🌙أین الرجبیون
🌴از چند ماه قبل خودش را برای چنین ماهی آماده کرده بود. کارهای عقبماندهاش را انجام داد تا بهانهای نداشته باشد. میخواست بیشتر وقتش را به صاحب این ماه اختصاص دهد.
🕊صدای فرشتهی این ماه، که شب تا به صبح ندایش در آسمان میپیچد، از مدتها قبل در گوشش طنیناندخته بود:
طُوبَی لِلذَّاکِرِینَ طُوبَی لِلطَّائِعِینَ وَ یَقُولُ اللهُ تَعَالَی: «أَنَا جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی وَ مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَهُ رَحْمَتِی فَمَنْ دَعَانِی فِی هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَیْتُهُ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَیَّ»*
💥شوق و ذوق زیادی برای در آغوش کشیدن صاحب این ماه و لبیک گفتن به فرشتهاش را داشت. حسابی خودش را صفا داده و ترگل و برگل کرد. محبت به دیگران را در قلبش جای داد تا شبیه او شود. تابلوی راستی و درستی در زندگی را جلوی چشمش گذاشت تا همرنگ او شود.
🌸 ماهی که انتظارش را میکشید، با گنجینهای پر از گرانبهاترینها، از راه رسیده بود . فرشته هم از شب تا به صبح در گوشش همان دلدادگی و عشق صاحبِ ماه را ندا میداد؛ ولی مادر پیرش او را برای کمک صدا زد.
☘کارهای مادر تمامی نداشت. نقشه کشیده بود خانه بزرگش را یک خانه تکانی درست و حسابی کند. آن هم به کمک تنها دخترش.
❄️چند بار شیطان او را وسوسه کرد تا بگوید: «مامان بیخیالش. وقت گیر اُوردی؟ ماه قشنگم رو خراب میکنی.»
انگار زور فرشتهی همراهش بیشتر از شیطان بود. در گوشش زمزمه کرد: «خدمت به مادر برات برکت میاره، امتحان کن.»
✨ به خاطر گوش دادن به حرفهای فرشته همراهش از خوشحالی چشمهایش می درخشید. موقع کار کردن خلوتی برایش فراهم آمد که به گذشته و آینده فکر کند. اعمال خودش را محاسبه کند. زیر لب ذکر استغفار و لاالهالاالله بگوید. از همه مهمتر دل مادرش را شاد کند. صدای فرشته را واضحتر از قبل میشنید، از همیشه به او نزدیکتر شده بود و به او لبخند میزد.
📚*إقبال الأعمال، ج ۲، ص ۶۲۸
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
❣🎧هدفونتو بذار تو کشو!
🔆 تا حالا شده که مامان و بابات باهم دعوا کنن؟؟توی اون لحظهها چی کار کردی؟؟هدفون رو گوش نشستی تو اتاقت؟؟ولی میتونی کاری کنی که هدفونت تو این وقت ها توی کشو استراحت کنه!
🔘 اصطکاک رو کم کن: پدر را به بهانه ای بفرست دنبال خرید چیزی برای خودت یا کسی رو به خونه دعوت کن که والدینت با اون مشکل ندارند و آرامبخش هم میتونه باشه.
🔘 تهیه فهرست از موارد تنش زا: هیچکس مثل تو نمیدونه چه موقع تنش ها شدید و یا کم میشن پس یه لیست تهیه کن و تا جایی که میشه سعی کن پدر و مادر به اون سمت نرن.
🔘 نصیحت نکن: یادت میاد مواقع عصبانیت از نصیحت های اونا عصبانی میشدی؟؟اونا هم الان توی شرایط اون موقع تو قرار دارند. با این تفاوت که تو رو بچه ای میدونن که سرد و گرم نچشیدی؛ پس نصیحت نکن ولی یه کوچولو که آروم شدن حرف دلت رو با کلمات خوب بزن.
🌱دفعه بعد به اینا عمل کن و نتیجه رو بگو😉
#به_قلم_شفیره
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🚶♀🚶♂ سه راهکار برای اجازه گرفتن از والدین
🔆همیشه بچهها وقتی میخواهند بیرون بروند؛ پدر و مادرها نگران میشوند به طوریکه انگار قرار است توسط گرگ، فرزندشان دریده شود. فرزندان در اینجور مواقع:
🔘نباید دعوا کنند و این را باید بدانند که وقتی درخواستشان را با بحث و جدل مطرح میکنند احتمال نه شنیدن بالا میرود. آنها میتوانند با القای حس خوب به پدر و مادر از آنها بخواهند که اجازه بدهند ساعاتی تنهایی بیرون بروند.
🔘با والدین معامله کنند و بگویند که اگر به آنها اجازه بیرون رفتن بدهند. فلان کار را انجام میدهند یا کارهای روزمره را درست انجام میدهند و از آنها کوتاهی نمیبینند. این رفتار عین یک کاتالیزور عمل میکند.
🔘جواب منفی آنها را به جواب مثبت تبدیل کنند. بدین شکل که اگر بنابر یک سری دلایل مبهم مانع شدند، برای آنها توضیح بدهند و با دلایل منطقی متقاعدشان کنند.
🌱همه ی این کارها را وقتی انجام بدهند که دو طرف آرام هستند.😉
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠راحتی مرگ
🔘صدایش را در گلو انداخت و طلبکارانه با آنها حرف زد.
داد و بیداد کرد و سرشان داد زد. حالا که آنها اُفتاده و ناتوان شده بودند بر سر آنها منت میگذاشت که خرجیتان برعهده من است.
🔘یادش رفته بود در نوزادی قادر نبود قطرهای آب بنوشد. قادر نبود غذایی را بخورد. حتی برای کوچکترین حرکت نیاز به کمک آنها داشت. سالها پدر و مادر دستش را گرفتند. شکمش را سیر کردند تا به اینجا رسیده بود. غرور بیجایش کار دستش میدهد وقتی دستش از دنیا کوتاه است.
🔹امام صادق علیه السلام می فرماید:
من أحبّ أن یخفّف اللّه عزّ و جّل عنه سکرات الموت فلیکن بوالدیه بارّا.
کسی که دوست دارد موقع قبض روح جان او راحت گرفته شود، پس به پدر و مادر خود، نیکی کند.
📚الأمالی (للصدوق)،ج1،ص۳۸۹
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️عطربهارنارنج
🌺لب حوض نشسته بود و خاطرات گذشته را مرور میکرد. حسن و حسین دور حوض میچرخیدند و میخندیدند. زهرا و فاطمه زیر سایه درخت توت عروسکها و وسایل آشپزخانه کوچکی که جزو اسباب بازیهایشان بود پهن میکردند. هر کدام گوشهای از فرش خانهشان میشد.
☘️دوست داشتند مهمان داشته باشند. مادر قبول میکرد، مهمانشان شود. حالا اول بدبختی بود! زهرا دست راست و فاطمه دست چپ مادر را میکشید که اوّل باید مهمان من شوی!
فکری به سرش رسید. در حالیکه لبخند روی لبهایش نشسته بود، گفت: «زهرا! فاطمه! اول یکی مهمونی بدهد همسایهشو دعوت کنه منم میام بعد هم آن یکی مهمانی دهد. اینجوری هر سه تا با هم هستیم. » هر دو میخندیدند و قبول میکردند.
🌸چه روزهای خوشی بود. همه با هم در کنار هم از زندگی لذت میبردند. در همین فکرها بود و تنهایی گوشه دلش جاخوش کرده بود که صدای زنگ در و همزمان تَقتَق آن شنیده شد. دستی به کمر گرفت. پاهایش را ماساژ داد. به سختی با همان پادرد به طرف در رفت.
در را که باز کرد همزمان زهرا و فاطمه، حسن و حسین به همراه همسر و فرزندانشان پشت در بودند. کیک بزرگی روی دستان حسن بود. برق شیطنت در چشمان زهرا و فاطمه دیده میشد.
🌼صدای خواندن دسته جمعی: «تولد تولد تولدت مبارک انشاءالله صد سال زنده باشی »
در حیاط پیچید. صورت مادر سرخ شد. لبها را به دندان گرفت و گفت: «زشته همسایهها میشنون! »
🍃ریحانه نوه بزرگش برف شادی روی سرش ریخت. همه کف زدند. حریفشان نشد. داخل خانه نرفتند و گفتند: «حیف نیست هوای بهاری و عطر بهارنارنج رو رها کنیم و بریم داخل چهاردیواری و خودمونو زندانی کنیم! »
🍁کیک را همانجا بریدند و خوردند. نگاهی به نوههای دختری خود سمانه، ریحانه ، محدثه و زینب کرد در دل از داشتن آنها خدا را شکر کرد. پنج نوه پسریش رضا، قاسم، جواد، علی و محمد همراه پسرانش حسن و حسین گوشه حیاط شروع به بازی فوتبال کردند.
زهرا و فاطمه هم مادر را دوره کردند و از او خواستند از خاطرات قدیمی برای آنها و دختران بگوید.
محبوبه خانم آن روز یکی از بهترین روزهای زندگیاش شد. در دل بابت داشتن فرزندان خوبی که او را فراموش نمیکنند از خدا قدردانی کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚰عزیزی که از دست رفت
🔆همانطور که پدر و مادرمان مریض میشوند، خسته میشوند؛ چون آدم آهنی نیستند؛ ممکن است که بعضی مواقع شاهد از دست دادن پدر و مادر یا عزیزی هم باشد پس در این مواقع:
🔘دلداری ندهید. مرگ حق است!راهی ست که همه مان میرویم! دلداری دادن توی اینجور مواقع خیلی کارساز نیست. سعی کن خاطره ای از اون فرد بگویید .اینطوری شاید با یاد و خاطره عزیزش تسکین پیدا کند .البته خاطره خنده دار نگو! توقع زیادی است که فرد عزادار اندوهش رو کنار بگذارد و به خاطره تو بخنده.😐
🔘نگو تو قوی هستی. اگر این را بگویی یا بگویی چقدر خوب میتونی خودت را نگه داری؛ باعث میشود تا به آنها فشار بیاید و به حفظ ظاهر خودشان مقابل تو حساس بشوند و حس واقعی شان را نشان ندهند.
🔘گوش بده و فکر نکن که اگر بحث به سمت حرف زدن در مورد آن عزیز رفت باید بحث را عوض کنی! بگذار حرف بزند و با کلماتی مثل آرام باش و گریه نکن، جلوی اشک ریختنشان را نگیر.
🌱اگر علامت هایی مثل توهم، اوقات تلخی بیش از حد، دوری کردن از دیگران، احساس مداوم ناامیدی مدت طولانی با آنها بود بهتر است به مشاور مراجعه کنند. 😉
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte