✍️گلدان
🌺صدای تق و شکسته شدن چیزی زهره را از آشپزخانه به هال کشاند. تکه های لاجوردی گلدان از گوشه دیوار تا وسط فرش کرم رنگ پخش شده بود. زهره با اخم به مینا نگاه کرد.
🌸مینا در خودش جمع شد، انگشتهایش را در هم پیچید. زهره فریاد زد: « گلدونی که دوستش داشتمو واسی چی شکوندی؟ » مینا با بغض گفت:« می... میخواستم بیارمش پایین بازی کنم که یهو از دستم ول شد، شکست.»
☘️زهره مثل گرگ زخمی نعره زد:« بازی، بازی. دو دقیقه یِ جا آروم بشین. خستم کردی، هلیا مثل تو پنج سالشه؛ ولی یِ جا میشینه با اسباب بازیاش ساکت بازی میکنه؛ تو چی؟ عین گربه از درو دیوار خونه بالا میری. دیگه حق نداری با وسایل خونه بازی کنی، فهمیدی؟ مردم بچه دارن ، ماهم بچه داریم.»
🌺هق هق گریه مینا بلند شد و صورتش از اشک تر شد. زهره بدون توجه به گریه مینا گفت: « واسه من آبغوره نگیر، من مثل بابات نیستم که لوست کنم. برو تو اتاقت، زود باش.»
🌸مینا با دستهای کوچکش اشکهایش را پاک کرد و به اتاقش رفت. خودش را روی تخت انداخت. سرش را لای ملافه کرد و گریست تا خوابش برد.
☘️عصر از خواب بیدار شد. ساکت و آرام روبروی تلویزیون نشست و برنامه کودک نگاه کرد. روز بعد و روزهای بعد مینا بی سر و صدا پای تلویزیون می نشست و برنامه کودک نگاه میکرد. خنده مهمان لبهای زهره شده بود و دیگر سر و صدا، اسباب و اثاث بازی مینا گوشه گوشه خانه پخش نبود.
🌺یکی از این روزها خواهرش و هلیا به خانه آنها آمدند. در حال خوردن چای از هر دری صحبت میکردند که صدای جیغ هلیا بلند شد. هر دو به سمت اتاق مینا دویدند. مینا بالای سر هلیا با اخم ایستاده بود و عروسکش را میان انگشتانش میفشرد. زهرا به سمت هلیا رفت و او را بغل کرد. زهره داد زد:« چی کارش کردی؟» مینا با ابروهای گره کرده به چشمهای مادرش نگاه کرد و گفت:« اسباب بازی هامو بهش نمی دم، نمیخوام باهاش بازی کنم.»
🌸زهره به سمت مینا رفت و اسباب بازی را از دستش کشید، قبل از اینکه حرفی بزند. زهرا دستش را گرفت و از اتاق بیرون برد. هلیا به بغل روی مبل نشست و گفت:« با این بچه چی کار کردی؟» زهره با چشمهای گرد گفت:« من!» زهرا سرش را تکان داد و گفت:« نه پس من. کی تو این خونه از صبح تا شب با این بچست؟ مینا، مینای شاد همیشگی نیست، چی شده؟» زهره به جای خالی گلدانش روی دکور خیره شد.
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
🍀سلام و صلوات بر تو ای فرزند شکافنده علوم
▪️آقاجان تسلیت عرض میکنم شهادت جدّ بزرگوارتان امام محمد باقرعلیه السلام▪️
مولا جان شما همانند جدّتان علوم را میشکافید تا جایی که پیشرفت برقآسای علوم در زمان حکومتتان خیره کننده خواهد بود. این مسأله در روایات، بسیار گویا و روشن مطرح شده است. جدّتان امام صادق علیه السلام میفرماید: علم ۲۷ شاخه دارد که تنها دو شاخه از آن تا زمان ظهور برای بشر آشکار خواهد شد و ۲۵ شاخه دیگر در زمان دولت آرمانی امام موعود آشکار میشود(۱). 🌱
سیدی چقدر مشتاق چنین روزی هستم. میدانم اشتیاق به تنهایی و بدون هیچ حرکت و تلاشی فایده ندارد. 🥀
آقا جان شنیدم خودتان هم برای ظهورتان دعا میکنید. چنانچه به خدا عرض مینمایید: خداوندا وعدههایی را که به من دادی تحقق بخش... و فرج مرا زود برسان و به من قدرت و نصرت ببخشای و فتح بزرگ را نصیبم گردان...
مهدیا در تشرفها و روایتها هم به این نکته سفارش فرمودید که: تا میتوانید برای فرج دعا کنید. (۲)🌱
آقا جان میدانیم هيچ كارى بدون زمينهسازى مناسب و تلاش، امكان بروز و ظهور نخواهد يافت و هيچ تغييرى بدون رنج حاصل نخواهد شد. وقتی با خود فکر میکنم که سهم ما در زمينهسازى ظهورتان چيست؟ آنچه به ذهنم میآید، این است که حداقل آن، دعاست كه در توان همه ما نيز هست.
مولا جان از خودتان میخواهیم که به ما توفیق آن را بدهید و آمین گوی دعاهای فرجمان باشید.🥀
اللّهم عجّل لولیک الفرج
📚(۱)بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۳۶
📚(۲)کتاب زبور نور، ص۱۱۲
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#نامه_خاص
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️تولدی دوباره
👁دوباره پلک ها، باز شده اند.
🌞دوباره خورشید از پشت کوهها نگاهت می کند.
🌼 تولدی دوباره، به سویت آغوش کشیده است.
امیدی دوباره، برای ساختنی زیبا و تازه.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سر سفره تنهایی غذا خوردن میچسبه؟
🌹سر سفره که مینشستیم، علی آقا یکی یکی سراغ بچهها را میگرفت. تا همه نمیآمدند غذا را شروع نمیکرد.
🌷آن قدر از غذا تعریف میکرد، آب از لب و لوچه همهمان راه میافتاد. مخصوصا اگر سیر ترشی سر سفره بود. بسم الله میگفت و شروع میکرد.
🌱 اشتهایش را که میدیدم ما هم میخوردیم، بیرودربایستی.
📚یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، خاطره شماره ۳۷
#سیره_شهدا
#شهیدعلی_محمودوند
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌊مانند دریا
💠مهربانی کردن همیشه خوب است.
✅اگر دل دریاییای داشته باشیم، در ازای مهربانی، طلب مهربانی نخواهیم کرد. مانند دریا که بیبهانه به همه عشق میورزد.
🔘از طرفی عشق و محبت به همسر، فرزندان و والدین با اجر و پاداش معنوی فراوان همراه خواهد بود.
🔘حواسمان باشد که خداوند در خصوص پدر و مادر سفارش مؤکد نموده است تا جایی که در قرآن کریم، بعد از دستور به اطاعت از خود، نیکی به پدر و مادر را آورده است.
✅ پس چه بهتر که در برابر نامهربانیها، مهر بورزیم و در انتظار اجر الهی بمانیم.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ایده آل
🌸سالها بود از پدر ومادرش خسته بود. خیلی از پدر و مادرهای دوستانش را میشناخت که ایده آل تر از پدر ومادر او بودند؛ اما پدر ومادر او، ساده، روستایی وسخت گیر بودند.
🌺تلفن زنگ خورد و پروانه گریه کنان پشت تلفن نفس نفس میزد. پروانه کسی بود که زهرا همیشه به او و پدر ومادر روشنفکرش، غبطه میخورد.
🌸_چی شده؟
☘️_مردک با خودش چی فکری کرده که حالا من رو تو شهر غریب گیر آورده و فکر میکنه هرکاری از دستش برمیاد...
🌺_چیشده پروانه جون. درست حرف بزن. ببینم چی میگی؟
🌸_هیچی کاش مامان بابای منم نصف مامان بابای تو منو دوست داشتن.کاش براشون مهم بود که بابت بیخیالی اونها نزدیک بود به تاراج برم. کاش مامان بابام روستایی بودن؛ اما یک ذره برای من ارزش قایل بودن. نه اینکه هنوزم میگن ما به تو اطمینان داریم خودت از پس مشکل برمیای. بعد هم بدون اینکه بپرسن چیشده، پولشونو به رخم میکشن و میگن برات پول میریزیم و قطع میکنن.وای زهرا! چی کار کنم؟ من ساده چرا اینقدر ابلهانه راجع به آرش فکر میکردم. چی کار کنم الان؟ قرار بود فقط آشنا بشیم اما اون... اون شیطون هم درس میده. زهرابه دادم برس.
☘️_کجایی تو الان؟
🌺_پارک بیش قارداش؛ اما نمتونم برگردم. ازهمه میترسم.
🌸_باشه ما چهل دقیقهای دیگه اونجاییم.
☘️زهرا گوشی رو قطع کرد و همینطور که غرق تعجب بود، قصه را برای پدر ومادرش تعریف کرد.ساعتی بعد پروانه در آغوش مادر زهرا گریه میکرد و زهرا به پدر و مادری فکر میکرد که سالها مورد بی مهری او بودند.
#داستانک
#به_قلم_ترنم
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از : عطش 💧
به: آفتاب پشت ابر🌤
ای عارفِ بالله
سلام و صلوات خدا بر تو ای معرفتِ عرفات
همانطور که حاجیان در ماه ذی الحجه مُحرم می شوند در حرم حضرت یار ، من هم باید آرام آرام، دلم را مُحرم کنم و معتکف کوی یار شوم تا در صحرای عرفات وجودم، خیمهی پشمینهات را ببینم و نگاه رأفت تو را درک کنم و در روز عرفه ، در آغوش پر مهر پدرانهات با معرفت، دعای جدت امام حسین علیه السلام را زمزمه کنم.
پدر بزرگوارم! خوشا به حال کسانی که به آنها وعدهی دیدار دادی تا روز عرفه در صحرای عرفات به خیمهات بیایند و تو را ملاقات کنند
«آنان که خاک را به نظر، کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشهی چشمی به ما کنند؟» من که دستم کوتاه است، خودم را بَندِ دعا و مناجات می کنم تا باب رحمت و فنظر الینا نظرة رَحِیمَه برایم گشوده شود.
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌅طلوعی دوباره
🌸امروز می تواند سلامی باشد، همراه با سلامتی و عافیت.
روزی باشد، به زیبایی گل های خوشبوی محمدی.
🍀برای ساختن روزی دلپذیر و خوشایند
روزی پر از یاد خدا، پر از لبخند مهربانی
شروعی دوباره، بعد از طلوعی دوباره
🌼زندگیتون پر از عشق و امید
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
🤲 روز نیایش با خالق هستی
🔰 نهم ماه ذیالحجه الحرام را روز عرفه نامیدهاند، روز نیایش و مناجات با خالق هستی؛ چرا که در این روز، درهای رحمت الهی بر روی همه بندگان به ویژه گنهکاران گشوده است و همه گنهکاران در این روز، چشم امید خود را به خدای خود دوختهاند و از دنیا بریده و به خدا نزدیک میشوند. در این روز دعا به استجابت نزدیک است و هر ناامیدی، امیدوار بر در خانه الهی دستهایش را به دعا باز میکند.
✅ وقوف در عرفات به این منظور است که در عرفات بنشینی و تفکر کنی و با امید به رحمت حق، طلب استغفار کنی.
📚خبرگزاری دانشجو، مصاحبه با حجةالاسلام والمسلمین مرتضی ادیب یزدی
#عرفه
#مناسبتی
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafteh
💠 آیا رفتارتان اینگونه است؟
✅زن و شوهر اگر رفتارشان بر اساس قرآن باشد، آن وقت آرامش را بر زندگیشان حاکم کردهاند.
🔘این مهم محقق نمیشود، مگر اینکه با قرآن مأنوس باشند.
🔘 آنوقت هست که همسرشان را با نگاه و سخن محبت آمیز، احترام میکنند.
🔘در برخورد با همسرشان صادقانه عمل میکنند و حرف میزنند.
✅ چنانکه مقام معظم رهبری مد ظله العالی میفرماید: بايد به قرآن عمل كنيم، بايد جامعهمان را قرآنى كنيم، بايد فكرمان را قرآنى كنيم، بايد عملمان را قرآنى كنيم، بايد قرآن را باور كنيم؛ قرآن را باور كنيم و وعدهى قرآن را وعدهى صدق و حق بدانيم، همينطور كه خود قرآن ميفرمايد: «و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لامبدّل لكلماته» همچنانى كه بايد تعاملمان با شخص خودمان با افراد خانوادهمان، با افراد محيط كارمان، با افراد اجتماعمان، با مسلمين كشورهاى ديگر، با قدرتها، با ملتها و همهى اينها بايد با نَفَس و روح قرآنى تنظيم بشود.
مقام معظم رهبری،۱۳۸۵/۰۷/۰۴
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
(۱)🔹کلام خدای تو از روی راستی و عدالت به حد کمال رسید و هیچ کس تبدیل و تغییر آن کلمات نتواند کرد و او خدای شنوا و داناست.
📚انعام/۱۱۵
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍هدیه تولد
🌺بعد از پختن ناهار روی تخت دراز کشیدم، چشمانم را بستم، نفس عمیقی کشیدم، میخواستم در روز تولدم ذهنم را از هر چیزی که آزارم می دهد پاک کنم. کم کم احمد باید از راه می رسید. احمد هیچ وقت تولدم را یادش نرفته بود، بی صبرانه منتظر بودم ببینم چه هدیه ای برایم خریده است.
🌸با صدای چرخش کلید دلم یکدفعه ریخت. دستی بر روی صورتم کشیدم و به سالن رفتم.
☘_سلام احمد جون خسته نباشی؟
🌺_سلام خانم خانما، تو هم خسته نباشی، یه چای دبش به ما می دی؟
🌸_چشم تا شما آبی به سروصورتت بزنی آماده هست.
☘هدیه ای در دستان احمد نبود، اصلا چیزی هم نگفت ، نکند این بار تولدم را یادش رفته.
غرق در همین افکار بودم که با دو چای کنار دست احمد، روی مبل نشستم.
🌺احمد چای را برداشت و از من خواست تا چشمانم را ببندم، چشم که باز کردم دو جعبه کادو که با قلب و ستاره به من چشمک میزد، قند در دلم آب کرد. حالا خیالم راحت شد که احمد مثل تمام این سالها، حواسش به من هست.
🌸_تولدت مبارک باشه عزیزم، دوتا کادو برات گرفتم یکیش چیزی هست که تو دلت میخواست داشته باشی، یکیش هم چیزی هست که من دلم میخواد تو داشته باشی البته هر وقت خودت هم خواستی.
☘دل تو دلم نبود ببینم یعنی چی هستند :« وای! همون ساعت مچی که دوست داشتم. تو بی نظیری احمد!
🌺_مبارکت باشه! البته این ساعت تو دستای تو بی نظیره!
🌸کاغذ، کادو دوم را باز کردم، لحظه ای جا خوردم چادر مشکی دوخته شده ای بود.
همین طور مات و مبهوت از احمد دوباره تشکر کردم و می خواستم برای چیدن میز ناهار به سمت آشپزخانه بروم.
☘_لیلا جون چطوره به مناسبت تولدت برای شام بیرون بریم؟
🌺_خیلی خوبه.
🌸خورشید جایش را به ماه و ستاره ها داده بود، احمد در سالن منتظر من بودم که آماده بشوم. هدیه احمد را روی دستم بستم، که چشمم به هدیه دیگرش گره خورد، احمد دوست داشت من چادری باشم اما این را هیچ وقت برایم اجبار نکرده بود، اینبار که هدیه تولدم، چادر خریده بود حتما بیشتر از قبل دلش می خواهد خانمش چادری شود.
☘با صدای احمد :«زود باش خانم چکار میکنی؟» افکارم را در ذهنم جمع و جور کردم. من هم دلم می خواست احمد را خوشحال کنم اما احمد چادری شدن من را به انتخاب خودم گذاشته بود.تصمیم را گرفتم چادر را به سر انداختم و وارد سالن شدم.
🌺برق در چشمان احمد از خوشحالی جرقه می زد :« قشنگ بودی خانم ، قشنگ ترم شدی.»
🌸با این جمله احمد هر دو بلند زیر خنده زدیم و صدای خنده هایمان در هم گره خورد.
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
🌧 سلام و صلوات بر تو ای باران بیپایان
🙏 السلام علیک یا صاحبالزمان
🌺آقا جان شما روز عرفه در صحرای عرفات هستید و دعای عرفه را با نوای دلنشینتان زمزمه می کنید.
🍀مولاجان خوشا به حال کسانی که لیاقت حضور در کنارتان را داشته باشند و تو از آنان راضی باشی.
🌸آقاجان برایمان دعا کن تا ما هم لایق استشمام عطر دل انگیزتان باشیم.
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن
آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن
آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)
برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن
🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh