🤔 چه مقدار برای امام زمان صلوات بفرستیم؟
🌸 در دعاي عهد مي خوانيم که: «وَ زِنَةَ عَرْشِ اللَّه وَ مِدَادَ کَلِمَاتِه» به مقدار #وزن_عرش_خدا و به مقدار #کلمات_الهی، «وَ مُنْتَهَى رِضَاه» به اندازه #آخرین_درجه_رضایت او، «وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ کِتَابُهُ» به عدد آنچه کتاب شمارش کرده، «وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُه» به عدد #علمت.
❣️ یعنی مهدی جان!
ای امام زمان(عج)، سلام بر تو به عدد وزن عرش، به عدد هرچه که نوشته شده، به عدد هر چه خدا بر آن علم دارد... به تو #سلام_و_درود میفرستم.
#استاد_قرائتی
#ارتباط_با_منجی
#مهدوی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️توجّه امام مهدی(علیه السلام) به شیعیان خویش
💫ای کاش معرفتی داشتم به اندازه یک نگاه فقط یک نگاه
🌸بارها در زندگی ام شاهد دست غیبی نجات بخش و آرام بخشی بوده ام. بارها نگاه عزیزی را بر خودم و زندگی ام احساس کرده ام. بارها صدایی از درون مرا خطاب قرار داده است مگر هَل مِن ناصر یَنصُرُنی اش را نمی شنوی؟!
🌱 آری نه تنها نمی بینم حتی نمی شنوم. آن قدر غرق زیبایی های فریبنده دنیا شده ام به غیر از جلوی پایم چیز دیگری را نمی بینم.
⁉️چرا نمی بینم؟ چه شده است که نمی شنوم؟ به کجا چنین شتابان می روم؟
🌼مگر نه اینکه هر چه بخواهی درِ خانه او را باید بزنی؟ مگر نه اینکه خدا هم به دعای او روزی مان را می رساند؟ مگر نه اینکه برای نجات ما می آید؟ مگر نه اینکه برای ما دعا می کند؟
⁉️آه چه شده است تو را ؟ چگونه اشک او را در می آوری؟
🍀او که پدری می کند برایمان. او که همیشه به یادمان است. او که برایمان دعا می کند و اشک می ریزد. او که بیماری ما را هم طاقت نمی آورد و برایمان شفا می خواهد.
❄️ای نفس امان از گناهان! امان از بی ادبی ها! امان از کوتاهی ها! ای نفس بشکن. ای نفس در مقابلش خوار و خفیف شو. ای نفس صدای گریه زمین و زمان را می شنوی؟ حالِ بیمار روزگار و مردمانش را می بینی؟ صدای شکستن استخوانِ پوشالی مُدرن و مُدرنیته غرب را می شنوی؟ آهنگ صدای مظلومیت کودک فلسطینی و یمنی را گوش می کنی؟
🔥اگر می بینی و می شنوی، پس چه شده است تو را که اینگونه آلوده شده ای؟ چه شده است غرق گناه و دور از مولا شده ای؟ اندکی تأمل کن. اندکی تفکر کن. اندکی صبر کن. اندکی با جان و دل گوش کن. اندکی با دیده عبرت بین بنگر.
💥اگر همین یک ندا را شنیده باشی و از غصه تب نکرده باشی بَدا به احوالت. اگر همین سخن را شنیده باشی و از خجالت و شرمندگی در زمین فرو نروی بَدا به حالت. اگر همین یک روایت را شنیده باشی و پشیمان از رفتارهایت نشوی بَدا به عاقبتت.
✨همان را می گویم که یوسف زهرا(علیه السلام) فرموده است: ما در رعایت احوال شما کوتاهی نمی کنیم و به یاد شما هستیم.
⛅️آقاجان ندای هَل مِن ناصرتان را شنیدم. شنیدم که فرمودید: گرفتاری ها و دشمنان را از ما دور می کنید و از ما پشتیبانی می خواهید. مهدی جان خودتان دستی آسمانی بر سرمان بکشید تا آسمانی شویم.
🔹حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «. . . . إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکمْ وَ لاَ نَاسِینَ لِذِکرِکمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِک لَنَزَلَ بِکمُ اَللَّأْوَاءُ وَ اِصْطَلَمَکمُ اَلْأَعْدَاءُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ؛
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.»
📚الاحتجاج، جلد۲ ، ص۴۹۵
#حدیث
#مهدوی
#دلنوشته
🆔 @tanha_rahe_narafte
😔کوفیان آخرالزمانیم
اگر العجل بگوییم
و برای ظهور آماده نشویم.😒
دست روی دست بگذاریم
و منتظر باشیم امام زمان ارواحنافداه🌹
خودش به تنهایی
تمام موانع ظهور را
برطرف نماید.🤨
#نکته
#مهدوی
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 گمشده جمکران
شب های چهارشنبه قرار همیشگی حسین و خانواده اش مسجد جمکران بود. آنها چندین کیلومتر مسیر را به شوق مولایشان صاحب الزمان(عج) طی کردند. نزدیک غروب به قم رسیدند. خیابان های شلوغ را پشت سر گذاشتند تا به نزدیکی های مسجد رسیدند. زهرا به حسین گفت: می خواهم چند تسبیح و مهر بخرم.
حسین نزدیک بازار ماشین را در گوشه ای پارک کرد. زهرا دستان علی را گرفت و وارد بازار شدند. بازار شلوغ بود. مجسمه ها و اجناسی که با رنگ و لعاب تزئین و برق انداخته شده بودند، همه را به سمت خود جذب می کرد. فروشنده ها مردم را با صدای خود به سمت خرید اجناسشان تحریک می کردند. زهرا هرچقدر جلوتر می رفت، مغازه مورد نظرش را نمی دید. مأیوسانه در مسیر برگشت، چشمش به مغازه کوچک و خلوتی در گوشه بازار افتاد. هر سه خوشحال به سویش رفتند. با سلام و احوالپرسی، مشغول برانداز کردن مهر و تسبیح ها شدند. علی با دیدن اسباب بازی ها دهانش باز ماند . ذوق زده از پدر و مادرش جدا شد و به سمت مغازه آنطرف بازار رفت . ناگهان در شلوغی بازار گم شد. دنبال خانمی رفت. فکر می کرد مادرش است. رفت و رفت و دور شد.
زهرا و حسین بعد خرید، متوجه نبود علی شدند. سراسیمه و پریشان کوچه پس کوچه های بازار و مغازه ها را جست و جو کردند. خبری از علی نبود. زهرا دل تو دلش نبود. گریه می کرد و علی را صدا می زد. آنها ناامید و مستأصل در گوشه ای از بازار روی زمین نشستند. با گریه و استغاثه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از او کمک خواستند.
علی همچنان دنبال آن خانم می رفت. خسته شد. مادرش را صدا زد و گفت : مامان آرام تر، خسته شدم. آن خانم به پشت سرش برگشت. چهره معصوم علی کوچولو را دید. با لبخند ایستاد. علی با دیدن صورت او گریان گفت: تو که مامانم نیستی! من مامانم را می خواهم! مامان من کجاست؟
خانم به علی گفت: عزیزم گریه نکن. الان با همدیگر می گردیم و مامانت را پیدا می کنیم. پدر و مادرت را کجا گم کردی؟
- در بازار کنار مغازه اسباب بازی فروشی، مامانم رفته بود تسبیح بخرد؟
خانم دستان کوچک علی را درون دستانش گرفت. با هم قدری این طرف و آن طرف را گشتند؛ اما خبری از پدر و مادر علی نبود. خانم به علی گفت: بیا باهم به جایی برویم تا زودتر پدر و مادرت را پیدا کنی.
علی لبخند زنان با گوشه آستینش اشک هایش را پاک کرد و با هم به رفتند. علی دست در دست خانم وارد مسجد شد. خانم، علی را به دفتر گمشده ها برد. او را به مسئول آنجا تحویل داد. آقای مسئول با لبخند علی را بوسید. شکلاتی به او داد. گفت: اسم و فامیلت چیست؟
علی اسم و فامیلش را به مرد گفت. او علی را روی یکی از صندلی های دفتر نشاند و گفت:اینجا بنشین. الان پدر و مادرت می آیند .
با بلند گو اسم و فامیل او را اعلام کرد. زهرا و حسین در بازار با چشمانی گریان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف استغاثه کرده بودند. صدایی به گوششان خورد: پسر کوچولویی با این نام و نشان در دفتر شماره سه گمشده های مسجد جمکران است.
اول فکر کردند اشتباه شنیده اند. دقیق تر گوش دادند. متوجه شدند درست است. با اشتیاق و شتابان به آن سمت دویدند. زهرا بین راه چندین بار پایش زیر چادرش رفت. نزدیک بود به زمین بخورد. به زحمت خودش را جمع و جور کرد تا به مسجد رسیدند. به دفتر گمشده ها رفتند. با دیدن علی، اشک از چشمانشان سرازیر شد. حسین همانجا سر به سجده شکر گذاشت. از مسئول دفتر گمشده ها تشکر می کردند و از آنجا خارج شدند. هر سه به سمت در ورودی مسجد رفتند.
#داستانک
#مهدوی
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
سلام آقا جانم🌷
سلامی به گرمی اشک های جاری بین دعای کمیل😭
سلامی به سنگینی بغض های روز جمعه وقت ندبه کردن از دوری شما😭
سلامی به یاد دلتنگی های وقت غروب جمعه
سلامی به دازای طول تاریخ غیبتت
آقا جانم می خواهم از زمانی که به دنیا چشم گشودی خودم را مقابلت حس کنم و به تعداد روزهای گذشته تا به حال سلامت کنم. آنقدر سلامت بدهم تا مطمئن شوم در سلامت به سر می بری.
آقاجانم دردت به جانم غمهایت بر قلبم بنشیند تا قلبت از درد نخواستن ها برهد.
آقا جانم سرم در راه عدالت گستریت برود تا سر تو سلامت باشد.
آقا جانم هر چند لایق نیستم. گنه کارم و خطا پیشه اما می خواهم در رکابت باشم. مرا به بزرگواری خودت بپذیر.🤲
✨⚡✨⚡✨⚡
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#مناجات_با_منجی
#امام_زمان ارواحناله الفداء
🆔 @parvanehaye_ashegh
مرا ميان سپاهت حساب كن بانو
گداي خان حسينت خطاب كن بانو
بـراي آنـكـه بـگويـي تـو كـيـستـي بي بي
مـيـان ظـلـمـت شب، آفـتـاب كـن بـانو
📝 پروانه غریبی
#صبح_طلوع
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#تسلیت
🆔 @tanha_rahe_narafte
⁉️اگر نباشی!
✍️برای تو میگویم ای مادر و خانم خانه ! ای اکسیر محبت
🌸می دانی اگر یک روز یا نه اگر چندین ساعت محبت و عاطفه و علاقه ات مانند خون در رگ های خانه جریان نداشته باشد، چه میشود؟
اگرچشمه ی محبتت را بر دیگران مسدود نمایی، چه میشود؟
🍀اهل خانه بی حوصله ترین افراد می شوند. بهترین غذا ها، بی مزه می شود. کسالت و افسردگی به همه سرایت می کند. حرف ها حبس، لبخند ها محو و چشم ها بی نور می شود. رنگ و لعاب خانه از بین میرود.
نشاط و شادی آب می شود و هوای سرد دوری در جای جای خانه کز می کند.
🌺زندگیِ خوبِ همه، گره به محبت های بی منت و سرشار تو خورده است. هیچ گاه محبت و عشقت را از جان های تشنه ی اهل خانه ات دریغ نکن.
#زندگی_بهتر
#محبت
#همسرداری
#فرزندپروری
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹تکریم همسر
✨رباب از امام حسين علیه السلام داراى دو فرزند عالى مقام يكى دختر به نام سكينه و يكى پسر به نام عبدالله يا على اصغر شد.
🌺وفادارى و صفاى حضرت رباب نسبت به حضرت سيدالشهداء در حد فوق تصور بود تا جائى كه حضرت حسين علیه السلام از اظهار و اعلام اين وفادارى و صميميت به زبان نثر و شعر دريغ نمى كرد:۱
«لَعَمْرُک اِنِّني لَاُحِبُّ دارا
تَحُلُّ بها سکينةُ و الربابُ
اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالي
وَ لَيْسَ لِلاَئمي فيها عِتابُ؛۲
به جانت سوگند من خانه اى كه در آن سكينه و رباب اقامت دارند دوست دارم. آنان را دوست دارم و همه ثروتم را به پاى آنان مى ريزم و هيچ سرزنش كنندهاى نيايد مرا در اين زمينه سرزنش كند.»
📚۱-تفسير حكيم، ج۶، ص۲۶۰
📚۲- البداية و النهاية ،ج۸ ،ص۲۱۲
#سیره_معصومین
#امام_حسین علیه السلام
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
خانم محترم👱♀
آقای عزیز👨
🤔 اگر همسرت #زیبایی و خوش تیپی تو را دوست دارد، چرا معطلی؟
🙂چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا سر و کله اش از تدریس گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد .
👈نه #عطری
👈نه کنار هم نشستنی
👈نه درک #احساسات طرف مقابل ...
#بهداشت
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸حسن ظن🌸
کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.
سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بیتجربهگیهایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟
نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.
آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.
کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی میگفت سریع دلخور می شدم.
ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.
سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟
به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم.
- این عروسام عجب فکرایی می کنن؟!
- جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر میکنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر.
📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#حسن_ظن
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃سلام عدالت گستر عالم!
🌙هلال ماه رجب که به آسمان سلام می کند، عطر امیرالمومنین فضای هستی را پر می کند. نمی دانم چرا! امام جواد علیه السلام هست، مبعث حضرت خاتم هست ... اما رجب یعنی حیدر!
🌟حیدر یعنی عدالت! عدالت جهانی یعنی شما آقاجان.
🌻کی می شود بیایی و غریب ترین واژه تمام دایره المعارف ها را، عدالت را معنایی حقیقی ببخشی؟!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🤲دست بالا می برم و تو را می خوانم؛ چشم در چشمان آبی آسمان.
اجابتم کن
✨وَ اِسْمَعْ دُعَائِي
يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ *✨
📖*دعای ابوحمزه ثمالی
#نکته
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️بازتاب
🌼نظام این دنیا بر ذره ها 🦠پایه ریزی شده. اجسام از ذره ها به وجود اومدن. ذره ذره اعمال ما تاثیر داره (و من یعمل مثقال ذره..) اما بیشتر مواقع، ما روی این مسئله دقت نداریم. وقتی مادری به بچه اش محبت می کنه، به این مسئله خیلی توجه نداره که این محبت، ذره ذره، قلب خودش رو وسیع تر و نورانی تر می کنه.
🌺مادری بهم می گفت: موقع از پوشک گرفتن بچه ام، 👶خیلی اذیت شدم. با اینکه سه سالش شده بود، اما بازم تو شلوارش کارش رو انجام می داد. همه جای خونه رو نجس کرده بود. آموزش داده بودم. حتی یه مدت هم خودش دستشویی می رفت، اما بعد انگار سر لجبازی، تو شلوارش کارش رو انجام می داد. من هر بار عصبی تر می شدم. سرش فریاد می کشیدم. شلوار و لباسش رو عوض می کردم. گاهی حتی اینقدر عصبی می شدم که می زدمش. اونم گریه می کرد.
🍀بهش گفتم: داری خودتو و بچه ات رو سر یه دستشویی داغون می کنی. روشت رو عوض کن. کل خونه ات نجسه دیگه! بی خیال شو. فدای سرش. هر اتفاقی افتاد، برات مهم نباشه. فقط تمیزکاری می خواد. اشکالی نداره. اینم روی همه تمیزکاری هایی که در طول روز می کنی منتهی در بقیه زمان ها، رفتارهای محبت آمیز دیگه باهاش داشته باش. نه فقط برای بچه. برای خودت و بچه ات.
🌸یه هفته این کار رو کرد. حال و روز خود مادر خیلی بهتر شد. آروم شد. تاثیر اول رفتارهای محبت آمیزش، اول به خودش برگشت. قلب خودش رو ترمیم کرد. بعدش هم بچه اومد به مادرش گفت: مامان جیش دارم و رفت دستشویی.
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#محبت
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸احترام به فرزند
✨امام خمینی(رحمة الله علیه) شخصیت معاصری بود که با وجود ایشان مردم توانستند یک الگوی محسوس و جامع را درک کنند، مشغلههای سیاسی، هرگز ایشان را از توجه به امور دیگری چون خانواده و تدریس و... باز نداشت.
🌺خانم فاطمه اشراقی میگوید: «امام برای فرزندانش احترام خاصی قائل بودند و بسیار خوش رو و با متانت با آنها رفتار میکردند. گاهی اوقات بدون اینکه چیزی به ما بگویند، به بهانهای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای میریختند.
🌸البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی میکردیم ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان میدادند.حالا وقتی به یاد آن روزها میافتم، تمام وجدم از این افتادگی امام به درد میآید
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)، ج۱، ص۱۹
#سیره_علما
#ارتباط_با_فرزندان
#امام_خمینی رحمة الله علیه
🆔 @tanha_rahe_narafte
💧رعایت بهداشت فرزند
🌺امام رضا علیه السلام فرمودند:
«کودکان را تمیز و پاکیزه نگه دارید و چرک و چربی را از تن آنان بزدائید زیرا شیطان بوی چرک را احساس کرده و به سراغ آنان می آید و اگر خواب باشند دچار ترس و وحشت می شوند.»
📚مكارم الاخلاق، ص ۲۳۷
#حدیث
#بهداشت_کودکان
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕مادر بودن
🌸یواشکی و پاورچین پا به درون اتاقش گذاشت. در را آرام بست و قفل کرد. همانجا پای در چوبی قهوه ای رنگ نشست. زانوانش را بغل گرفت. دو دستش را به روی پیشانی اش کشید. چشمانش را بست. کتف هایش گز گز می کردند. پای چشمش به گودی نشسته بود. چیزی نمانده بود که اشک هایش جاری شود. اما با انگشت اشاره جلوشان را گرفت. دستانش را جلوی چشمان خیسش گرفت. ساعتی قبل... سرش را دیوانه وار تکان داد. دوقلوها صبح طبق معمول از خواب بیدار شده بودند.
👩👦👦متین و مبینا کنارش سر سفره نشستند. میان لقمه های خالی و کوچکشان، لقمه به دستشان داد. متین مثل همیشه لقمه آخر را نخورد و بلند شد. مبینا دنبال متین به اتاق و میان اسباب بازی ها رفتند. فاطمه به اتاقشان سرک کشید. متین وسط میدان جنگ حیوانات جنگل بود و مبینا مشغول پختن ناهار برای عروسک هایش.
🍃فاطمه سراغ شستن ظرف ها رفت. میان کارهایش به بچه ها سر می زد. خورشت آلو برای ناهار بچه ها درست کرد. خورشت را مزه کرد، آبش کم شده بود و مزه اش ملس. شعله گاز را خواست خاموش کند، یکدفعه صدای جیغ مبینا بند دلش را پاره کرد؛ به سمت اتاق بچه ها پرواز کرد.
🌸عروسک مبینا در دستان متین تکه و پاره شده بود. شبنم اشک های مبینا و لبخند متین، گیجش کرد. مبینا را بغل زد. مبینا در آغوش مادر به جنگل متین خیره شد.
🍃فاطمه به متین گفت:« چرا عروسکش رو خراب کردی؟»
🌸مبینا یکدفعه از آغوش مادر مثل گربه ای خشمگین به سمت جنگل متین دوید. دست و پای اسب و شتر متین را شکست. میان اشک، لبخند زد. متین موهای مبینا را گرفت. فاطمه دستان مشت شده از موی متین را باز کرد. بوی دود و سوختگی به شامه اش حمله برد. بچه ها را از هم جدا کرد با اخم به هر دوی آنها نگاه انداخت و ...
🍃یادآوری آن لحظه 😢اشک را مهمان چشمان فاطمه کرد. سرش را به سمت بالا برد و به در تکیه داد. با خدا درد و دل کرد :«خداجونم کاش دیوار بودم. سقف بودم. چوب بودم، ولی مادر ... خدایا خسته شدم. خسته ام، بی خوابی، سرپا بودن، نق و نوق زدن دو قلوها و وابستگی شون به من، غذا درست کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباسا... دست پدرشونم بسپرم باز تموم نمیشه. تموم روز مدام مواظبم دعواشون نکنم. خستگیم رو نبینن. لبخندم محو نشه اما... اما تا بوی سوختگی رو فهمیدم آه از ته ته دلم بلند شد. غذامون که ته گرفت، انگار مهربونی و خوش خلقی منم به آخر رسید. چیزی نمونده بود تا داد بزنم. دعوا کنم. اخمام رو تو هم گره کنم. چشمای لرزون و ترسیده ی بچه ها رو تماشا کردم. می خواستم دستای چسبیدشان به لباسم رو از خودم جدا کنم. میدونم کمکم کردی و مانعم شدی. خدایا محتاج محبتت هستم. محتاج دست نوازشی که خستگیام رو ببره.»
😭اشک هایش سرازیر شدند و دیگر مانعی در راهشان نبود. آمدند و آمدند. چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما دست نوازشی را احساس کرد و دلش خالی شد. از جا برخاست. مقابل آینه، موهایش را شانه کشید. صدای دخترک چهار ساله اش را از هال شنید:« ماما کجایی؟ ماما؟» لبخند زد.
🌸سریع عطر مورد علاقه اش را به لباسش زد. با تمام وجود بویش را حس کرد. محکم و پر انرژی قفل در را باز کرد. با لبخندی پخش شده روی صورت گندمی اش وارد هال شد.
-عزیزم، اینجام دختر گلم.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte
☘برای رسیدن به تمام خواسته هایت باید اعتماد به خدا را سرلوحه زندگیت کنی.
🌷اگر دوست داری بهترین ها برایت رقم بخورد به او اعتماد کن.
🌿درست مثل کودکی که نگران برآورده شدن هیچ یک از خواسته هایش نیست، چرا که به مهربانی مادرش ایمان دارد.
💐تو هم ایمانت را به خدا از جنس ایمان کودکانه بساز.
#کوته_نوشت
#ارتباط_با_خدا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺روزها برای توست.
🌼هرگز از سردی #شکست ها #ناامید مشو و از مقابله با آنان نهراس..
🏆بلکه راهی برای #قوی تر شدن خودت بجوی.
#نکته
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸حقّ مادر
🌺امام سجاد عليه السلام می فرمایند :«حَقُّ أُمِّکَ فَأنْ تَعْلَمَ أنَّها حَمَلَتْکَ حَیْثُ لا یَحْتَمِلُ أحَدٌ أحَداً، و أعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا یُعْطِی أحَدٌ أحَداً، وَوَقَتْکَ بِجَمیعِ جَوارِحِها...؛
حقّ مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمیکند و از میوۀ دلش چیزی را به تو داد که احدی به دیگری نمیدهد و تو را با تمام اعضایش حفظ کرد..»
📚امالی صدوق، صفحه ۳۷۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Your mother
s right to you is that you know she carried you in a place in where nobody carries someone else, gave you of her hearts fruit something of which nobody gives others, maintained you by her all organs, etc. #ارتباط_با_والدین #حقوق_مادر 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️ محبّ پدر
✨یکی از لحظات جانسوز جریان کربلا شهادت دختر حضرت حسین علیه السلام است که نشان از محبت شدیدش به پدر دارد.
✨ وقتی سر بریده امام حسین علیه السلام را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟
پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم.
پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم.
سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که از دنیا رفته است.
📚المتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی،ص۱۳۶
#ارتباط_با_والدین
#سیره_معصومین
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺حضرت زهرا سلام الله عليها می فرمایند :«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ؛
هميشه در خدمت مادر و پاي بند او باش، چون بهشت زير پاي مادران است; و نتيجه آن نعمت هاي بهشتي خواهد بود.»
📚كنزل العمّال، جلد ۱۶، صفحه ۴۶۲
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
#احترام_مادر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دست بوسی
🌸مریم مدام به ساعت نگاه می کرد. دستانش را به هم می مالید. صدای در او را از جا پراند. مریم اجازه نداد سعید به اتاقش قدم بگذارد، گفت:« دیشب یک خوابی دیدم. میترسم تعریف کنم به واقعیت بپیونده. نگرانتم سعید.»
👱♂واقعا؟ منم توش بودم.. نکنه مرده ام؟
👩 وای نگو .. مردن بهتره از اینی که من دیدم. اصلا نمیتونم تصور کنم.
👱♂اِ آبجی، ی خداییی نکرده ای چیزی بگو خب.
👩 سعید! واقعا جدی میگم،خیلی خواب بدی بود. همش تقصیر توئه که دیشب با مامان بحث کردی و جلوی روش وایسادی. امروز دیگه باید عذرخواهی کنی. داداش خوبم.
👱♂با اینکه دیشب کاملا حق با من بود، اما باشه. خودمم طاقت ندارم مامان به صورتم نگاه نکنه. دیوونه میشم.
👩آفرین
👱♂خب چه جوری ازش عذرخواهی کنم؟
👩بیا یک نقشه ی خوب بریزیم و بعد برو اجراش کن و عذرخواهی کن. یکجوری که مامان شوکه بشه.
👱♂میگم ابجی تو هم حسابی جیغ و داد بکش. درست مثل همیشه که دعوا میکنیم.
👩باشه؛ ولی خدایی خیلی اتاقت تمیز شده. من رفتم پیش مامان، آماده باش.
🍃مریم با صدایی بلند گفت:« مااامااان . مامان کجایی. بیا ببین سعید چکار میکنه! مامان! یک دقیقه از اشپزخونه بیا.»
👱♂سعید با صدای بلند گفت:« تو چکار داری؟ چرا از کله ی صبحی به من گیر میدی؟
👩وای مامان!کجایی؟ داری میای؟
🌸مادر از سر و صدای بچه ها آشپزخانه را ترک کرد. در ورودی اتاق سعید ایستاد. با چشمانی گرد تمام اتاق تمیز شده سعید را برانداز کرد. صدای خنده ی بچه ها اتاق را پر کرد.
👱♂مامان جون قربونت بشم. معذرت میخوام ازت، بزار دستت رو ببوسم.
👩آره،آره. زود باش ببوس.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨یا ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🌿جهان در انتظار و بی صبرانه روزهای انتظار را سپری می نماید مثل اینکه او نیز از چشم انتظاری چشمانش به سفیدی گراییده است.
🌺مولای من! تا به کی چشم انتظاری ؟
🌸کاش اجازه رخصت ظهورت فراهم گردد و چشمان ما و جهان به جمالتان روشنایی و بینایی یابد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨چه زیباست
💑نشستن کنار#همدم زندگی ات
🥃به همراه نوشیدن فنجان چای داغ
💞آن هم با طعم #عشق
#انگیزشی
#کوته_نوشت
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خواهش می کنم صبر کن!
🌺 چند لحظه بایست و به حرف هایم گوش بده. می دانم در گود میدان دعوا و بحث بوده ای. چند نفس عمیق بکش. فهمیدم که از حرفایش گوشهایت سرخ شده است. چند قدم راه برو.
🍀شنیدی و شنیدی. هرچه که دق و دلی داشت با عصبانیت و داد به رویت خالی کرد و گفت.
🔥به جوش آمدی و داغ کردی تا آمدی لب باز کنی و جواب بدهی جلویت را گرفتم. لحظه ای صبر کن.. در دعوا ، حلوا خیرات نمی کنند.
💞نکندبه لانه ی عشق تان آتش بیاندازی! نکند حرمت و احترام ها را بشکنی و پل ها را خراب کنی! می دانم حرص دارد که چرا او همه آن کارها را کرده است.
🌸اما ...اما ... تو مقابل به مثل نکن!
تو قوی تر از آن هستی که بدی را به بدی جواب دهی. تو عاقل تر از آن هستی تا جرقه ای کوچک را به آتشی پر شراره تبدیل کنی. تو فهیم تر از آن هستی که به هیجانات سطحی بهای گران دهی.
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte