✍بغل باطعم کتاب
🍃دستم را روی کتاب نگه داشتم. دخترکم دستم را گرفت. بغلش کردم تا بگذارد نگاهم روی کتاب بماند.
☘نمی گذارد. کتاب را بستم. در آغوشش گرفتم. بلند شدم و برایش آب ریختم. یک دور در اتاق گشتیم و او خوشحال روی کولم سوار شد و خندید. ده دقیقهای گذشت. دلم جوش امتحانم را میزند. گفتم: «خانوم کوچولو اجازه میدی منم کتاب بخونم؟ »
🌸برق شیطنت در نگاهش دوید، خواست کتاب را پاره کند که از او قاپیدم. بوسم کرد و گفت: «پس کی با من بازی میکنی؟ »
🌾ساعت را نگاه کردم، برایش مدادشمعی و دفتر را آوردم و قول دادم: « دو ساعت دیگه، قبوله؟ »
✨ خندید. دلم باز شد. فارغ البال به اتاق رفتم و پای کتاب نشستم. چیزی تا امتحان نمانده است.
#داستانک
#به_قلم_ترنم
#ارتباط_بافرزند
#کتابخوانی
🆔 @tanha_rahe_narafte