eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
34.6هزار ویدیو
310 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
👌روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا. قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون، رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟ عرض کرد یا رسوالله از امت شما پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟ جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم پیامبر:روزه نگرفتی؟ جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم. پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟ گفت:مستطیع نشدم پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟ جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟ خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه. پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد میفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید. رفتند مادرشو پیدا کردند .یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند. رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون. پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه .بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن. مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!! تمام بدن این جوان آتش گرفت رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی؟ عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند. همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد. رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر. سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!! رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره. سلمان رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده سریع بیایید. مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند. اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم گفت:آره فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون. این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن.......... نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. نوبت رسید به آقای ما حسین(ع) اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام. پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟ عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،، @masafe_akhar
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | امیرالمؤمنین، سرچشمه حکومت جهانی اسلام 🔻 رهبر انقلاب: ائمه (علیهم‌السّلام) همه، علی بن ‌ابی طالب را مثل یک خورشیدی در آسمان امامت میدیدند که بقیه‌ی ائمه مثل ستارگان آن آسمانند. امیرالمؤمنین افضل از آنها بود، کما اینکه درباره‌ی امام حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) با آن مقاماتی که آن دو بزرگوار دارند، پیغمبر میفرماید: «و ابوهما افضل منهما»؛ پدرشان از امام حسن و امام حسین بالاتر است، بافضیلت‌تر است. این است مقام امیرالمؤمنین. 🌷عید غدیر 📲 دسترسی به نسخه کیفیت اصلی👇 Aparat.com/khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📝 بازخوانی | اعتماد به دشمن 🔻 رهبر انقلاب اسلامی در آخرین دیدار رئیس‌جمهور و دولت دوازدهم، با اشاره به لزوم استفاده از تجربه‌های دولت های یازدهم و دوازدهم در آینده تصریح کردند: «یک تجربه بسیار مهم در این دوران عبارت است از بی‌اعتمادی به غرب که آیندگان باید از آن استفاده کنند. در این دولت معلوم شد که اعتماد به غرب جواب نمی‌دهد و آنها کمک نمی‌کنند و هرجا که بتوانند ضربه خواهند زد.» موضوع «عدم اعتماد به دشمنان» و ضرورت اتکاء به توان و ظرفیت داخلی برای پیشرفت و غلبه بر مشکلات اقتصادی و... از جملات توصیه‌ها و تذکرات تکرارشده در بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال‌های اخیر بوده است. 🔍 شما مخاطبین عزیز می‌توانید مجموعه بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی موضوع «اعتماد به دشمن» را از اینجا بخوانید:👇 https://farsi.khamenei.ir/keyword-content?id=14177
. ✍دو قاتل ویک مقتول روایت نموده اند که: روزی امام علی (علیه السلام) با جمعی از یاران خود، از کنار خرابه ای می گذشتند. ناگهان مردی در حالی که کاردی در دست داشت و دست های او آغشته به خون بود از خرابه بیرون آمد. همراهان امام آن مرد را دستگیر نمودند و وقتی به خرابه رفتند با جسد مردی به تازگی کشته شده بود، رو به رو شدند. یاران امام به حضرت عرض کردند: یا امیر المؤمنین! این مرد قاتل است و باید قصاص شود. امام از مرد پرسید: در این باره چه می گویی؟ چه کسی او را کشته است؟ مرد گفت: یا امیر المؤمنین! من او را کشتم. حضرت فرمود: چرا او را کشتی؟ مرد در حالی که این پا و آن پا می کرد گفت: به علت کار خلافی که انجام داده بود. حضرت دستور داد که مقدمات قصاص قاتل فراهم شود. همین که قاتل را برای قصاص می بردند، ناگهان مردی شتابان آمد و در دست و پای جلاد افتاد و گفت: او را نکشید. او قاتل نیست. من قاتل آن مرد هستم و باید مرا قصاص کنید، نه او را. مردم آن مرد را پیش علی (علیه السلام) بردند. او نیز در حضور حضرت، اقرار کرد که خودش آن مرد را کشته است. حضرت، مرد اول را که قرار بود قصاص شود به حضور طلبید و از او پرسید: تو که قاتل نبودی، چرا اقرار به قتل کردی؟ مرد گفت: یا امیر المؤمنین! من در حالی از خرابه بیرون آمدم که کاردی در دست داشته و دستهایم آغشته به خون بود و اگر می خواستم انکار کنم، هیچ کس از من قبول نمی کرد، سپس عین ماجرا را توضیح داد و گفت: من در حال ذبح گوسفندی در خانه ام بودم ناگهان صدای ناله و در خواست کمک شنیدم با همان کاردی که گوسفند را ذبح کرده بودم و بادست های خون آلود، به کمک او رفتم که قاتل با دیدن من فرار کرد و با همان حال از خرابه بیرون آمدم و با آن نشانه ها، دیگر هیچ کس حرف مرا قبول و باور نمی کرد. و من برای این که مورد ضرب و شتم مردم قرار نگیرم مجبور به اقرار شدم. امام علی (علیه السلام) پس از شنیدن این ماجرا، به یاران خود رو کرد و فرمود: حکم این مسأله چیست؟ یاران امام عرض کردند: نفر اول را آزاد کنید و دومی را قصاص نمایید. امام (علیه السلام) فرمود: این حکم بر خلاف حقیقت است. آنگاه به آن فرمود: این دو نفر را به نزد فرزندم حسن (علیه السلام) ببرید و حکم مسأله را از او بپرسید. یاران حضرت آن دو را به نزد امام حسن (علیه السلام) برده و ماجرا را برای حضرتش نقل نمودند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: به امیر المؤمنین (علیه السلام) بگویید که اگر این مرد دوم ( قاتل واقعی) کسی را کشته، در عوض کسی دیگر (مرد اول) را احیا نموده و از مرگ رهایی بخشیده است. و خداوند می فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا**مائده 32، ترجمه: (مقرر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته) و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. * بنابراین نباید مرد دوم را قصاص نمودتوضیح: اکثر فقها حکم فوق را پذیرفته و بدان فتوی داده اند به شرط آن که آن دو فرد با یکدیگر همدستی و تبانی (ساخت و پاخت) نکرده باشند. *. یاران امام علی (علیه السلام) جریان قضاوت امام حسن (علیه السلام) را به اطلاع حضرت علی (علیه السلام) رسانیدند. امام علی (علیه السلام) پس از شنیدن پاسخ فرزندش امام حسن (علیه السلام)، به عنوان تأیید و تنفیذ حکم صادره این آیه را تلاوت فرمود: ذریه بعضها من بعضآل عمران/ 34، ترجمه: آنها فزندان (و دودمانی) بودند که از نظر پاکی و تقوا و فضیلت) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند. *. آنگاه حضرت دستور آزادی آن دو نفر را صادر فرمود و مقرر فرمود تا دیه مقتول را از بیت المال پرداخت کنندر.ک: ماهنامه بشارت، سال چهارم، شماره 22 (فروردین و اردیبهشت 1380) صفحه 47 46. (با تصرف) بر اساس نوشتاری از برادر شهاب کاظمی))، به نقل از: وسایل الشیعه 19/ 107، کتاب القصاص، ابواب دعوی القتل و ما یثبت به ح 1، تفسیر گازر 2/ 359. جواهر الکلام 42/ 207 296. ***. @masafe_akhar
✍✍✍ 🌸🌿از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم 🦋با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ... اگر .... اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود 😢از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم خداوند گفت باز هم بخواه گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم گفت بخواه که به عشق من همه را دوست بداری بخواه که دیگران را به یاد من کمک کنی بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی و او دوست داشت و کمک کرد و لبخند خداوند را دید رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست در نگاه و لبخند تو😍😍 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@masafe_akhar
♦️ چهره عزرائیل برای مومن و کافر هنگام مرگ 🍀 🌹🌹حضرت ابراهیم (علیه السلام) روزی شخصی را دید از او پرسید تو کیستی؟ او گفت: عزرائیل هستم. ابراهیم گفت: از تو می خواهم خودت را به آن صورتی که مومنین را قبض روح می کنی، به من بنمایانی. ابراهیم به دستور او، روی خود را برگردانید، و سپس به آن نگاه کرد، جوانی بسیار زیبا و خوشرو و شاد دید، گفت: اگر مومن پس از مرگ، چیزی (پاداشی) غیر از این چهره زیبا را نبیند، همین دیدار برای او کافی است، و پاداش خوبی برای کارهای نیکش خواهد سپس ابراهیم، به عزرائیل گفت: اگر می توانی، خودت را در آن چهره ای که گمراهان را با آن، قبض روح می کنی، به من بنمان. عزرائیل: ای ابراهیم تو طاقت دیدن آن چهره را نداری. ابراهیم (علیه السلام) خواسته اش را تکرار کرد. عزرائیل گفت: روی خود را برگردان، ابراهیم (علیه السلام) روی خود را گردانید و سپس به او نگاه کرد، مردی سیاه که موهای بدنش راست شده بود و بسیار بوی بد دارد و از سوراخهای بینی او دود و آتش بیرون می آید، حضرت ابراهیم نتوانست آن چهره را مشاهده کند، بر اثر شدت ناراحتی بی هوش شد، وقتی به هوش آمد عزرائیل، را به صورت اول دید، به او فرمود: ای فرشته مرگ انسان گنهکار جز دیدن همین چهره، کیفر دیگری نبیند، همین نگاه برای عذاب و کیفر او کفایت می کند انسان اگر دشمن‌ پروردگارش ‌باشد، فرشته‌ اش‌ بصورت‌ زشت‌ ترین‌ صورت‌ و لباس‌ و بدترین‌ چیز، نزدش‌ می‌ آید و به‌ وی‌ می‌ گوید: بشارت‌ باد تو را به‌ ضیافتی‌ از حمیم‌ دوزخ‌! و جایگاهی‌ از آتش‌! او نیز غسّال‌ خود را می‌ شناسد و تشییع‌ كنندگان‌ را قسم‌ می‌دهد كه‌: مرا بطرف‌ قبر مبر! و چون‌ او را داخل‌ قبرش‌ كنند، دو فرشته‌ سؤال‌ كننده ‌نزد او می‌ آیند و كفن‌ او را از بدنش ‌كنار زده‌، می‌ پرسند: خدا و پیامبرت ‌كیست‌؟ چه‌ دینی‌ داری‌؟ او می‌ گوید: نمی‌ دانم‌! می‌ گویند: هرگز ندانی‌ و هدایت‌ نشوی‌! سپس ‌او را با گرز، آنچنان‌ می‌ زنند كه‌ تمام‌ جنبنده‌ هایی كه‌ خدا آفریده‌، به‌ غیر ازانس‌ و جن‌، از آن‌ ضربت‌ تكان‌ می‌ خورند! آنگاه‌ دری‌ از جهنم‌ برویش‌ باز نموده‌، به‌ او می‌ گویند: با بدترین‌ حال‌، بخواب‌! آنگاه‌ قبرش‌، آنقدر تنگ‌ می‌ شود كه‌ بر اندامش‌ می‌ چسبد، آنطور كه‌ نوك‌ نیزه‌ به‌ غلافش‌ می‌چسبد، بطوریكه‌ مغز سرش‌ از بین‌ ناخن‌ و گوشتش‌، بیرون‌ می‌ آید! خداوند مار و عقرب‌ زمین‌ و حشرات‌ را بر او مسلط‌ می‌ كند تا نیشش‌ بزنند . 📚 ریاض الاحزان عالم قزوینی، ص 31 📚 بحار الانوار، ج، 6، ص 143. ✍ @masafe_akhar
پیامبر اکرم (ص) فرمودند بعد از ایمان به خدا، نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست. 📚مستدرک الوسائل، ج2 شخصی خدمت رسول خدا ص عرض کرد: همسری دارم که به هنگام ورود به خانه به استقبالم می آید و به هنگام خروج بدرقه ام می کند. هنگامی که مرا اندوهناک یافت در تسلیت من می گوید: اگر درباره رزق و روزی می اندیشی، غصه نخور که خدا ضامن روزی است و اگر در امور آخرت می اندیشی، خدا اندیشه و اهتمام ترا زیاده گرداند. پس رسول خدا فرمود: ⚡️خدای را در این جهان عمال و کارگزارانی است و این زن از عمال خدا می باشد، چنین همسری نصف اجر یک شهید را خواهد داشت. 📚وسائل شیعه،ج14 @masafe_akhar
⭕️ 🔸امام کاظم (ع): 🔹چهار [کار]از وسوسه باشد: خوردن گل، ریزریز کردن گل، چیدن ناخن‏ها با دندان و ریش جویدن؛ و سه [چیز] به دیده روشنى بخشد: نگریستن به سبزه و نگریستن به آب روان و نگریستن به روى زیبا. (بحارالانوار، جلد۱۰، صفحه ۲۴۶) @Masafe_akhar
جلسه یازدهم - شرح ۳ دقیقه در قیامت.mp3
18.93M
✖️شرح و بررسی کتاب ▫️جلسه 11 🔺تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📚 شرح و بررسی رخدادهای کتاب و احاديث و روايات مرتبط با موضوع کتاب 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه @Masafe_akhar
روزمان را با آغاز کنیم ( عید ولایت مبارک باد 🌹👇ولایت ستون دین است [سوره المائدة (5): آيه 67] يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67) اى پيامبر! آنچه را از سوى پروردگارت به تو نازل شده است (در مورد ولايت و جانشينى حضرت على) اعلام كن و اگر چنين نكنى، رسالت الهى را نرساندهاى و (بدان كه) خداوند تو را از (شرّ) مردم (و كسانى كه تحمّل شنيدن اين پيام مهم را ندارند) حفظ مىكند. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند. 🌹☘آیه الله جوادی آملی ما تو را فرستادیم که خاتم انبیا باشی، دینت همگانی و همیشگی است، تو این دو اصل همگانی و همیشگی را چگونه می‌خواهی حفظ کنی، این کلیت و دوام به وسیله علی(ع) و اولاد علی(ع) است،‌ آن‌جا فرمود وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ». جریان غدیر بعد از فتح مکه بود که همه نیروهای مسلح خلع سلاح شدند، بعضی‌ها اسلام آوردند و بعضی‌ها تسلیم شدند،‌ آن وقت حضرت از کسی نمی‌ترسید،‌ امام تقیه دارد اما پیامبر(ص) تقیه ندارد،‌ پیامبر(ص) از کسی ترسی نظامی نداشت، می‌ترسید مردم نپذیرند، در آیه محل بحث هم همین‌طور است ☘🌹تدوین : رجبعلی بازیاد @Masafe_akhar
🌺🐾🐾🐾🌺🐾🐾🐾🌺 ﺍﻧﺲ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻄﺮﻓﻰ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﻨﻘﺮﻳﺐ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺂﻳﺪ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ. ﻃﻮﻟﻰ ﻧﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺁﺏ ﻭﺿﻮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﻧﻌﻠﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﺒﻰ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﻭﻯ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻴﺮﺵ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﻓﻌﺖ ﻣﻌﻨﻮﻳﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﭘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻯ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﻬﺮ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻤﻠﺎﻗﺎﺗﺶ ﻧﺮﻭﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﺑﻤﻨﺰﻝ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﺷﺐ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻗﻌﻴﻜﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﻴﺸﺪ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﮕﻔﺖ. ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﻴﺂﺭﻣﻴﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻓﺠﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﻣﻴﺨﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺧﻮﺑﻰ ﺳﺨﻨﻰ ﻧﺸﻨﻴﺪﻡ. ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻘﻀﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺗﺤﻘﻴﺮﺵ ﻧﻤﺎﻳﻢ ﻭﻟﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻴﺮﮔﻰ ﻭ ﻛﺪﻭﺭﺗﻰ ﭘﺪﻳﺪ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﻧﺒﻰ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﭼﻨﻴﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﻡ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻯ، ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺳﺨﻨﺎﻧﻰ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻳﺪﻯ ﻋﻤﻠﻰ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺍﺯ ﻭﻯ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻯ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻴﭻ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻛﻴﻨﻪ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻛﺴﻴﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻌﻤﺘﻰ ﻋﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺴﺪ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺴﻦ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﻋﻨﺎﻳﺎﺕ ﻭ ﺍﻟﻄﺎﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﻛﺪﻝ ﻭ ﺩﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﻴﻢ. @Masafe_akhar
🔻فخر رازی از مفسران قرآن کریم میگوید: مانده بودم « لفی خسر » را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید: مردم رحم کنید به کسیکه سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه ، نگاه کردم دیدم او یخ فروش است یک قالب یخ آورده ، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن ، و او التماس میکند‌ از مردم که از من یخ بخرید 🌺 من معنای « لَفی خُسر » را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم !! مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست. ✍ @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی مبارزاتی امام موسی کاظم (ع) به روایت رهبر انقلاب ولادت امام موسی کاظم (ع) مبارک باد @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌼 درلغتنامه قلبم مترادف دلتنگی است مولای عزیز و غریبم بیا و با دستهای گره گشای خودت .. معنای روز هایم را عوض کن... ای غریب ترین دلتنگ عالم العَجلَ العَجلَ یا مولایَ یا صاحِبَ الزَّمان(عج) 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج روزتون مهدوی💚 @Masafe_akhar
✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُــــر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه می ڪنید؟ گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا خــود را حفـظ ڪنیم... 👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـــده اند. @Masafe_akhar
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت😭 *أللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ ٱلْفَرَج* 🌹 تعجیل در امر ظهور . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@Masafe_akhar
📚کرامات آقا امام حسین(ع) ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم. دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت: بس است، دیگر برویم استراحت کنیم. در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند. امام حسین(ع) فرمود: ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم! ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان!سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟! 📚کرامات الحسينيه،ج۲، ص۱۱ @Masafe_akhar
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌ زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد. واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند. اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد. ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد. مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم ..." در حقیقت همه ما چهار زن داریم! ا _زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند. _زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد. _زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند. _زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است. @Masafe_akhar