✨دل شوریده
🌸بازدلشورهای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم
🌼پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم
🌸آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم
🌼همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم
🌸گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم
🌼به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم
🌸جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم
📝محسن عرب خالقی
#محرم
#صبح_طلوع
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پرستار زن بهتره یا مرد؟
🍃[قبل از آشنایی مان با علی آقا]رفتم بیمارستان برای عیادت علی آقا.
🍃سه چهار تا از نیروهای امداد هلال احمر که خانم بودند بالای سرش بودند. میخواستند زخمهایش را پانسمان کنند؛ اما اجازه نداد.
🍀خواهش کرد که پرستار مرد برایش بیاورند.
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۲؛ علی تجلایی به روایت همسر شهید، نویسنده: راضیه کریمی، صفحه ۱۸-۱۷
#سیره_شهدا
#شهید_علی_تجلایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸بهترین برخورد با نوجوان چگونه است؟
☘️در دوران نوجوانی، بهترين نحوه برخورد با نوجوان اين است كه به او در امور مربوط به خودش مسئوليت بدهيد، و نظارت شما بر رفت و آمد و كارهايش غير مستقيم باشد و از جملات آمرانه و دستوري به او بپرهيزيد و كارهايي كه از او مي خواهيد بصورت پيشنهاد مطرح نماييد و اين پيشنهادات همراه با دليل باشند .
🌸سعي در قانع كردن او داشته باشيد تا نوجوان از اين مرحله حساس به سلامت گذر نموده و بتواند به نحو مطلوب هويت يابي كند و خود را براي پذيرش نقش هاي آينده آماده كند و اعتماد به نفس و عزت نفس خود را حفظ نمايد.
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جرعه ای تلاش
🌺 خنکای صبح بود. لیلا با سبد صبحانه به سمت گندمزار روانه شد. هوای بهاری صورتش را نوازش میداد.
🌾ملیحه با شوهرش رضا، در کنار خرمن گندم نشست ؛ گندمها را در طبقی ریخته بودند و باد میدادند تا کاه و سنگ آن از دانهها جدا شود.
🌸ملیحه از کاههای گندم که بر سر و رویش می ریخت و سوزشی همراه با خارش در او ایجاد میکرد؛ گهگاهی می نالید.
🌺 رضا که کمی آن سوتر نشسته بود با دیدن نتیجه کار، تلاش و زحمتش بعد از مدتها برق خوشحالی در چشمانش درخشید. سال گذشته محصولشان آفت زد و نابود شد.
🍃دیدن گندمهای طلایی و صورت آفتاب سوختهی پدر بعد از یک سال سخت در گندمزار شادی را در رگهای لیلا جاری کرد. او با گونههایی که همچون سیب میدرخشید، لبخند زنان با سبد صبحانه به جمع دو نفری آنها پیوست.
🍃 لیلا بعد از سلام و خسته نباشید به گندمها اشاره کرد: ماشاء الله مبارکه؛ إن شاءالله پر برکت باشه. خدا رو شکر. به لطف خدا و بارونی که اومد امسال محصول خوبی داشتیم.
🌸- بله دخترم! خدا رو شکر. إن شاء الله امسال تمام بدهیها رو بپردازیم، خیلی کمکمون کردی، خدا خیرت بده.
🌸- منم مثل شما برای حفظ خانواده باید یِ کاری میکردم. بساط صبحونه رو میچینم؛ شما و مامانم دست و صورتتون رو بشورید و بیایید.
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 فَكَيفَ أَصبرُ عَلی فراقك..؟!
تا به وصال نگاهت برسم...
مرهم اين صبر ياد توست!
ياد تو میبارد بر وادی دلم...
و عطر وصال را هديه میآورد
برای شیداییهايم!
عزیزم حسین💔
#اربعین_حرم
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺یک توصیه مهم و مهمترین پرسش ....
🎥اگر از آن دست افراد هستید که بچهها را پای تلویزیون مینشانید تا خودتان به کارهایتان برسید. اگر همراه اعضای خانواده فیلمهای بلوک شرق و غرب را تماشا میکنید؛
📼حواستان باشد:
🎞نه بلوک شرق و نه غرب دلشان برای ما نسوخته است. آنها برای اوقات فراغت ما برنامهریزیهای زیادی دارند. از جمله فیلمها و انیمیشنها.
🖥اکثرا یا بهتر است بگوییم همه آنها یا اعتقادات اسلامی را میکوبند یا منجی را. اگر موقع تماشا آنها را سؤالی نبینید، شدیدا از آنها اثرخواهید گرفت. بعد چند سال بدون اینکه بدانید چرا، نسبت به مفاهیم دینی زاویه خواهید گرفت.
❓پنج سؤالی که قبلا گفتیم موقع خواندن خبر به آنها توجه کنید. حتما موقع دیدن فیلم هم مد نظرتان باشد.
📺اینکه این فیلم چه چیزی را میخواهد به من آموزش دهد؟ مهمترین پرسش است. از آن غافل نشویم.
🌸امروز سی و سومین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک #یاعلی اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
زیارت عاشوراکربلایی.mp3
2.68M
🌸 روزت رو با کی شروع میکنی؟
💫 صبح را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع میکنیم تا با این اعمال به آرامش روزانه برسیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو مینشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#کربلایی
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قاب طلا
با آب طلا نام حسين قاب کنيد
با نام حسين يادی از آب کنيد
خواهيد مه سربلند و جاويد شويد
تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد.
📚آیینه عزا ،ص۳۷
#صبح_طلوع
#ماه_صفر
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ دیدم بَچَّم داره می خنده
🍃همیشه حواسش هم به اعمال و رفتار خواهرانش بود، هم من و پدرش. شاید دقتی که او داشت، ما نداشتیم.
🍃خانه که نمی آمد. یک بار خودم برای دیدنش رفتم تهران. شنیده بودم از منطقه برگشته. زخمی شده بود. رفتم بیمارستان ببینمش. فقط نشستم سیر نگاهش کردم. چند روزی ماندم آنجا. وقت برگشتن به آقای خرّمی گفتم: خواستی برگردی شهرستان مرا هم ببرید. آقای خرّمی راننده محمود بود. می خواست چند نفر دیگر از برادران پاسدار را هم ببرد. با این حال گفت: چشم حاج خانم.
🍃نگاهم به نگاه محمود افتاد. دیدم همین طور که روی تخت خوابیده، با چشماش داره یه جوری علامت می ده که یعنی با خرّمی نری یا. حساب کار دستم آمد. چند دقیقه بعد، خرّمی گفت: برویم حاج خانم؟ محمود زُل زد توی چشم هام تا بشنود، منم گفتم: شما بروید، من فعلاً هستم. دیدم بَچَّم داره می خنده. آن خنده اش کُلی می ارزید. تا دید با ماشین بیت المال نرفتم، خوش حال شد.
📚 سیره پیامبرانه شهدا، نویسنده: رضا آبیار،ناشر :مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ص۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_محمود_کاوه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narsfte
💠 هم زبان
✅ والدین احتیاج به همدردی، مراقبت و همراهی بدون حس ترحم دارند. به خصوص زمانی که یکی از زوجها، یار خود را از دست داده باشد.
🔘 از وظایف فرزندان، رسیدگی به آنها بدون القای حس ترحم است.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مرغ پر شکسته
🍃پدر گوشه پذیرایی نشست. سر پایین انداخت. مهمانها رفتند. حسن، خداحافظی کرد و به خانهاش برگشت. زینب در آشپزخانه ریز ریز اشک میریخت و ظرفها را جا به جا میکرد. ناگهان از پذیرایی صدایی شنید. گوش تیز کرد. پدر، آهسته روضه میخواند:
«ای نور قلب عاشقم، شمع این خانه تویی
زهرا زهرا مرو مرو لطف این کاشانه تویی
ای مرغ پر شکسته افتاده کنج قفس
از فرت غصه فاطمه در سینه مانده نفس»
🔘هق هق پدر بلندتر شد. آهی کشید و ادامه داد: «ممنونم اگر نروی، میمیرم اگر بروی زهرا مرو مرو»
☘سیل اشکهای زینب بر قلب او شلاق زد. به طرف پذیرایی رفت تا شاید بتواند پدر را آرام کند. روی مبل، کنار پدر نشست. دستان او را درون دستانش گرفت. بغضش را فرو داد: «بابا جون، برا من تو این دنیا فقط شما موندید و داداش حسن. من دوست ندارم خدایی نکرده برا شما اتفاقی بیفته. »
🍃پدر اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: «نترس دخترم. داشتم روضه میخوندم تا برا مادرت ثواب بفرستم. دل خودمم آروم بگیره.»
- بمیرم برا دلت بابا.
- یه چیزی میخوام بهت بگم؛ کی برام زن میگیرید؟
🔘زینب دهانش باز ماند. خواست بگوید: «بذار کفن مامانم خشک بشه بعد حرف زن بعدی رو بزن. »
☘یاد حرفهای مشاور افتاد: «مردا نمیتونن بدون زن زندگی کنن.»
🍃زینب دستهایش را پیش کشید:«بابا یعنی انقدر مامان رو دوست نداشتی که حداقل چهل روز صبر کنی؟»
☘- الان هفت روز گذشته. تا شما بخواید برام زن بگیرید، ممکنه یک سالم بگذره.
🍃- باشه بابایی به روی چشم. پیگیرش میشم تا یه زن خوب برات پیدا کنم. هر چند هیچ کس مثل مامان نمیشه.
☘- میگم این زهرا، پیر دختر همسایه، گزینه مناسبی نیست؟ مثل مادر که نه، ولی میتونید با هم مثل خواهر باشید.
🍃خون زینب به جوش آمد. خواست بگوید: «خوشم باشه. پس اینهمه گریه و زاری و زهرا مرو مرو برا این دخترک پیر پاتال بود؟»
☘زبانش را گاز گرفت. بلند شد و به آشپزخانه رفت. با خود گفت:«آروم باش. آروم باش. باباته. احترام داره. نباید چیزیش بگی. آخه من ... »
🔘پدر به آشپزخانه رفت. استکانی برداشت و چایی ریخت. زینب بشقاب درون دستش را کنار گذاشت. گفت: «میگفتید میریختم براتون.»
🍃- نخواستم مزاحمت بشم. فقط اینم بدون که با فخری خانم درباره ازدواج با دخترش سربسته صحبت کردم. نمیخواستم دختر مجردم مجبور بشه تنهایی برا من خواستگاری بره.
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صدف
🆔 @tanha_rahe_narafte