eitaa logo
اشعار مرضیه عاطفی
457 دنبال‌کننده
253 عکس
24 ویدیو
0 فایل
💌 شما به دعوت #مادر_سادات اینجایید 💌 نذر شادی دل حضرت زهرا(س)👇 ⚘️ سلامتی و فرج امام زمان(عج)،سلامتی رهبرعزیزمان صلوات ⚘️ لینک کانال تلگرام: @marziyehatefi لینک صفحه اینستاگرام: @marziyeh.atefi.313 لینک ویراستی: https://virasty.com/MarziyehAtefi
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🍃 در عزای ماه محرم الحرم، نذرِکشتی نجات 🍃🏴 فهمیدم از دور و برم، آمد محرّم لبریز شد چشم ترم، آمد محرّم در کنج هیئت ها علَم را تکیه دادند با إذن شاه با کرم، آمد محرّم مثلِ لهوف و مقتل إبن مقرّم سر تا به پا شعله ورم، آمد محرّم کنج حسینیه؛حسن(ع) سینه زد و گفت دیدی چه آمد بر سرم، آمد محرّم فطرس خبر آورده که امشب نوشته- جبریل بر بال و پرم...آمد محرّم پیراهنم مشکی شده! چون همزمان با- تعویض ِ پرچم در حرم آمد محرّم میخواست از من دور باشد شرّ شیطان دلواپسم شد مادرم، آمد محرّم جان میدهم در آیه هایِ سورۂ کهف آتش گرفته حنجرم، آمد محرّم! رخت عزا پوشید زینب(س)! گفت با اشک... خون گریه کن ای معجرم! آمد محرم! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 نذر شب دوم محرم و 🍃🏴 خیمه ها را کرده ام بر پا، امان از کربلا داغدارم میکند اینجا، امان از کربلا بوسه میزد مادرم زهرا(س) مرا با گریه و مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم میشود انگشترم پیدا، امان از کربلا زینبم(س) تا که عقیقم را ببیند! ساربان- دست خود را میبرد بالا، امان از کربلا میخورد تیر سه شعبه حنجرِ شش ماهه ام جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا می برم تا خیمه ها شهزاده ام را در عبا لرزه می افتد بر این پاها، امان از کربلا میرسانم با سرِ زانو خودم را علقمه میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا در دلِ گودال، غرق خون می افتد پیکرم میشود بالاسرم دعوا، امان از کربلا می دوَد گریان رقیه(س)روی بوته های خار شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف می ایستند نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 شب سوم محرم نذر مظلومیتِ 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط با مشقّت راه می رفت و امان از آبله از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط راه، طولانی و تیغِ آفتاب و در دلش اضطرابِ تازیانه بیشتر دارد فقط اکثراً دستِ بزن دارند و با دلواپسی چشم هایی خیره سمت دور و بر دارد فقط بیشتر اهل کمینند و تمام ِ راه را- واهمه از حمله هایِ پشت سر دارد فقط جای سیلی سرخ بود امّا دوباره می زَدَش زجر(لع) زجرش داده! دائم دردسر دارد فقط گریه میکرد و حرامی بُرد پیش ِ او گذاشت غرقِ خون! در تشت! بابایی که سر دارد فقط دید و قدری درد دل کرد و سپس از حال رفت عمّه زینب(س) از غمش خونِ جگر دارد فقط! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 شب چهارم محرم، غزل زبانحال، نذرِ 🍃🏴 با تو خورشید شدم، بی تو شبِ تار شدم غم ِ تنهایی تو دیدم و بیمار شدم سایۂ رویِ سرم! زینبِ(س) تو آشفته ست یار کم داری و از دلهره سرشار شدم پیش من بغض خودت را به گلویت نسپار جانِ من حرف بزن! از غم تو زار شدم نگرانم شده ای! دل-نگرانت شده ام عاشقت هستم و عمریست وفادار شدم گریه میکردم از اوّل که فدایت بشوم دل به من دادی و یک عمر بدهکار شدم مادر از غربتِ امروزِ تو آنقدر گریست که به والله به عشقِ تو پسردار شدم نذر تو خون گلویِ پسرانم! بپذیر... سجده کردم که به این رتبه سزاوار شدم! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 شب پنجم محرم، نذرِیادگارامام مجتبی(ع) 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- رفت بی صبرانه و ناگاه، کنج قتلگاه شد رصد با چشم ِ صد گمراه، کنج قتلگاه تا که فهمیدند نور چشم های مجتبی ست(ع) تا شدند از کُنیه اش آگاه کنج قتلگاه- -زیر لب گفتند این لقمه خوراکِ حرمله ست(لع) آمده یک طُعمۂ دلخواه کنج قتلگاه بد عطش دارد! گمانم رفت سیرابش کند با سه شعبه! تا رسید از راه کنج قتلگاه کرد اصابت نیزه ها بر نوجوانیِ تنش می کشید از عمقِ جانش آه، کنج قتلگاه ضربۂ شمشیر را محض ِ عمو، با جان خرید دستش از آرنج شد کوتاه کنج قتلگاه جایِ بابایش حسن(ع) محکم در آغوشش گرفت گریه کرد و گفت «وا أمّاه» کنج قتلگاه تیرها از راهِ کتفش قصدِ قلبش داشتند دست و پا میزد عجب جانکاه کنج قتلگاه بوسه زد یکریز غرقِ خون عمو بر صورتش شد نفس هایش کم و کوتاه کنج قتلگاه در مدارِ کینۂ جنگ جمل بر خاک ریخت... خونِ ثارالله(ع) و عبدالله(ع) کنج قتلگاه! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃شب ششم محرم، نذرِ جوان باغیرت 🍃🏴 از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛ محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر... چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃شب هفتم محرم،زبانحال حضرت رباب(س) 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- سکوتِ نگاهش جلو چشممه نبودش رو سخته تصوّر کنم به داغش دلم کرده عادت ولی... چجوری جای خالیش و پُر کنم؟! عطش داشت و شد زبونش سفید به سختی به هم میرسیدن لباش چقد نیمه شب گریه کردم تا که- بِره از تو گوشم صدا گریه هاش بمیرم الهی واسه غربتش براش با چه لحنی لالایی میخوند علی اصغرم(ع) رو سه شعبه گرفت حسینم(ع) ولی کاش پیشم می موند شنیدم که حیرون شد و بی رمق با قدّ کمون، بی پسر برمیگشت شنیدم رو دستاش زده دست و پا الهی بمیرم! بهش چی گذشت... پر از تیر شد گوش تا گوش ِ اون گلوی ضعیفش دیگه جا نداشت دو تا دستایِ کوچیکش سرد شد گلم غرقِ خون پلک رو هم گذاشت نگم از اسارت که توو کلّ راه دیدم خونی؛ قنداقۂ پاره رو یکی کف میزد، هی ترانه میخوند رو دستش می رقصوند گهواره رو رسیدیم و با هلهله اومدن یه عدّه زنِ کافر و بی حجاب می پرسید از من زنِ حرمله(لع) با خنده... ببینم! کدومه رباب!؟ ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 شب هشتم محرم، غزل-مرثیه زبانحال 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- نور چشمم، شبه پیغمبر، نکش پا بر زمین آمدم بابا! علی اکبر(ع)، نکش پا بر زمین کینۂ نام ِ تو را دارند این سرنیزه ها شد عجب دور و برت محشر، نکش پا بر زمین تیرهایش شد تمام و دید جان داری هنوز بر تنت شمشیر زد بدتر! نکش پا بر زمین بسکه با سرنیزه ها بر سینه ات ضربه زدند از نفس افتاده این حنجر، نکش پا بر زمین خشکی لب های خود را غرق خون بر هم نزن پیش من بیتاب و مضطر پا نکش روی زمین إرباً إربا یعنی افتاده ست از تو رویِ خاک- تکّه تکّه هایی از پیکر، نکش پا بر زمین رحم کن بر سنّ و سالم، جان سپردم تا تو را... جمع کردم در عبا...دیگر نکش پا بر زمین! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 شب نهم محرم، نذر سقّای حرم 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- رفتی از خیمه و پا تا به سرم میسوزد دلِ زینب(س)، دلِ زن های حرم میسوزد گفتم عباس(ع)! فقط مشک و علَم را بردار بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد با لبِ تشنه، لبِ علقمه رفتی امّا جرعه ای آب نخوردی! جگرم میسوزد نیزه بر مشک زدندآبرویت ریخت زمین گُر گرفتی و تنِ شعله ورم میسوزد با غضب! تیرِ کجی رفته به خوردِ چشمت اشک می ریزم و چشمانِ ترم میسوزد آسمانم به زمین خورده چه بد! با صورت! سر و پیشانیِ قرص قمرم میسوزد غرقِ خون؛ «أدرک أخا» گفتی و بالای سرت- مینشینم! بدنِ محتضرم میسوزد بعدِ تو شعله می افتد به ستونِ خیمه چوبِ گهواره! لباس ِ پسرم میسوزد! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 نذر عاشورا و 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- کینه ها چون بود مادرزاد...آمد مادرت کردی از پهلویِ او تا یاد...آمد مادرت غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست تا نباشی هیچ دشمن-شاد...آمد مادرت حُرمتِ خونت حلالِ عدّه ای لقمه حرام کشتنت چونکه نبود ایراد...آمد مادرت ضربهٔ شمشیر کاری بود و روی پیکرت اولین زخمی که شد ایجاد...آمد مادرت شمر(لع) وقتی در دلِ گودال، محکم پا گذاشت گفت تا که «هر چه باداباد»...آمد مادرت عرش تا فریاد زد ای وای بر روی زمین- زینت دوش نبی افتاد...آمد مادرت تشنه بودی! بر گلویت رویِ خاکِ کربلا تا به جای آب، خنجر داد...آمد مادرت قتلگاهت شد شلوغ و پیکرت از حال رفت آسمان دق کرد و زد فریاد...آمد مادرت ای زبانم لال! کو پیراهن و انگشترت کو «سرت»؟! شد غارتت آزاد...آمد مادرت این طرف میگفت با گریه «بنیَّ»؛ آن طرف رفت تا که خیمه ها بر باد...آمد مادرت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 روز دهم محرم، نذر شهادت مظلومانۂ 🍃🏴 -لطفا حقّ روضه ادا شود- زمین یک آهِ شعله ور درآورد غم ِ تو اشکِ پیغمبر(ص) درآورد تنت را تیرباران کرد و دیدم دوباره نیزه ای دیگر درآود بمیرد حرمله(لع) که با تبسّم؛ سه شعبه زد به سمتت! پر درآورد رسید و پیکرت را غرقِ خون دید دلِ مادر سر از محشر درآورد یکی آورد با خود نعلِ تازه یکی پیراهن از پیکر درآورد نشست و با غضب از دستت ای وای هم انگشت و هم انگشتر درآورد نمیدانم چه شد که خنجرِ شمر(لع) زد و از حنجرِ تو سر درآورد! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت امام خیمه نشین 🍃🏴 در خیمه ماند و داغ دید و قسمتش تب شد بعد از پدر پشت و پناهِ عمّه زینب(س) شد آتش کشیدند و به غارت رفت هر چه بود بسکه هجوم آورده؛ خیمه نامرتّب شد روز دهم با رأس ِ بر نیزه به پایان یافت قدّش خمید و روزگارش بعد از آن شب شد در پیش چشمش یک نفر رفت و طناب آورد حرف از اسارت آمد و صبرش لبالب شد با دست بسته خیره شد بر ناقه! اشکش ریخت در محضرش زانو زد و مَرکب مؤدّب شد میدید عمّه در شلوغیِ سرِ بازار با چادرش رو میگرفت و بد معذّب شد هم داغ، هم بارِ امامت روی دوشش داشت با خطبۂ جانانه اش ناجیِ مذهب شد سی سال گریه کرد هر جا آب را می دید تا که به «سیدّالبُکا» آقا ملقّب شد! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅