eitaa logo
مسار
340 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
690 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨چی بهتر از تلاش برای رضایت یار؟! الحق که جمال یار دیدن دارد خاک قدمش به سر کشیدن دارد یک عمر اگر پی وصالش بدویم باز این ره پر پیچ دویدن دارد ┏━•—•━↬◆↫━•—•━┓ @tanha_rahe_narafte ┗━•—•━↬◆↫━•—•━┛
💠 گوشه چشم ✅ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای شیخ مفید توقیفی نوشته و فرستاده‌اند که خیلی جالب و زیباست. دو سه جمله‌اش این است: شیخ مفید! ما حقوق تو و دوستانمان را هیچ‌گاه مهمل و معطل نمی‌گذاریم، که آن‌ها را رها کنیم و بگوییم بروند سراغ کار خودشان. نه، ما هیچ‌گاه شیعه را فراموش نمی‌کنیم، همیشه به یاد شیعه هستیم.(۱) 🔘اگر انقلابی داریم به خاطر یاد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. 🔘اگر دنیا زورش به ما نرسید و نمی‌رسد به خاطر گوشه چشم امام زمان است. ✅ اگر ما در حال حاضر مستقل و با عزت و با شرافت و با شکست ناپذیری روی پای خود ایستاده‌ایم، به‌خاطر گوشه چشم امام زمان است. 📚۱-بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥اگر شما بخواهید ما می‌آییم امام زمان ارواحنا فداه سال‌ها قبل نیز این مطلب مهم را از طریق مرحوم شیخ مفید به ما رسانده و فرموده‌اند: اگر شیعیان ما که خداوند آنها را در بندگی خود موفق بدارد در وفای به عهد و پیمانی که با ما بسته‌اند با هم یکی می شوند هرگز از میمنت دیدار ما محروم نمی‌گشتند و زودتر به این سعادت می‌رسیدند، آن هم دیداری بر مبنای معرفت و شناختی درست و صداقتی از آنان نسبت به ما. 📚بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۷۷؛ احتجاج، ج۲، ص۴۹۸ ╔══════••••••••••○○✿♥️╗ @tanha_rahe_narafte ╚♥️✿○○••••••••••══════╝
✍صف 🌺صدای شکستن شیشه‌ لای چشم‌های خمار وحید را باز کرد. فرشاد از میان دندان های بر هم فشرده اش گفت:« خوابیدی؟ تمام زندگیمون داره می گنده، باید همه را بریزیم دور » 🌸وحید گردنش را خاراند و چشم بست، گفت: « چی کار کنم؟ بلند شم مثل تو بشکونمشون» فرشاد صندلی وحید را محکم تکان داد. وحید با چشم‌های گرد از جایش پرید و به سمت در مغازه دوید. فرشاد خنده اش را خورد و با صدای کلفت گفت :« نترس زلزله نیومده.» ☘وحید با اخم روی صندلی خودش را رها کرد و گفت: «چته تو، خوابم پرید.» فرشاد مشت روی میز زد و گفت:« یِ نگاه به موادغذایی مونده و تاریخ گذشتمون انداختی، اینجا بازاره و کلی آدم میاد و میره ، چرا هیچی نمی فروشی؟» 🌺وحید به چشم های سیاه فرشاد خیره شد و گفت :« تا موقعی که اونطرف بازاریا هستند ما کاسب نیستیم.» فرشاد به راه باریک و مارپیچ بازار نگاه کرد، گفت:« کدوم مغازه رو میگی؟» وحید پاهایش را روی میز گذاشت و گفت:« وقتی دیر به دیر میای بایدم ندیده باشی، مغازه سر پیچ پایینه، برو ببین. » دوباره چشم هایش را بست. 🌸فرشاد زیر لب تنبل و بی عرضه ای نثار وحید کرد و رفت. چند متری پایین تر دم مغازه ای مردم پشت به پشت هم ایستاده بودند. سرک کشید، چیزی ندید، به بهانه خرید ایستاد. از مرد لاغر و خمیده جلویی پرسید:« چه خبره؟» مرد بر گشت و گفت:« هیچی، خلق الله وایسادن خرید می کنن.» ☘فرشاد ابرو بالا انداخت و گفت:« این همه مغازه مگه مجبورین دم این مغازه صف بکشین؟» مرد به سر تا پای فرشاد نگاه کرد و گفت:« بله از ما بهترون می تونن برند از مغازه هایی که دوبل و سوبل رو قیمتشون می کشند خرید کنند، ما هم میایم از با مرام و خوش انصافا خرید می کنیم ، تو این دوره زمونه که همه مار خوردند و افعی شدند و دنبال دزدی و کلاه گذاشتن سر مردمند، این بنده های خدا منصفانه می گیرند و زیادم میدند.» 🌺 مرد کیسه اش را دست به دست کرد، نگاهی به جمعیت و ساعتش انداخت و از صف خارج شد. فرشاد کم مانده بود، شاخ در بیاورد، پرسید:« پس کجا داری میری؟» مرد با لبخند گفت: « نوبم نمیشه، میرم بعد نماز میام.» فرشاد نیشخند زد و گفت:« نمازت دیر نمیشه، ولی اگه بری فکر نکنم چیزی بمونه که بتونی بخری.» 🌸مرد گفت:« میمونه چون صاحب مغازه هم میره نماز.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌷🌱مناجات ✨ خدايا چنان زمین‌گیر دنیامان مکن که وقت ظهور، توان برخاستن نداشته باشیم. ✨خدایا دل را به ظهور عشق چراغان کن و جان را به حضور محبوب، نور باران... ✨خداوندا اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید. 🙏 اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند. 🙏 و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو! الهي العفو ! إنّهم یرونها بعیدا و نریه قریبا... 🌱🌷🌱اللهم عجل لوليك الفرج🌱🌷🌱 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @tanha_rahe_narafte ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
✨هدیه‌های خدا 🌱آن گاه که نگاهم به زیبایی و طراوتت افتاد. نشاط و شادابی مرا احاطه کردند. آن لحظه بود که به یادش افتادم خداوند چه سخاوتمندانه و بی‌هیچ چشم داشتی، هدیه‌هایش را تقدیمم نموده. 🆔@tanha_rahe_narafte
✨ ماشین داری یا نه؟ 🌹 این روزها که همه غرق تجملات شده‌اند و مسابقه‌ی چشم و هم چشمی بین مردم رواج یافته است، باید یادی کنیم از پیامبر عزیزمان، حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم که سرور جهانیان و کائنات هستی است. او که نمونه ی کامل یک انسان وارسته است. 🍃او به عنوان بنده‌ی خوب خدا و رهبر جامعه‌ی اسلامی همیشه ساده زندگی می‌کرد. 🌺حضرت بر انواع مرکب‌ها (شتر، اسب و قاطر) و بیشتر بر الاغ بی‌پالان سوار می‌شد، یعنی ارزان‌ترین وسیله نقلیّه آن روز. ☘اما ما انسانهایی که ادعا داریم مسلمان هستیم، هر روز در جستجوی پول زیاد و ماشین مدل بالاتر به این در و آن در می‌زنیم و برای این مسأله شاید رنج‌های زیادی را تحمل کنیم. در صورتی که امکان دارد اصلا به آن ماشین احتیاجی نداشته باشیم و یا این که با یک وسیله نقلیه مدل پایین تر و ساده هم بتوانیم کارمان را انجام دهیم. 🌿کاش کمی بیشتر تامل کنیم و برای مال دنیا این قدر خود را اذیت نکنیم. 📚 سنن النبی صلی‌الله علیه وآله‌وسلم، ص۴۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠پذیرش همسر ✅هر یک از زوجین کمبودهایی دارند که طرف مقابلشان باید آنان را با همین کمبود هایشان بپذیرند. 🔘این که همواره دنبال زوج کاملی باشند چنین چیزی امکان پذیر نیست. 🔘بلکه باید از نقاط مثبت یکدیگر لذت ببرند و همراه و ‌همگام با یکدیگر در رفع و ‌کاهش نقاط منفیشان تلاش کنند. ✅هیچ انسانی بدون کمبود و نقص نمی باشد، مهم تلاش در جهت رفع نواقص است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مرد رویاها ✨از آن مردهایی بود که وقتی به دانشگاه می‌آمد جذبه‌ی هیبتش همه را به سکوت وا می‌داشت.به خانم ها هیچوقت سلام نمی‌کرد و اگر نامحرمی به او سلام می‌کرد، سرسری سلامش را علیک می‌گفت و بدون نگاهی می‌رفت. 🌺همه دانشگاه او را به اسم‌ پسرِحاجی می‌شناختند.دختر ها پشت سرش می‌نشستند به بدگویی، می‌گفتند: 🌸_اخلاق نداره... 🌼_املِ... 🌺_از غار اومده... 🌸_مردکِ متحجر... ☘ولی یک جوری خاص همه‌ی ما، دلمان غنج می‌رفت برای داشتن همچین مردی. 🌺یک روز در محوطه دانشگاه نشسته بودم و مشغول خواندن کتابی بودم که او را دیدم، مشغول صحبت با تلفن همراهش بود. 🌸_سلام بر زیباترین بانوی دنیا 🌼این را که شنیدم چشمانم چهارتا شد، با خودم گفتم: «نه بابا... پسر حاجی و اینحرف ها.» 🍃گوشهایم را کمی‌تیز کردم، خدا ببخشد بدجوری کنجکاو شده بودم. ادامه داد: «خوبی خانومم؟» 🌺_ مرتضی به فدای شیرین زبونیات، نمکت را خرج پلو کن تا همیشه برنج بی نمک سرسفره نذاری. 🌸_چیزی لازم نداری وقتی خونه اومدم برات بخرم؟ 🌼_چشم شما هم مواظب خودت باش عزیزم، فعلا. ☘با چشمان گرد سر تا پایش را داشتم سیر می‌کردم که متوجه سنگینی نگاهم شد و با اخمی تصنعی محوطه را ترک کرد. 🌺تصمیم گرفتم این موضوع را برای دختر ها تعریف کنم. حتما کلی تعجب خواهند کرد که پسر حاجی کجا و اینحرف های رمانتیک کجا. 🌸همانطور که پیش‌بینی می‌کردم دخترها دهانشان از تعجب باز شد،هرکدام حرفی‌میزدند.یکی میگفت: «باور کن دیوانه شدی.» 🌼دیگری میگفت: «حتما اشتباه گرفتی.» 🍃داشتم به واکنش تک تک آنها ریز می‌خندیدم که پسر حاجی از کنارمان رد شد و لب هایمان از ترس و هیجان و خنده به هم دوخته شد.ناگهان با انفجار خنده مریم، همه از خنده منفجر شدیم. 🌺شک ندارم که متوجه داستان شد، نگاهی غضبناک تحویل من داد و رفت.وقتی که حسابی خودمان را خالی کردیم وارد کلاس شدیم.داشتم کیفم را جابجا میکردم که متوجه روایتی با دستخطی بزرگ و خوانا بر روی تخته شدم: ☀️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.» 🌾امضا: پسر حاجی 📚ثواب الاعمال، ص ۲۸۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: صبح طلوع به: یگانه هستی بخش خدایا مردمان سرزمینم شجاع و غیورند. زمین و زمان دست در دست هم داده‌اند تا کمر پهلوانان این سرزمین را بر خاک بمالند. خدایا ای رب العالمین بر شجاعت و غیرت مردمان پهلوان صفت سرزمینم بیفزا. خائنین و دشمنانشان را خار و ضعیف بفرما. بر بصیرت و معرفتمان بیفزا تا خیل یاران فرزند نبی خدا، منجی عالم بشریت از این سرزمین باشد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺 اُمید و آینده روشن 🌼سلامِ هر صبح و شام من بر تو، ای اُمید و آینده روشن 🌸تویی که شکوفه، به ذوق تو می‌شکفد. تویی که خورشید، به عشق تو پرتو می‌افشاند. تویی که دریا، به شوق تو موّاج می‌شود. تویی که همه هستی، به یاد تو زنده می‌ماند. 🍀دوستت دارم، ای همه امید امیدواران. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آتش به اختیار یعنی چی؟ 🌺حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم نقشه خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش. 🌷می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با انقلاب مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام. 🌿حتی خانه کبوتر بازان محله هم در نقشه مشخص شده بود. ☘در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات نوجوانان بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد. 🌱جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم. راوی: عظیم مقدم دزفولی 📚آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، صفحه ۳۴ و ۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte