فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
زندگینامه
عبدالکریم پورمقامی در سال1340 در خانوادهای زحمتکش و متدین به دنیا آمد. از همان اوایل کودکی آثار زیرکی و هوشیاری در او پیدا بود. در دوران کودکی با همبازیها و کودکان دیگر با صفا و صمیمیت به بازی میپرداخت و هیچگاه باعث رنجش خاطر دوستان خود نمیشد.
عبدالكريم در سن شش سالگي وارد دبستان شد و با داشتن نمرات بالا سالهاي تحصيل ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت. وي ازآنجا كه به ورزش علاقه داشت، ضمن تحصيل به بازي فوتبال و دو ميپرداخت و جسم خويش را نيز ورزيده ميكرد تا از سلامت جسم، برسلامت عقل بيفزايد و روان خويش راقوي سازد. در بازي فوتبال رشد يافته و لوح تقدیر و جايزههاي كتبي از مسئولين دريافت کردهبود.
از آنجا كه علاقهی شديدي به كارهاي صنعتي و مكانيكي داشت، بعد از اتمام دورهی راهنمايي با نمرات عالي به هنرستان وارد شد و رشتهی اتومكانيك را انتخاب کرد.
تمامي تظاهرات و راهپيمایيهاي مختلف شركت فعال داشت و با تمام وجود آرزوي شهادت ميکرد آنچه كه او را به صحنههاي درگيري، جنگ و گريز با مأموران پليد و فريب خوردهی رژيم پهلوي ميكشاند، داشتن ايمان قوي او به امام و اسلام بود.گذشته از اينها، اعلاميههاي امام را تكثير و به كمك تني چند از ديگر برادران و دوستانش پخش ميكرد.
همچنين زدن كليشه[1]، نوشتن شعار و تبليغات در بين مردم را نيز بهعهده گرفتهبود. و در اين ضمن به خودسازي هم اهميت بسيار ميداد و هيچگاه از وقتهاي نماز غافل نبود. در ماههای غیر از رمضان روزهی فراوان میگرفت. هميشه مواطب خود بود تا از كثرت كار و يا بزرگي كار خويش مغرور نگردد. گاهي كه از سوي برادران تشويق ميشد كاملاً آثار پرهيزگاري و نگهداري خويش در او پيدا بود و نفس امّاره را فراموش نميكرد.
بعد از پيروزي انقلاب وارد كميته شد و در آنجا به فعاليت پرداخت. هنگاميكه سپاه پاسداران تشكيل شد، توسط برادرش به سپاه معرفي و عضويت در سازمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دزفول را عهده دار شد.
پس از آن جهت آموزش به پادگان کرخه انتقال یافت. او بعدها در پادگان ضمن آموزشپذیری، به دژبانی نیز پرداخت و هرجا نیاز به کمک او بود، بلافاصله انجام وظیفه میکرد.
عبدالکریم پورمقامی در حالیکه بیش از 19 بهار از زندگیاش نگذشته بود، فرماندهی تخریب سپاه پاسداران دزفول شد و او را «اعجوبهی شناخت و خنثی کنندهی مین» لقب دادهبودند. شصت و سه، چهار روز بعد از آغاز جنگ و در تاریخ3/9/1359 او پس از خنثیکردن مینهای زیادی از یک میدان مین، به شهادت رسید.
[1]. نوشته یا تصویری حک شده روی فلز که در چاپ از آن استفاده کنند.(فرهنگ معین)(ویراستار)
برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 90
آخرین مین
روایت شهادت سردار شهید عبدالکریم پورمقامی

در منطقه ی عنکوش در جنوب غربی استان خوزستان نظامیان بعثی عراق قسمتی از زمین های خوزستان را اشغال کرده بودند.
وقتی با حملات چریکی رزمندگان اسلام و تک های شبانه سپاه و بسیج و ارتش مواجه شدند اقدام به عقب نشینی کردند، ولی نقاط مختلفی را مین گذاری کردند که عبور و مرور خودروها و پیاده نظام خودی را زمین گیر و مختل کرده بود.
برادر پاسدار عبدالکریم پورمقامی، فرمانده تخریب سپاه دزفول، وقتی به میدان مین بعثی ها که بیش از صدها مین در آن کاشته بودند رسید، همه را دعوت به دورشدن از میدان مین کرد و گفت: «فقط کار خودم است.»
تخصص او تخریب ، مواد منفجره و خنثی کردن مین و ایجاد میدان مین بود. او با چالاکی و بی باکی و شجاعت در ۵۰۰ متری عراقی ها بصورت درازکش و خوابیده یکی یکی میدان مین را خنثی کرد و من دستیار و کمکی و تأمین و محافظ او بودم.

وقتی آخرین مین را خنثی می کرد و فرمانده محور و دیگر رزمندگان منتظر جشن پاکسازی منطقه و کلید فتح عبور و حمله به قلب دشمن بودیم، عبدالکریم با چهره ای شاد و خندان و رضایت از پاکسازی میدان مین اعلام کرد: آخرین مین است خدا کند تله گذاری نباشد.
مثل دیگر مین ها آنرا خنثی کرد و از زمین بیرون کشید، رویش را به طرف رزمندگان برگرداند. همه آماده تکبیر وشادی بودیم.
به ناگاه صدای انفجار مهیبی منطقه را فراگرفت و عبدالکریم پورمقامی با مین تله گذاری شده آخر به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
عراقی ها که صدای انفجار را شنیدند آن منطقه را گلوله باران کردند. پیکر عبدالکریم را به عقب منتقل کردیم و رزمندگان با روحیه ای بسیار بالا و انگیزه ای دوچندان به مزدوران بعثی یورش برده و منطقه را از لوث وجودشان پاک کردند.
سردار شهید عبدالکریم پورمقامی متولد ۱۳۴۰ در مورخ سوم آذرماه ۱۳۵۹ در منطقه عنکوش ، حین پاکسازی میدان مین به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
راوی: علی صولتی
برگرفته از کتاب سروقامتان اثر غلامحسین سخاوت
شهید عبدالکریم پورمقامی
روایت خواهر شهید عبدالکریم پورمقامی فرمانده تخریب سپاه دزفول

مبارز انقلابی
علاوه بر خواهر و برادر، دوست همدیگر هم بودیم همیشه توی اتاق دروازهبان میشد و از من و خواهرم میخواست روبهرویش بایستیم و به او گل بزنیم. تا اینکه ورق روزگار برگشت و انقلاب شد. تحول عجیب و سریعی در روحیاتش به وجود آمد. میدان فوتبال را رها کرد و به دنبال کتابهای مذهبی از جمله کتب دکتر علی شریعتی و اعلامیههای امامخمینی(ره) رفت. اشعار انقلابی را به هر طریقی که ممکن بود، به دست میآورد و شبها که خانواده دور هم جمع میشد، برایمان میخواند.
طولی نکشید که بازیهای فوتبالی ما جایشان را به کلاسهای قرآنی دادند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) او جزو اولین نیروهای تشکیل دهندهی سپاه دزفول بود.
بعضی اوقات هم اشعاری را که در مراسم صبحگاهی سپاه میخواندند مینوشت و به ما میداد و میگفت:
اینها را حفظ کنید.
یادم میآید یکی از آن سرودها سرود«پرچم» بود. کلاس توضیح و تفسیر قرآن هم برایمان در اتاق پشت بام منزل برقرار میکرد. در اولین جلسه سورهی «ماعون» را توضیح داده و تا حدی تفسیر هم میکرد و عجیب حالش دگرگون میشد. از عمق جان میگفت:
وای بر نمازگزاران؛ وای بر نمازگزارانی که دل از یاد خدا غافل دارند.
اما موقعیت جنگ آنقدر وخیم شد و اوضاع شهر به هم ریخت که دیگر فرصتی برای ادامهی کلاسها باقی نماند.
راوی: خواهر شهید
برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 94
از میدان فوتبال تا میدان مین
خاطره ای از سردار شهید عبدالکریم پورمقامی به نقل از خواهرِ شهید

اولین نفر ایستاده از سمت چپ (سردار شهید عبدالکریم پورمقامی)
او برادر کوچک خانواده ی ما بود و من هم خواهر کوچک خانواده، قبل از انقلاب او بازیکن یکی از تیمهای فوتبال بود و علاقه ی زیادی هم به میدان فوتبال داشت. همیشه در اتاق منزلمان او دروازه بان می شد و از من و خواهرم می خواست که روبروی او ایستاده و به او گل بزنیم.
ما با همدیگر علاوه بر خواهر و برادر، دوست همدیگر هم بودیم تا اینکه ورق روزگار برگشت و انقلاب شد و تحول عجیب و سریعی در روحیاتش به وجود آمد. او میدان فوتبال را رها کرده و به دنبال کتابهای مذهبی از جمله کتب دکتر علی شریعتی و اعلامیه های امام خمینی بود و در این بین از اشعار انقلابی که به دستش می رسید (اشعاری را که اگر به دست ساواک می افتاد جرم سنگینی داشت) او به هر طریقی که ممکن بود آنها را به دست آورده و شبها که معمولاً خانواده دور هم جمع می شدند آنها را برایمان می خواند طولی نکشید که بازیهای فوتبالی ما جایشان را به کلاس های قرآنی دادند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی او جزو اولین نیروهای تشکیل دهنده سپاه دزفول بود که بعضی اوقات هم اشعاری که در مراسم صبحگاهی سپاه می خواندند آنها را نوشته و به ما می داد و می گفت: اینها را حفظ کنید. یادم می آید یکی از آن سرودها سرود «پرچم» بود و نیز چند سرود دیگر. خلاصه کلاس توضیح و تفسیر قرآن هم برایمان در اتاق پشت بام منزل برقرار می کرد و در اولین جلسه سوره ی ماعون را توضیح داده و تا حدی تفسیر هم می کرد و عجیب حالش دگرگون می شد و از عمق جان می گفت: وای بر نمازگزاران؛ وای بر نمازگزارانی که دل از یاد خدا غافل دارند؛ امّا موقعیت جنگ آنقدر وخیم شد و اوضاع شهر به هم ریخت که دیگر فرصتی برای ادامه کلاسها نماند.
“سردار شهید اسلام، عبدالکریم پورمقامی” در حالیکه بیش از ۱۹ بهار از زندگیش نگذشته بود فرمانده تخریب سپاه پاسداران دزفول شد و او را (اعجوبه شناخت و خنثی کننده مین) لقب داده بودند شصت و سه چهار روز بعد از آغاز جنگ و در تاریخ ۱۳۵۹/۹/۳ او پس از خنثی کردن مین های زیادی از یک میدان مین به شهادت رسید و با وجودی که جسم خونینش به دستمان رسید اما او همیشه برای ما گمنام ماند زیرا از نظر شخصیتی و مسئولیتی که در سپاه پاسداران دزفول داشت به خاطر اخلاصش هیچ وقت شناخته نشد و به ما هم چیزی نگفت.
خدایش بیامرزاد و روحش با شهیدان کربلا محشور باد.
راوی : خواهر سردار شهید عبدالکریم پورمقامی
بسم الله الرحمن الرحیم
عبدالکریم پورمقامی از جبهه و مسئولیتش در سپاه پاسداران چیزی برایمان نمی گفت و بخاطر مأموریتهایی که داشت دیر به دیر به منزل می آمد و به هر حال فردی راز دار بود.
او زمانی که در تیم فوتبال دزفول حضور داشت برای انجام مسابقات بین استانی به خرم آباد می رفت.
ایشان یکبار به من گفت که مقداری بطری شیشه ای و چسب و مقداری مواد عطاری و یک هاون می خواهد که بعداً مشخص شد آنها را برای استفاده در ساخت نارنجک دستی می خواهد او هیچگاه از کار تحقیقی که انجام می داد چیزی به ما نمی گفت.
یادم می آید هنگام رفتن به جبهه ما را آماده ی به شهادت رسیدنش می کرد و می گفت که به خانواده شهدا سر بزنید و آنها را تنها نگذارید آن روز رفت و یکبار که برگشت دیدم که انگشت شصتش قطع شده است و دیگر زخمهایش را به من نشان نمی داد او فقط به دو خواهر دو قلو که داشت اجازه پانسمان می داد و به آنها می گفت که از زخمهایم چیزی به مادرم نگویید بعد از آن به جبهه کرخه(عنکوش) در غرب دزفول رفت که در آنجا نیز پس از خنثی کردن یک میدان بزرگ مین به شهادت رسید.

من به عنوان مادر شهید از شهادت فرزندم راضی بوده و هستم و خدای را شاکرم که افتخار خانواده شهید بودن را نصیب ما فرمود.
و اما خاطره ای که از دوران طفولیت و شیرخوارگی او دارم اینست که آن زمانی که به او شیر می دادم گاه می شد که زنان همسایه به اتفاق کودکان شیرخوارشان به منزل ما می آمدند و من به عبدالکریم شیر می دادم او با توجه به اینکه شیر مادر برای خودش دوست داشتنی بود ولی اشاره می کرد و می گفت که به دیگر بچه ها هم باید شیر بدهم و گویی که از کوچکی ایثار و از خودگذشتگی با خونش عجین بود.
و خاطره دیگرم بر می گردد به دوران دبستانی او یک روز درِ منزل به صدا در آمد موقعی که در را باز کردم دیدم که دست عبدالکریم در دست مردی است آن مرد گفت که من معلم فرزندتان هستم و تقاضایی که از شما دارم اینست که برای فرزندتان اسپند(به زبان محلی وحش) دود کنید که از چشم حسودان دور بماند. این معلم در مدرسه از او چه دیده بود نمی دانم. او در انقلاب بسیار فعال بود یک روز وضع شهر نظامی شده بود و در همان چهارشنبه سیاه معروف دزفول(سال 1357) در خیابان 45 متری بین نیروهای ساواک گیر افتاده بود بطوریکه چند ساعتی را در بالای درختی در خیابان نظامی نبش 45 متری مخفی می شود و تیرهای نیروهای پلیس و ساواک از دور و بر ایشان رد شده و به او نمی خورند که اینها را خود شهید برایمان تعریف می کرد.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم عبدالکریم پورمقامی از جبهه و مسئولیتش در سپاه پاسداران چیزی برایمان نمی گفت
منبع : وبلاگ چمدان آبی(محمدحسین درچین)
موضوعات مرتبط: خاطرات دوران دفاع مقدس، یاد شهیدان، مناسبتها و متفرقه
چمدان آبی دزفول ((محمّدحسین درچین))...
اعلام شهادت فرمانده تخریب سپاه دزفول از اخبار سراسری رادیو
اهواز بودم و دوران سربازی را سپری می کردم ولی دلم با کریم بود و نمی دانم چرا به دلم افتاده بود که او شهید می شود آنقدر در این افکار بودم که آنشب عبدالکریم را بخواب دیدم ، دیدم که تمام افراد خانواده سیاه پوشیده و به سوالات خبرنگار صدا و سیما پاسخ می دادند که ناگهان از خواب بیدار شدم شیطان را لعن کرده و دوباره بخواب رفتم صبح فردای آن شب 1359/9/3 از طریق رادیو کوچک جیبی که همیشه همراهم بود اخبار سراسری ساعت 8 رادیو را گوش می دادم که خبر شهادتش را اعلام می کرد و متن خبر این بود که (یک میدان بزرگ مین توسط برادر پاسدار عبدالکریم پورمقامی خنثی ولی متأسفانه ایشان در موقع خنثی کردن این میدان مین توسط آخرین مین به شهادت رسیده است)در اینجا بود که یکباره همه دوران زندگیم با او در برابرم مجسم شد چشمانم به سیاهی رفته و دیگر چیزی نفهمیدم آنجا بود که معنای (اِنکَسَرَ ظَهری) امام حسین(ع) را حس کرده و براستی کمرم شکست و بی برادر گردیدم و اما موقعی که فرمانده واحدمان از قضیه مطلع شد به من گفت : تا جهت اطمینان از خبر ، سری به خانواده ام در دزفول بزنم ، مرخصی گرفته و به دزفول آمدم آن موقع گاراژ اهواز میدان مثلث بود و من سر خیابان شهید محمد منتظری نبش خیابان هجرت از مینی بوس پیاده شدم که اتفاقاً یکی از همسایگانمان به نام آقای حسیناک را دیدم که با موتور کنارم ایستاد ، سلامی کرد و گفت : آقا مجید می خواهی تو را به خانه برسانم او می دانست که کریم شهید شده است و من خبر ندارم لذا چیزی به من نگفت . سکوت بود و سکوت و حرفی بینمان رد و بدل نشد تا اینکه مرا چند خیابان مانده به منزلمان در خیابان بوعلی بین شیخ بهایی و دهقان پیاده کرد موقعی که وارد خیابانمان شدم دیدم درب منزلمان سیاه پوش شده و شلوغ است یکدفعه خشکم زد نه پای رفتن داشتم و نه تحمل ایستادن ، نزدیکتر رفتم دیدم آنچه که به دلم افتاده بود و در خواب دیده بودم و آن هم خبر شهادت عبدالکریم بود همه راست و درست است و من بی برادر شده ام ، برادر و دوستی را از دست دادم که بسیار با او مانوس بوده و همیشه دست در گردن همدیگر راه می رفتیم .
اینک او سفر آسمانیش را آغاز نموده و من مانده ام با خاطراتی که از او به یادگار دارم و هیچگاه آنان را فراموششان نکرده و نخواهم کرد . خدایش بیامرزاد .

راوی : عبدالمجید پورمقامی
منبع :وبلاگ" چمدان آبی " محمدحسین دُرچین
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_عبدالکریم_پور_مقامی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🏴🥀🕊🏴🥀🕊🏴🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
اعلام شهادت فرمانده تخریب سپاه دزفول از اخبار سراسری رادیو اهواز بودم و دوران سربازی را سپری می
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••