✍حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم قَرَنی، در مراسم ارتحال حضرت آیت الله بهجت، ضمن سخنرانی، خاطره ای از پدر بزرگوارشان آیت الله حاج شیخ علی قرنی که خود شاهد این کرامت شگفت از آیت الله بهجت بوده اند را این گونه نقل کرده اند:
در زمانی که در نجف، مشغول تحصیل بودم، پدرم، آخوند ملّا ابراهیم، برای زیارت، به نجف آمد. چند روزی در نجف بود و پس از آن، با هم به کربلا رفتیم. یک شب در حرم امام حسین (ع) مشغول زیارت بودم که ناگهان یادم افتاد که عهد کرده ام چهل شبِ چهارشنبه، به مسجد سهله بروم و تا آن وقت، سی و دوشب رفته بودم. متأثر شدم که چرا صبح، متوجّه این مطلب نشده ام تا بتوانم به عهد خود، عمل کنم و اکنون باید مجدداً این برنامه را از ابتدا آغاز نمایم
در این فکر بودم که دیدم آیت الله بهجت در قسمت بالاسرِ ضریح امام حسین (ع) نشسته و مشغول زیارت و عبادت است. خدمت ایشان رفتم و سلام کردم. فرمود: آقای قرنی! چیه؟ تو فکری؟ می خواهی به مسجد سهله بروی؟
توجّه نکردم که ایشان از کجا فهمید که من در فکر مسجد سهله ام. عرض کردم: بله! و موضوع عهد خود را توضیح دادم. فرمود: برو، پدرت را بگذار در مدرسه و بیا! من اینجا منتظر شما هستم
پدرم در حرم بود. ایشان را به مدرسه بردم. شام را تدارک دیدم و به پدرم گفتم: شما شام را میل کنید و استراحت نمایید. گویا استادم با من کاری دارد، من مجدّداً به حرم امام حسین (ع) باز می گردم.
سپس به حرم بازگشتم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. ایشان فرمود: می خواهی به مسجد سهله بروی؟
گفتم: آری، خیلی مایلم
فرمود: بلند شو همراه من بیا. و دست مرا در دست خود گرفت. همراه ایشان از حرم امام حسین (ع) بیرون آمدیم و از شهر، خارج شدیم. ناگاه، به صورت معجزه آسا خود را پشت دیوارهای شهر نجف دیدیم. فرمود: از پشت شهر، وارد آن می شویم.
شهر نجف را دور زدیم و وارد مسجد سهله شدیم و نماز تحیّت و نماز امام زمان (ع) را در معیّت آن بزرگوار خواندم. پس از آن، آیت الله بهجت فرمود: می خواهی نجف بمانی یا به کربلا برگردی؟
عرض کردم: پدرم کربلاست و او را در مدرسه گذاشته ام، باید به کربلا برگردم.
فرمود: مانعی ندارد. و مجدداً دست مرا گرفت. دستم در دست آن بزرگوار بود که خود را در بالاسرِ امام حسین (ع) دیدم.
در پایان این ماجرا، آیت الله بهجت فرمود: راضی نیستم که تا زنده ام، این جریان را برای کسی بازگو نمایی
✍
@Masafe_akhar
🔴مرید امام زمان(عج)باید جهانی فکر کند!
📝حجت الاسلام قرائتی:
❇️علاقه به امام زمان (عج) بايد جمعي باشد:
در دعاي عهد داريم که:
⚜«اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَانَا الْإِمَامَ الهادی الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکِ صَلَّوات اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات»،
⁉️به امام زمان (عج) ابلاغ کن، از طرف چه كسي؟
👈«عَنْ جَمِيعِ»
از طرف همه مؤمنين و مؤمنات «عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات»
🔰اين خودش مطلب مهمي است...
✅ امام جهاني بايد مريدش هم جهاني فکر کند.
💠وقتي زيارت ميرويم بگوييم که: اين زيارت به نيابت از همهي مؤمنين و مؤمنات.
🌀صدقه ميدهيم بگوييم:دفع بلا از همهي مؤمنين و مؤمنات بشود.
✨نگوييم خدايا، مؤمنيني که در اين مسجد نماز خواندند بيامرز. حالا مؤمنيني که در مسجد ديگر نماز خواندند چه؟ همه را بگو.
❓مگر منتظر امام بين المللي نيستي؟
✅امام جهاني بايد مريدش هم جهاني فکر کند. کسي که منتظر اصلاح عمومي است، بايد خودش هم عمومي فکر کند. خودم و بچهام و هيأتام و مسجدم و برايش هيچ فرقي نکند.
🌺«عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات»🌺
@Masafe_akhar
👤 استاد #رائفی_پور
اسرار الهی
خداوند در طرف راست عرش فرشتگانی از نور آفرید و فرشتگان به این انوار نظر کردند و امر و شان آن ها را بزرگ داشتند و تسبیح را از آن ها فرا گرفتند، این سخنان فرشتگان در آیات قران آمده است. وقتی آدم آفریده شد نظر به انوار کرد وگفت اینها کیستند؟ خدا در جواب آدم گفت برگزیدگان و خواص من هستند. که از نور خود آفریده ام و نام های خود را بر آنها قرار داده ام، آدم اسما را آموخت، اهل بیت را شناخت و بخاطر اهل بیت بود که آدم، آدم شد. خدای متعال فرمود:«ای آدم این اسما در پیش تو امانت و رازی از زار های من است غیر از تو نباید کسی آگاه شود.
💾#جایگاه_زن_در_اسلام
📆3/اردیبهشت/1391
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 « مباهله »
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
⭕️ #حدیث_روز
🔸پیامبر اکرم (ص):
🔹از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من رسیده است که فرمود: هر کس روز جمعه یا شب جمعه بمیرد عذاب قبر از او برداشته میشود. (بحار الانوار جلد ۶ صفحه ۳۳۰)
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
جلسه هفدهم - شرح ۳ دقیقه در قیامت.mp3
19.46M
✖️شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
▫️جلسه 17
🔺تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📚 شرح و بررسی رخدادهای کتاب و احاديث و روايات مرتبط با موضوع کتاب
👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلایه رهبری از ضعف و کم کاری انقلابی ها!
@Masafe_akhar
⚠️ کلاس دینداری ⚠️
مخاطب شناسی در تبلیغ دین
یکی از شیعیان و خدمت گزاران
#امام_صادق علیه السلام می گوید :
روزی امام صادق عليه السلام در حالى كه در #حيره بود ، من و گروهى از اصحاب خود را براى كارى فرستاد .
ما براى آن كار ، حرکت کردیم . آن گاه ناراحت بازگشتيم .
سپس به منزلی که بستر من در آن پهن بود رسیدیم . من با همان حالت ناراحتی ، آمدم و خود را روى بستر انداختم .
در همين هنگام ديدم كه امام صادق عليه السلام مى آيد . فرمود : «ما نزد شما آمديم» .
من به صورت نشسته در جاى خود قرار گرفتم و [امام عليه السلام ] بالاى سرِ بستر من نشست و در باره كارى كه به دنبال آن روانه ام كرده بود ، از من پرسيد . من گزارش كار را به ايشان دادم . پس خدا را سپاس گفت .
آن گاه از گروهى سخن به ميان آمد . گفتم : فدايت شوم ! ما از آنان #بيزارى مى جوييم . آنان ، بدانچه ما معتقديم ، اعتقاد ندارند .
فرمود : آنان #ولايت ما را پذیرفته اند ؛ امّا آنچه شما مى گوييد ( معرفت کمتری دارند ) ، نمى گويند . آيا از آنان #برائت مى جوييد ؟
گفتم : آرى .
فرمود : پس به نظرت چون آنچه نزد ماست ( و ما از آن باخبریم ) ، نزد شما نيست ، شايسته است كه [ما هم] از شما بيزارى بجوييم ؟!
گفتم : نه ، فدايت شوم !
فرمود : یا اینکه چون آنچه نزد خداست ، نزد ما نيست . آيا به نظرت خداوند ، ما را رها كرده است ؟!
گفتم : فدايت شوم ! به خدا سوگند ، نه !
عرض کردم : پس چه كنيم ؟
فرمود : با آنان #دوست باشيد و از آنان بيزارى نجوييد ؛ زيرا برخى از مسلمانان ، داراى يك سهم ، و برخى داراى دو سهم ، و برخى داراى سه سهم ، و برخى داراى چهار سهم ، و برخى داراى پنج سهم ، و برخى داراى شش سهم ، و برخى داراى هفت سهم [از ايمان] اند ؛ و شايسته نيست آنچه بر دوش صاحب دو سهم است ، بر آن كه داراى يك سهم است ، #تحميل شود ، و آنچه بر دوش صاحب سه سهم است ، بر آن كه داراى دو سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب چهار سهم است ، بر آن كه داراى سه سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب پنج سهم است ، بر آن كه داراى چهار سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب شش سهم است ، بر آن كه داراى پنج سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب هفت سهم است ، بر آن كه داراى شش سهم است ، تحميل شود .
سپس فرمود : برايت مَثَلى مى زنم .
مردى همسايه اى مسيحى داشت . او را به اسلام دعوت كرد و اسلام را برايش زيبا تصوير نمود و آن مرد مسيحى نيز دعوتش را پاسخ داد [و مسلمان شد] . آن گاه سحرگاه نزد او (مسيحى) رفت و درِ خانه اش را كوفت . همسايه اش گفت : كيست؟ گفت : من فلانى [همسايه مسلمان تو] هستم . گفت : چه كار دارى ؟ گفت : وضو بگير و لباس هايت را بپوش و مهيّاى نماز خواندن با ما باش . آن مرد تازه مسلمان ، وضو گرفت و لباس هايش را پوشيد و به همراه آن همسايه مسلمان ، ره سپار شد . آن دو ، فراوان نماز خواندند . آن گاه نماز صبح را خواندند و سپس تا بامداد در مسجد ماندند . مرد مسيحى به قصد خانه اش برخاست . همسايه مسلمان به او گفت : كجا مى روى ؟ روز ، كوتاه است و تا ظهر ، وقتِ اندكى مانده است . آن مرد تا نماز ظهر ، همراه او نشست . همسايه مسلمان گفت : بين نماز ظهر و عصر ، زمان كوتاهى مانده است . از اين رو ، مرد تازه مسلمان را تا نماز عصر نگاه داشت . مرد نصرانى برخاست تا به خانه اش برود ؛ امّا همسايه مسلمانش گفت : ديگر آخرِ روز است و از آغاز آن ، كوتاه تر است . بدين ترتيب ، آن مرد را تا خواندن نماز مغرب نگاه داشت . آن گاه وقتى آن مرد خواست به سوى خانه اش ره سپار شود ، باز همسايه مسلمان گفت : تنها يك نماز مانده است . آن مرد تازه مسلمان ، ماند تا نماز عشا را خواند و آن گاه از هم جدا شدند . وقتى سحرگاه روز دوم شد ، همسايه مسلمان ، مجدّدا درِ خانه تازه مسلمان را كوفت . آن مرد گفت : كيستى ؟ گفت : من فلانى ام . گفت : چه كار دارى ؟ گفت : وضو بگير و لباس هايت را بپوش و براى اداى نماز ، بيرون بيا . تازه مسلمان گفت : براى چنين دينى ، به دنبال كسى باش كه از من بى كارتر باشد . من انسانى تهى دست و عيالمندم . همسايه مسلمان ، آن مرد مسيحى را به چيزى داخل كرد كه از آن خارجش ساخت» يا آن كه فرمود : «او را بدين ترتيب ، وارد اسلام كرد و بدين ترتيب ، خارجش ساخت!»
📚منبع :
کافی ، ج ۲ ، ص ۴۲
@Masafe_akhar
📚شکایت کعبه
گویند سلیمان هنگامی که به کعبه می رسید با بتان بسیاری مواجه می شد که آن زمان مورد پرستش واقع می گشتند، سلیمان از کنارشان می گذشت و هنگامی که سلیمان و لشکریانش از کنار کعبه می گذشتند کعبه به خداوند می گفت؛ سلیمان یکی از پیامبران توست، او با قوم خود از کنار من می گذرد و لحظه ای مکث نمی کند تا نمازی به پا دارد و تو را یاد کند. خداوند خطاب به کعبه فرمود، به زودی جمعیت بسیاری در برابر تو سر به سجده می سایند. و در انتهای زمان قرآن را بر پیامبری نازل می کنیم که کسی محبوب تر از او نزد من نیست. به زودی انسانهایی با شادی به سوی تو می آیند و از شدت شوق و محبت مانند مهربانی ماده شتری به فرزندش، سر از پا نمی شناسند و تمام بت ها را از اطراف تو پاک خواهند نمود.
از امام صادق نقل شده است؛
«اولین کسی که خانه کعبه را، پارچه بافته پوشانید حضرت سلیمان بود که پارچه های سفید مصری بر کعبه پوشانید.»
@Masafe_akhar
❤️ #امام_هادی علیه السلام :
☘ اِنَّ اللهَ لا یوصَفُ اِلاَّ بِما وَصَفَ به نَفْسَهُ وَ اَنّی یوصَفُ الذَّی تَعجِزُ الحَواسُّ اَنْ تُدْرِکَهُ وَ الاَوْهامُ اَنْ تَنالُهُ وَ الخَطَراتِ اَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَبْصارُ عَنِ الاحاطَهِ بِه نَای فی قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِی نَایهِ، کَیفَ الکَیفَ بِغَیر اَنْ یقال: کَیفَ، وَ اینَ اْلاینَ بِلا أن یقالَ: اینَ هُو، مُنْقَطِعُ الکَیفِیهِ وَ الاینیهِ الواحِدُ الاَحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ و تَقَدَّسَتْ اسْماؤُهُ؛
🌱 به راستی که خدا جز بدانچه خودش را وصف کرده است، وصف نشود. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجز است، و تصورات به کنه او پی نبرند، و در دیدهها نگنجد، او با همه نزدیکیاش دور است و با همه دوریاش نزدیک، کیفیت و چگونگی را پدید آورده، بدون اینکه خود کیفیت و چگونگی داشته باشد. مکان را آفریده، بدون این که خود مکانی داشته باشد. او از چگونگی و مکان برکنار است، یکتای یکتاست، شکوهش بزرگ و نامهایش پاکیزه است.
📖بحارالانوار، ج۴، ص۳۰۳
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام از یک مومن
#حضرت_آیت_الله_بهجت
@Masafe_akhar
🌷🌷🌷
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جواد فروغی دو مدال طلای خود را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کرد
🔹جواد فروغی، قهرمان المپیکی کشورمان، مدال طلای المپیک ۲۰۲۰ توکیو و مدال طلای مسابقات جام جهانی ۲۰۲۱ هندوستان را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کرد.
🔹وی همچنین روز گذشته پس از تشرف به حرم مطهر رضوی، به خادمی افتخاری این آستان مقدس نائل آمد.
🆔 @Masafe_akhar
📚 دام ابلیس برای نبی
ابلیس که به هدف و مراد خود نرسید ناچار به سوی خدا بازگشت و تصمیم گرفت حیله جدیدی در اجرای نقشه شوم خود طرح نماید. پس به پروردگار گفت؛ خداوندا! اگر چه ایوب در مقابل نعمتهای تو ستایش و در مصیبت زوال نعمت فقط صبر می کند ولی این صبر و شکر فقط بخاطر دلگرمی و اتکا به فرزندانش است، او امیدوار است که شوکت از دست رفته را بوسیله خانواده خود بازیابد و اموال بر باد رفته را باز گرداند، لذا اگر مرا بر فرزندانش تسلط می بخشیدی یقین دارم که ایوب کفر خواهد ورزید و جهل و عناد خود را آشکار خواهد ساخت، زیرا حادثه ای سخت تر از مرگ اولاد نیست.
خدا به ابلیس پاسخ داد؛ تو را بر جان فرزندان ایوب مسلط می سازم ولی باز به زودی خواهی دید که ذره ای از ایمان و قطره ای از دریای صبر و اراده او کم نمی شود.
ابلیس بازگشت و یاران و همراهان خود را جمع کرد و همگی به کاخ فرزندان ایوب رهسپار شدند. فرزندان ایوب در نعمت و رفاه زندگی خوشی و سعادتمندی داشتند که ناگهان کاخشان لرزید و از ریشه برآمد و دیوارها و سقف کاخ فرو ریخت و تمام فرزندان ایوب در زیر آوار جان باختند.
ابلیس که به مقصود خود رسیده بود بصورت مردی در نظر ایوب ظاهر گشت و خبر مرگ فرزندان و اولادش را به او داد. و گفت؛ اگر امروز فرزندان خود را دیده بودی که چگونه همگی جان دادند، می دانستی که خدا پاداش عبادت تو را نداده است.
ایوب که سیل اشک از دیدگانش جاری بود گفت؛ خدا عنایت کرد و هم اکنون آن را بازپس گرفت. ستایش خداوندی را که زمانی داد و هنگامی که گرفت. حمد خدای را در خشم و خشنودی و سپاس او را در نفع و ضرر. سپس بر زمین افتاد و سجده پروردگار را بجای آورد و شیطان را در آتش خشم و غضب تنها گذاشت.
@Masafe_akhar
📚شرط ورود به بهشت
امام_باقر علیه السلام فرمودند :
عرب باديه نشينى نزد پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى پيامبر خدا ! آيا بهشت بهايى دارد؟
فرمود : بله .
گفت : بهايش چيست؟
فرمود : " لا إله إلّا الله " كه بنده ی صالح ، آن را از روى اخلاص بگويد .
گفت : اخلاص آن چيست؟
فرمود : عمل كردن به آنچه که من براى آن فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل_بيت من .
گفت : دوست داشتن اهل بيت شما، از حقوق آن است؟
فرمود : آرى . دوست داشتن آنان ، بزرگ ترين حقّ آن است .
📚منبع :
أمالی طوسی ، ص ۵۸۳
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ حاج قاسم سلیمانی:
آدم روان است به سمت خدا، انّا لله و انّا الیه راجعون، پس چه بهتر انسان انتخاب کند مرگی انتخابی را و داوطلبانه را...
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
🆔 @Masafe_akhar
📚دعای عیسی ع بر پیرمرد
روزی عیسی پیرمردی را دید که مشغول شُخم زدن زمین بود، عیسی دست به دعا بلند کرد و گفت؛ بارالها امید را از دل او بیرون ببر. در این لحظه پیرمرد دست از کار کشید. عیسی باز دعا کرد. بارالها او را با امیدواری پشت گرم فرما. عیسی دید که پیرمرد دوباره مشغول کار شد.
عیسی نزد پیرمرد رفت و از او علت کارش را پرسید؛ پیرمرد گفت؛ مشغول کار بودم که نَفْسَم مرا خواند و گفت؛ تو به سن پیری رسیدی، دیگر نباید کار کنی. من بیل خود را به گوشه ای گذاشتم. اما لحظه ای بعد مجددا نَفْسم مرا خطاب قرار داد و گفت؛ برای ادامه زندگی ناچاری کار کنی، تا محتاج دیگران نباشی و دوباره مشغول کار شدم.
🌿🌺🌿🌺🌿
@Masafe_akhar
🌷🌷🌷
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!
@Masafe_akhar
Fadaeian_Komeil_991229_3(1)(1).mp3
15.71M
🔊 #صوتی
▫️ سبک #زمینه
📝 حَرمت یعنی بهشت
👤 کربلایی سیدرضا #نریمانی
👌 #پیشنهاد_دانلود
📌 #شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
📢 اطلاعیه
🎤 #سخنرانی استاد #رائفی_پور در دهه اول محرم
🗓 زمان: از دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰ (به مدت ۱۰ شب)
🕰 ساعت شروع مراسم: ۲۱
📌 مکان: تهران، خیابان قزوین، سر پل امامزاده معصوم، روبروی خیابان شهدای حسنی، بوستان ۲۲ بهمن، هیئت سیدالشهدا علیه السلام
📡 پخش زنده از سایت و شبکههای اجتماعی مؤسسه مصاف
🌐 Masaf.ir/live
🌐 Aparat.com/masaf.ir/live
🔗 سایر لینکها بهزودی اعلام میشود.
⚠️ طبق دستور ستاد ملی مبارزه با کرونا مراسم با رعایت پروتکلهای بهداشتی در فضای باز برگزار میشود لذا همراه داشتن ماسک، زیرانداز، آب آشامیدنی و رعایت فاصله اجتماعی الزامیست.
@masafe_akhar
.
⚡️ ماجرایی واقعی که شیخ عباس بتاوی آن را نقل می کند ..؛
یک جوان یازده شب با من تماس گرفت و گفت که پسر خاله من تصادف کرده و وفات کرده و اکنون در بیمارستان است لطفا بیایید و او را غسل دهید ..
من خیلی زود خود را به بیمارستان رساندم . و از حادثه فقط یکساعت گذشته بود ..
وقتی داخل اتاق شدم جسد را با پارچه ای سفید پوشانده بودند و من پارچه را از روی او برداشتم ، جوانی بود که عمرش در سن یک گل بود او نوزده سال داشت و ضربه به سرش وارد شده بود و خون همچنان از اطراف مغزش بیرون می زد ..
بسرعت او را به مکان شست شو بردیم ..
جسمش سرد می شد وخون بیشتری از او خارج میشد ، شروع کردیم به غسل آن جوان ، اما هنگام شستن او علامتهای عجیبی از او ظاهر شدند که قلب را بدرد می آورد ..
به الله قسم ای برادرانم و خواهرانم از بالای کتف تا بالای سرش رنگش شروع کرد به عوض شدن ! و به این سرعت جسم تغییر رنگ داد ، سیاه نبود اما سیاهی از درونش برجسم چیره می شد !
شکل صورتش به گونه ای خیلی واضح عبوس و ناراحت به نظر می رسید ..
از خداوند سلامتی و بخشش را خواستارم ..
بعد از اینکه از غسل جوان تمام شدیم و بر او نماز خواندیم او را به قبرستان بردیم ..
من اولین نفری بودم که داخل قبرش شدم تا داخل قبر را برای میت آماده کنم ، و سنگها را از داخل قبر بیرون بیاورم ، پس وقتی جسد را درون قبر گذاشتیم ...
برادرانم و خواهرانم به الله قسم که من قبر را تمیز کردم ولی هنگامی که او را داخل قبر گذاشتیم هنوز جسدش قبر را لمس نکرده بود که منظره ای عجیب رخ داد !..
کرمهایی کوچک از جسدش بالا می رفتند !!
با دست آن ها را دور می کردم ولی فایده نداشت ..
مجبور شدیم که جسد را بگذاریم و برویم ...
بعد از چند روز در مسجد جوانی از صالحان آمد نزد من و از من درباره آن جوان سؤال کرد ..گفت : تو آن جوان را غسل دادی ؟
گفتم : آری .
گفت : آیا علاماتی بر او ظاهر نشد ؟
من به خاطر اینکه عیبش را بپوشانم گفتم : نه فقط خیر بود ..
عزیزانم خوب بشنوید !
او به من گفت : او نماز گذار نبود ، نمازهایش را ضایع می کرد ، امروز یک نماز می خواند و بعد از مدتها دیگر نمازی نمی خواند ...
ای کسانی که نمازهایتان فوت می شود .. و شما سرتان درگوشی هاست ..
ای کسانی که نمازتان فوت می شود و شما به خاطر شبکه ها سهل انگاری می کنید ..
و یا بخاطر فوتبال نماز را ترک می کنید ..
آیا دوست دارید عاقبتی این چنین داشته باشید ؟!!
🌟🌟 از خداوند عاقبت بخیر شدن همه را می خواهم ...
🍒🍒🍒🍒
@Masafe_akhar
#داستان_پندآموز
🍃شهری که که مردمش اصلاً فیل ندیده بودند...
از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند؛
مردم در آن تاریکی نمیتوانستند فیل را با چشم ببینید.
ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید.
گفت: فیل مانند یک لوله بزرگ است.
🍃دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت:
فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت:
فیل مثل ستون است. و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد
و فکر کرد که فیل مانند تخت خواب است.
آنها وقتی نام فیل را میشنیدند هر کدام گمان میکردند
که فیل همان است که تصور کردهاند.
🍃فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود.
اگر در آن خانه شمعی میبود، اختلاف سخنان آنان از بین میرفت.
ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است.
نمیتوان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
گاهی دیدن هم لازم است.
🌟 نکته : همیشه قضاوت ما این چنین است .آنچه حس می کنیم ملاک قضاوت ماست .
اگرحتی به اندازه نور شمعی بینش ودانش درقضاوت ما باشد بهترقضاوت می کنیم 🌟
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم |بخاطر بمب باران هیروشیما عذرخواهی هم حاضر نیستند بکنند!
@Masafe_akhar
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
▪️تبریک آیتالله رئیسی به مردم برای انتخاب زاکانی به عنوان شهردار تهران: «ان شاءالله مبارک باشد، هم برای شما و مردم تهران؛ هم برای ما»
@Masafe_akhar