نداشتند به همین دلیل هیچ وقت آسمان و ستاره‌ها را نمی‌دیدند. ولی در سحرهای ماه مبارک رمضان، اسرا برای گرفتن غذا از آشپزخانه، ظرف غذا را به دست می‌گرفتند و از آسایشگاه بیرون می‌رفتند و طی مسیر از آسایشگاه تا آشپزخانه و بالعکس، آسمان و ستاره‌های زیبای آن را می‌دیدند، تا اینکه به آسایشگاه بیایند و دوباره درب بر روی آن‌ها قفل شود. اسرا در این مسیر که ۵ دقیقه فرصت داشتند، مدام سرهایشان به سمت آسمان بود، انگار که گم‌شده‌ای دارند و به دنبال آن هستند، تا بتوانند آن را که ستاره بود، ببینند. از آنجایی که عملا آزادی اسرا در شب فقط ماه مبارک رمضان بود، همین اسرا را خوشحال می‌کرد تا به بهانه غذا گرفتن از آشپزخانه، تاریکی آسمان و ستاره‌ها را ببینند. در هر ماه مبارک رمضان، یک و یا دو بار به هر اسیری نوبت می‌رسید تا برای گرفتن سحری از آشپزخانه بیرون برود، لذا نوبت هر اسیری که می‌شد فردا سحری بگیرد مشتاقانه منتظر بود تا سحر شود و به بهانه گرفتن غذا، ستاره‌ها را ببیند و همین برای آن‌ها لذت‌بخش و هیجان‌انگیز بود. راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 🌹🕊
🌺🍀🌼🌹🌼🍀🌺 جمعه یعنــی زانوی غم در بغل بر سر سجــاده های یعنی اشـــک های یعــنی شکوه از هجــران یــار یعنــی ، ، در فــراق 💐 🍀🌺
🌴💐🥀🕊🥀💐🌴 خاطره ای از روایتی جالب از اولین شرهانی ( قرارگاه به ما اجازه تفحص در این منطقه (شرهانی) را نمی داد و علت را وجود مسائل امنیتی و حضور منافقین در منطقه اعلام می کردند و دیگر اینکه اکثر ما داخل خاک عراق می باشند و ما مجوز وارد شدن به خاک عراق را نداشتیم. می گفت: با اصرار زیاد قرار شد در مدت یک هفته ( بعضی از همرزمانش می گفتند 10 روز) در منطقه کار کنیم، چنانچه یک از بچه های لشکر 14 امام حسین (ع) پیدا کنیم تا مجوز کار را صادر نمایند و اجازه دهند وسایل خود را جهت شروع رسمی کار به محل یاد شده بیاوریم. از طرفی خوشحال بودیم که مجوز حضور در منطقه را گرفته ایم و از طرفی التهاب عجیبی که مبادا دست خالی برگردیم. مدت زمان ما کم بود. محور بسیار وسیع و فوق العاده خطرناک. همه چیز دست به دست هم داده بود تا ما بیشتر احساس یأس و ناامیدی کنیم اما با امید به رحمت خداوند کار را شروع کردیم هر روز با گذشتن از همین میدان های وسیع مین و سیم های خاردار و تله های انفجاری، خود را به محور عملیاتی لشکر می رساندیم و سرگردان بدنبال پاره های جگر این امت می گشتیم و در بازگشت هر روز ناامیدتر از دیروز. وضعیت منطقه، میدان های مین و موانع دیگر و حضور منافقین هیچ کدام ترسی در دل ما راه نمی داد جز اینکه مبادا فرصت تمام شود و دستمان خالی بماند و یافت نشود. دیگر ناامیدی در چهره تک تک افراد به خوبی رویت می شد تا اینکه صبح روز نیمه شعبان، بار دیگر ناامیدی از وجود بچه ها رخت بربست. روز عید بود و بچه ها به امید گرفتن عیدی، راه میدان مین و موانع را در پیش گرفتند. هر کدام از دوستان نجوایی داشت؛ این هم روز آخر کار ما و نیمه شعبان. حال عجیبی بر جمع حاکم شده بود. بچه ها رمز حرکتمان را «یا مهدی(عج)» گذاشتند و تفحص روز آخرمان را آغاز کردیم. هرچه می گشتیم، هیچ اثری از نمی یافتیم. آن روز یکسره تا عصر مشغول جستجو بودیم ولی همه ناامید و پریشان شده بودیم. همگی خدا خدا می کردند، خورشید هم سر به سرما می گذاشت و مثل اینکه زودتر می خواست خود را به پشت ارتفاع 178 برساند. غروب نزدیک شد و آسمان به زیباترین شکل درآمده بود که بهترین نقاش ها با بکارگیری عالی ترین رنگ ها نمی توانند چنین صحنه ای نقاشی کنند. ما باید سریعاً منطقه را ترک می کردیم. لحظات وداع شروع شد. به بچه ها گفتم: برمی گردیم و دیگر هم اینجا نمی آییم. غروب نیمه شعبان است آقا جان ما قابل نبودیم، امروز با امید به شما کار را شروع کردیم، حال در این لحظه های آخر باید دست خالی برگردیم. اشک، چشمان بچه ها را گرفته بود هر کس به دنبال چیزی می گشت تا به عنوان تبرک و یادگاری با خود به عقب بیاورد. یکی از بچه ها مشتی خاک برمی داشت، دیگری تکه ای از سیم خاردار و ته گلوله منور را بر می داشت و دیگری هم تجهیزات همراه رزمنده ای که پر بود از تیر و ترکش را جمع آوری می کرد تا با خود بیاورد. ( که بعد ها خودش توی فکه به رسید ) می گفت: من هم به سمت یک شقایق که نظرم را جلب کرده بود، رفتم تا آنرا از ریشه کنده و در قوطی کنسروی قرار دهم و با خود به عقب بیاورم. وقتی آرام آرام داشتم دور شقایق را می کندم تا از زمین جدایش کنم، باورش بسیار سخت بود، درست شقایق روی جمجمه یک سبز شده بود فریاد یا حسین (ع) یا مهدی(عج) یا زهرایم (س) بلند شد. بچه ها همه به سمت من آمدند نمی توانم حال و هوای آن لحظه را برایتان تعریف کنم. اشک پـهنای صورتم را گرفته بود. با بچه ها آرام خاک های روی پیکر را کنار می زدیم و پشت سرهم صلوات نثار روحش می کردیم. پیکر مطهر را کامل از زیر خاک بیرون آوردیم. بر استخوان های این بوسه زدیم اما باز هم دلهره داشتیم که آیا این پلاک هویت دارد؟ آیا از لشکر 14 امام حسین (ع) می باشد؟ با پیدا شدن پلاک ، همه بلند صلوات فرستادند. دیگر یقین کردیم که امام زمان (عج) عنایت کرده حال می خواستیم نام را بدانیم. برایمان جالب بود که اولین تفحص شده در منطقه شرهانی را بشناسیم. را همراه خود به چادر آوردیم بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، ولی وقتی خوشحال تر شدند که پلاک هویت استعلام شد، آن وقت دیگر روی پای خودمان بند نبودیم و واقعاً او هدیه ای از طرف آقامون بود، از لشگر 14 امام حسین (ع) در عملیات محرم . شادی روح و 🌴 🕊🌹
🌴🌼🍀🌺🍀🌼🌴 🍀 🌸 تو را آزرده‌ام اما همیشہ نیاید لحظہ‌اے ڪه از خیالٺ دسٺ بردارم بہ تاوان گناه من همیشہ مےبارد بہ چشمٺ معذرٺ خواهے بسیارے 🌴 🌴🍀
Panahian-VedaBaRamazan-02.mp3
5.78M
🍀🌷🌺🌸🌺🌷🍀 خدا حافظ ماه خدا خدا حافظ ماه خوبیها خدا حافظ ماه میهمانی خدا حافظ ماه بندگی خدا حافظ ماه مولا علی خدا حافظ سحرهای ماه رمضان خدا حافظ افطارهای ماه رمضان خدا حافظ ماه عشق و آشتی خدا حافظ لحظات دعا خدا حافظ دعای سحر خدا حافظ دعای ابوجمزه خدا حافظ دعای افتتاح خدا حافظ دعای مجیر خدا حافظ دعای جوشن کبیر خدا حافظ شب های قدر خدا حافظ ماه سوز و آه و ناله و اشک و توبه خدا حافظ ............... خدایا .... یعنی می شه سال دیگه ما باز هم مهمونت باشیم و رمضانت رو ببینیم ؟؟؟ خدایا .... 💐 🌺🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا ابراهیم هادی؟.mp3
10.32M
رواے؛حاج‌حسین‌یکتا 「ســـلامـ بر ابـراهـیم...!🌱」 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
امروز به نگاهت ، به دعات از همه وقت بیشتر احتیاج دارم به حال خودم رهام نکن داداش میدونم که صدام کردی . . ♥️:) - 💕..'› ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🇮🇷🕊🌹🕊🇮🇷🥀 🌷🌷 با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم. در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو می‌بینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد. راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو ‌دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟" ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت می‌خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می‌خوام بدونم که..." راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد" ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می‌خوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده ‌است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!". راننده که فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده‌ایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان می‌داد. 🌹 سالروز_شهادت🕊 التماس_دعا داداش ابراهیم 🤲 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
- نذرِلبخندت‌امروزگناه‌نمی‌کنم‌ هدیهـ بھ قربةالـےاللّٰھ ..!🌼' تولدت‌مبارک‌رفیقِ‌آسمونی💙 -