eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
575 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
از: آلاله🌺 به:یگانه منجی نجات بشر🌼 🌺سلام مولای من! 💐ای تنها منجی که نجات دهنده همه بشر از تمام مشکلات هستی. 🌟یاریم نما تا شایسته نگاه تو گردم. یاریم نما تا به سمت وسیله‌های تو که در جهت نجاتم فراهم می‌نمایی، حرکت کنم. ✨یاریم نما که بی‌یاری تو هیچ ممکن نیست. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨آستان رضا 🌟نقاره ها ز اوج مناره وزیده‌اند 🌟مردم صدای آمدنت را شنیده‌اند 🌟زیباتر از همیشه شده آستان تو 🌟آقا! چقدر ریسه برایت کشیده‌اند 🖊محسن بلنج 💐میلاد باسعادت امام رضا علیه السلام بر تمام شیعیان جهان مبارک🌸 🌱امام‌رضا(علیه‌السلام)می‌فرمایند: إجتَهِدوا أن یَکونَ زَمانُکُم أربَعَ ساعاتٍ: ساعَهً مِنهُ لِمُناجاهِ اللّه ِ و ساعَهً لِأمر المَعاشِ و ساعهً لِمُعاشَرَهِ الإخوانِ و الثِّقاتِ و الَّذینَ یُعَرِّفُونَ عُیُوبَکُم و یَخلِصونَ لَکُم فِی الباطِنِ و ساعَهً تَخلُونَ فِیها لِلَذّاتِکُم و بِهذِهِ السّاعَهِ تَقدِروُن عَلَى الثَّلاثِ ساعاتٍ؛ 🍃بکوشید که زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید: ۱- زمانى براى مناجات با خدا ۲-زمانى براى تأمین معاش [کسب روزی] ۳- زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى که عیب هایتان را به شما مى‌شناسانند و در دل شما را دوست دارند، ۴- و ساعتى براى کسب لذّت هاى حلال با بخش چهارم توانایى انجام دادن سه بخش دیگر را به دست مى آورید. 📚فقه الرّضا علیه السلام، ص ۳۳۷ علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. 🌷جواد عاشق گمنامی بود و همیشه می‌گفت: دوست ندارم جنازه‌ام روی این زمین جایی را بگیرد. 🌼در تشییع شهدای یکی از عملیات‌ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می‌بینمت روی دست مردم. ☘او هم محکم جواب می‌دهد: هیچ وقت نمی‌خواهم جنازه‌ام روی دست مردم بیاید. 🌿توی عملیات بدر خیلی حالش گرفته بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: رضا یعنی قراره من یه بار دیگه بمونم. 🌷توی همین عملیات کتفش تیر خورد. بچه‌ها خوشحال شدند که با مجروح شدنش بر می‌گردد عقب؛ اما برنگشت. کتفش را خودش پانسمان کرد و توی خط ماند. روز دوم پاتک وقتی که گلوله تانکی کنارش خورد، با سر و روی خونین روی زمین افتاد. 🌱دو نفر امدادگر پیکر نیمه جان جواد را روی برانکارد گذاشتند که برش گردانند عقب، خمپاره‌ای روی پیکرش خورد. همان شد که می‌خواست. پیکرش جایی از زمین را اشغال نکرد و روی دست مردم هم نیامد. سال‌ها بعد تنهاترین چیزی که ازش برگشت جامانده‌های لباسش بود. 🌹راوی: حسین یکتا 📚 مربع های قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان،؛ صفحه ۲۸۶-۲۸۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞دل همه پر می‌کشد به سوی... ✨مژده‌ ای اهل‌ رضا روی‌ رضا پیدا شد ✨جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد ✨ضعفا روی به گلزار ولایت آرید ✨که گل روی معین الضعفا پیدا شد 🌟تقدیم به عاشقان امام رضا علیه‌السلام که این روزها دل‌هایشان پر می‌زند برای رفتن به پابوسش🌹 🌷التماس دعا علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🗝گره های دلم واشده 🌺 مولاجان از راه دور می گویم " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا " 💦آقاجان اشکهای مرا ببین چگونه پُلی زده است به روبروی حرمت. چرا که به پیش چشمهایم ضریح مطهرت آمده است. 🔗مولای من! از همین جا دست هایم را درون شبکه های ضریح مطهرت، قفل کرده ام، که گره های دلم یکی یکی وا شده است. ببین دلم نگاه مهربان تو را خواسته است، آقا 🌼زیارت از راه دور ، به لطف خودت، قبول کن آقا به زودی زود، زیارتِ نزدیک، نصیب کن آقا🌼 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدیه‌ی امام رضا(ع)💫 خیلی کوچک بودم. من یکسال داشتم و مهدی، برادرم سه سال داشت. اولین بار بود که من و مهدی زائران کوچکِ آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام شده بودیم. بعدها که کمی بزرگتر شدیم مادر برایمان جریان آن سال را تعریف کرد. بابای من شغل آزاد داشت و کارهای ساختمانی انجام می‌داد. آن زمان درآمد بابا به زور زندگیمان را کفایت می‌کرد. کفش ‌های مهدی پاره بود. با همان‌ها به مشهد رفتیم. یک شب هنگام استراحت در هتل، مامان و بابا با صدای گریه مهدی از خواب بیدار شدند. هرچه سعی کردند او را آرام کنند، نمی‌شد که نمیشد.... مامان و بابا بعد از کلی ناز کشیدن و قربان صدقه رفتن توانستند او را آرام کنند. وقتی کمی آرام شد، از او علت گریه‌هایش را جویا شدند. مهدی با زبان کودکانه خوابی را که دیده بود، تعریف کرد؛ او می‌گفت: خواب دیدم امام رضا برام کتونی سبز آورده. مامان و بابا گذاشتند به حساب اینکه طفلک‌شان چقدر بابت کفش‌هایش خجالت زده و معذب است. او را با هزار زحمت خواباندند. صبح برای زیارت به حرم مطهر رفتیم. نیمه شعبان بود و سور و سات جشن مهیا. همینطور که از صحن‌ها می‌گذشتیم، یکی از خدام حرم مطهر صدایمان زد. وقتی ایستادیم، به طرف ما آمد. منِ یکساله، چادر عربی به سر داشتم. مهدیِ سه ساله لباس ارتشی پوشیده بود. اینگونه توجه خادم را به خود جلب کرده بودیم. بعد از کلی تعریف و تمجید رو به مهدی گفت: به مناسب نیمه شعبان می‌خواهم به این پسرم هدیه بدهم. او یک جفت کفش کتانی به مهدی هدیه داد. مامان و بابا با چشمانِ اشکبار داستانِ خوابِ مهدی را برای خادم تعریف کردند. خادم هم به گریه افتاد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💔ضمانت دلم را می کنی آقا؟ 🕊یا شمس الشموس، آقایِ من! دوباره دلم بهانه حرم گرفته است. کبوتر دلم به آشیانه پَر گرفته است. 🌅 سلطان طوس، یا غریب الغرباء! دوباره دلم برای رسیدن به باب الجواد گرفته است. برای نشستن دو زانو روبروی گنبد طلا گرفته است. 🌺امام رئوف، مولایِ من! دوباره برای آغوش گرفتن ضریح مطهرت، هوایی شده ام که سینه ام اینچنین برای رسیدن به صحن و سرایت دَم گرفته است. 🌼ضامن آهو، ضمانت دلم را می کنی آقا؟🌼 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دلتنگ امام رضا علیه‌السلام 🌺تا تو را دارم چه غم دارم؟ 🌸تا که نازم را خریداری چه کم دارم؟ 🆔@tanha_rahe_narafte
✨بعد گل زدن چطوری خوشحالی می‌کنی؟ 🌹احمد خیلی فوتبالی بود. جبهه هم که رفت، مسابقات فوتبال لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) قم را تشکیل داد. تیمشان رفته بود فینال. از وسط زمین شوتش تبدیل به گل شد. از خوشحالی داد زد گُل. 🌺بعد از بازی رفته بود توی خودش. احساس گناه می‌کرد و می‌گفت: امشب باید توبه‌ای حسابی بکنم. بعد از آن ضربه گل، باید می‌گفتم «یا زهرا سلام الله علیها». کلمه گل از دهانم در رفت. راوی: قاسم میرزایی 📚 خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، به نقل از کتاب تا بهشت، ص ۱۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😉دوستان فرزندان خود را بشناسید 🚶‍♂وقتی فرزندتان با دوستان خود رفت و آمد می‌کند، کم کم رفتارهای او عوض می‌شود. 🔹مثلا دوستان خوب، رفتارهای عاقلانه و محبت‌آمیز و دوستان بد، رفتارهای خشن و حالت‌های غیر معمول همه گواه این می‌باشد که دوستان با رفت و آمد کردن با همدیگر تاثیر می‌پذیرند. ✳️امام صادق علیه السلام فرموده‌اند: ✋به رفاقت کسی اعتماد مکن تا او را از روی امتحان سه بار به خشم آوری. 📚تحف العقول، ص٣۵٧ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍به نفع خودم   🌺هر جور شده بود باید همه نگاه ها را معطوف خودم می کردم. انگار دلم میخواست همه فقط به من توجه کننند.تخت خوابم شده بود پر از لباس هایی که یک به یک در آزمون همراهی با من برای جشن تولد رد شده بودند.   🌸بالاخره پس از چند ساعت درگیری لباس قرمز آستین توری دلم را برد.صدای مادرم از آشپزخانه که می گفت: « دختر بلند شو بیا کمک بده از صب داخل اتاق چکار می کنی.» مرا به سوی سالن کشاند. 🌺_خوب مامان جون دارم آماده میشم، این دیگه سوال داره، میگی داری چکار میکنی؟! ☘_آخه پوشیدن یک دست لباس این قدر معطلی داره؟ هنوزم که آماده نیستی! زود باش بابات رفته هدیه تولد فائزه رو‌بخره، الان میرسه باید بریم.   🌸خودم را با جعبه های رنگی هفت قلم آرایش کردم، حتما با این تیپ و آرایش دل همه مردهای مهمانی را می برم.  🌺چرخش کلید درب خانه آمدن پدر را خبر می داد. خواستم سریع از اتاق بیرون بروم و به پدر سلام کنم اما یک لحظه تصویر خودم را آئینه درب اتاق دیدم و از خودم خجالت کشیدم.   ☘حالا چی کار کنم، بابام که همیشه میگه معمولی بگرد نه با قیافه های... اصلا به اون چی ربطی دارد؟ من اختیار خودمو دارم، بچه که نیستم. 🌺بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن خودم را به سالن رساندم.   🌸_سلام باباجون، برای فائزه چی گرفتی؟ ☘دل تو دلم نبود، پیش خودم گفتم:« الان میزند تو ‌دهنم با این قیافم.» 🌺بابام نگاهی به من انداخت. لبخندی مهمان لبانش کرد و گفت: «سلام دختر بابا، براش یک عروسک بزرگ گرفتم. بشین تا مامانت آماده میشه یه چایی با هم بخوریم. »   🌸_ای به چشم الان دو تا چایی میریزم. ☘_دخترم نمیدونی تو مغازه کنار اسباب بازی فروشی چه خبر بود؟   🌺_چه خبر بود؟ شلوغ بود؟ 🌸_تا دلت بخواد شلوغ بود، مردم از زن و مرد جمع شده بودند اما نه برای خرید ؟ ☘_پس چی ؟ 🌺_دعوا، مسئله ناموسی بود.   🌸_اوه، چه هیجان انگیز. خوب چی شده بود؟ ☘_آقای فروشنده با یک خانمی تو مغازه با هم بودند که یکدفعه خانمش میرسه، میبینه اینا با هم دوست هستند. خانمه گریه می کرد، می گفت همش تقصیر خودمه وقتی من با این وضع آرایش میام تو‌خیابون، یه نفر دیگه هم میخواد با یه وضع بهتر از من بیاد و شوهرم رو گول بزنه. همیشه فک میکردم این اتفاقات برای ما نیست، واقعا از ماست که بر ماست. 🌺تازه فهمیدم پدرم میخواهد غیرمستقیم به من بفهماند این تیپ ‌و وضع قیافه نه تنها به نفع دیگران نیست بلکه به نفع خودم هم نیست. در دلم احساس شرم کردم. حرفی برای گفتن نداشتم. سریع از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم.   🌸_مینا زود باش دوباره که رفتی تو اتاقت، بابات تو‌ماشین منتظره.   ☘سریع مانتوی یشمی رنگم را روی لباسم پوشیدم، چند قلم از آرایش صورتم را کم کردم.  همه این کارها را به نفع خودم انجام دادم چرا که اگر من امروز از این راه اشتباه، در فکر جذب مردان نامحرم باشم، ممکن است فردا زنان دیگر از همین راه اشتباه، به فکر جذب مردان محرم من باشند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل به: منجی عالم بشریت 🌺سلام و صلوات بر تو ای آرامش جان آقاجان در دیدارهای مختلف با افراد متفاوت و در زمان های متعددی نسبت به ایران عنایت ویژه ای داشته اید، تا جایی که خود را حافظ سرزمین ایران زمین بیان فرمودید. 🌼سیدی شعف و شادمانی است که وجودم را فرا گرفته است، و اشک شوق در دیدگانم نشسته است. افتخار می کنم به ایرانی بودنم و با خود عهد می بندم برای حفظ آرمان این انقلابِ عزیز، از هیچ کاری دریغ نکنم. مولاجان چقدر مشتاق خدمت در راستای حفظ نظام و انقلاب و خاک سرزمین مقدسم ایران شده ام؛ چرا که خود را در رکابتان و کنارتان می بینم. به امید روزی که این انقلاب به انقلاب جهانی تان بپیوندد. ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 🌸ميرزا محمدحسن نائيني در اشغال ايران در جنگ جهاني اول شبي به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) متوسل مي شود و درخواب مي بيند: ديواري است به شکل نقشه ايران که شکست برداشته و خم شده و در زير آن تعدادي زن و بچه نشسته اند در همين حال حضرت تشريف مي آورند با انگشتشان ديوار را بلند کرده و مي فرمايند: اينجا شيعه خانه ماست. مي شکند؛ خم ميشود؛ خطر هست؛ ولي ما نميگذاريم سقوط کند، ما نگهش ميداريم. 📚کتاب ملاقات با امام عصر ص۱۳۷ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh