🌸حسن ظن🌸
کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.
سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بیتجربهگیهایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟
نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.
آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.
کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی میگفت سریع دلخور می شدم.
ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.
سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟
به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم.
- این عروسام عجب فکرایی می کنن؟!
- جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر میکنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر.
📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#حسن_ظن
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃سلام عدالت گستر عالم!
🌙هلال ماه رجب که به آسمان سلام می کند، عطر امیرالمومنین فضای هستی را پر می کند. نمی دانم چرا! امام جواد علیه السلام هست، مبعث حضرت خاتم هست ... اما رجب یعنی حیدر!
🌟حیدر یعنی عدالت! عدالت جهانی یعنی شما آقاجان.
🌻کی می شود بیایی و غریب ترین واژه تمام دایره المعارف ها را، عدالت را معنایی حقیقی ببخشی؟!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🤲دست بالا می برم و تو را می خوانم؛ چشم در چشمان آبی آسمان.
اجابتم کن
✨وَ اِسْمَعْ دُعَائِي
يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ *✨
📖*دعای ابوحمزه ثمالی
#نکته
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️بازتاب
🌼نظام این دنیا بر ذره ها 🦠پایه ریزی شده. اجسام از ذره ها به وجود اومدن. ذره ذره اعمال ما تاثیر داره (و من یعمل مثقال ذره..) اما بیشتر مواقع، ما روی این مسئله دقت نداریم. وقتی مادری به بچه اش محبت می کنه، به این مسئله خیلی توجه نداره که این محبت، ذره ذره، قلب خودش رو وسیع تر و نورانی تر می کنه.
🌺مادری بهم می گفت: موقع از پوشک گرفتن بچه ام، 👶خیلی اذیت شدم. با اینکه سه سالش شده بود، اما بازم تو شلوارش کارش رو انجام می داد. همه جای خونه رو نجس کرده بود. آموزش داده بودم. حتی یه مدت هم خودش دستشویی می رفت، اما بعد انگار سر لجبازی، تو شلوارش کارش رو انجام می داد. من هر بار عصبی تر می شدم. سرش فریاد می کشیدم. شلوار و لباسش رو عوض می کردم. گاهی حتی اینقدر عصبی می شدم که می زدمش. اونم گریه می کرد.
🍀بهش گفتم: داری خودتو و بچه ات رو سر یه دستشویی داغون می کنی. روشت رو عوض کن. کل خونه ات نجسه دیگه! بی خیال شو. فدای سرش. هر اتفاقی افتاد، برات مهم نباشه. فقط تمیزکاری می خواد. اشکالی نداره. اینم روی همه تمیزکاری هایی که در طول روز می کنی منتهی در بقیه زمان ها، رفتارهای محبت آمیز دیگه باهاش داشته باش. نه فقط برای بچه. برای خودت و بچه ات.
🌸یه هفته این کار رو کرد. حال و روز خود مادر خیلی بهتر شد. آروم شد. تاثیر اول رفتارهای محبت آمیزش، اول به خودش برگشت. قلب خودش رو ترمیم کرد. بعدش هم بچه اومد به مادرش گفت: مامان جیش دارم و رفت دستشویی.
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#محبت
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸احترام به فرزند
✨امام خمینی(رحمة الله علیه) شخصیت معاصری بود که با وجود ایشان مردم توانستند یک الگوی محسوس و جامع را درک کنند، مشغلههای سیاسی، هرگز ایشان را از توجه به امور دیگری چون خانواده و تدریس و... باز نداشت.
🌺خانم فاطمه اشراقی میگوید: «امام برای فرزندانش احترام خاصی قائل بودند و بسیار خوش رو و با متانت با آنها رفتار میکردند. گاهی اوقات بدون اینکه چیزی به ما بگویند، به بهانهای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای میریختند.
🌸البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی میکردیم ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان میدادند.حالا وقتی به یاد آن روزها میافتم، تمام وجدم از این افتادگی امام به درد میآید
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)، ج۱، ص۱۹
#سیره_علما
#ارتباط_با_فرزندان
#امام_خمینی رحمة الله علیه
🆔 @tanha_rahe_narafte
💧رعایت بهداشت فرزند
🌺امام رضا علیه السلام فرمودند:
«کودکان را تمیز و پاکیزه نگه دارید و چرک و چربی را از تن آنان بزدائید زیرا شیطان بوی چرک را احساس کرده و به سراغ آنان می آید و اگر خواب باشند دچار ترس و وحشت می شوند.»
📚مكارم الاخلاق، ص ۲۳۷
#حدیث
#بهداشت_کودکان
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕مادر بودن
🌸یواشکی و پاورچین پا به درون اتاقش گذاشت. در را آرام بست و قفل کرد. همانجا پای در چوبی قهوه ای رنگ نشست. زانوانش را بغل گرفت. دو دستش را به روی پیشانی اش کشید. چشمانش را بست. کتف هایش گز گز می کردند. پای چشمش به گودی نشسته بود. چیزی نمانده بود که اشک هایش جاری شود. اما با انگشت اشاره جلوشان را گرفت. دستانش را جلوی چشمان خیسش گرفت. ساعتی قبل... سرش را دیوانه وار تکان داد. دوقلوها صبح طبق معمول از خواب بیدار شده بودند.
👩👦👦متین و مبینا کنارش سر سفره نشستند. میان لقمه های خالی و کوچکشان، لقمه به دستشان داد. متین مثل همیشه لقمه آخر را نخورد و بلند شد. مبینا دنبال متین به اتاق و میان اسباب بازی ها رفتند. فاطمه به اتاقشان سرک کشید. متین وسط میدان جنگ حیوانات جنگل بود و مبینا مشغول پختن ناهار برای عروسک هایش.
🍃فاطمه سراغ شستن ظرف ها رفت. میان کارهایش به بچه ها سر می زد. خورشت آلو برای ناهار بچه ها درست کرد. خورشت را مزه کرد، آبش کم شده بود و مزه اش ملس. شعله گاز را خواست خاموش کند، یکدفعه صدای جیغ مبینا بند دلش را پاره کرد؛ به سمت اتاق بچه ها پرواز کرد.
🌸عروسک مبینا در دستان متین تکه و پاره شده بود. شبنم اشک های مبینا و لبخند متین، گیجش کرد. مبینا را بغل زد. مبینا در آغوش مادر به جنگل متین خیره شد.
🍃فاطمه به متین گفت:« چرا عروسکش رو خراب کردی؟»
🌸مبینا یکدفعه از آغوش مادر مثل گربه ای خشمگین به سمت جنگل متین دوید. دست و پای اسب و شتر متین را شکست. میان اشک، لبخند زد. متین موهای مبینا را گرفت. فاطمه دستان مشت شده از موی متین را باز کرد. بوی دود و سوختگی به شامه اش حمله برد. بچه ها را از هم جدا کرد با اخم به هر دوی آنها نگاه انداخت و ...
🍃یادآوری آن لحظه 😢اشک را مهمان چشمان فاطمه کرد. سرش را به سمت بالا برد و به در تکیه داد. با خدا درد و دل کرد :«خداجونم کاش دیوار بودم. سقف بودم. چوب بودم، ولی مادر ... خدایا خسته شدم. خسته ام، بی خوابی، سرپا بودن، نق و نوق زدن دو قلوها و وابستگی شون به من، غذا درست کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباسا... دست پدرشونم بسپرم باز تموم نمیشه. تموم روز مدام مواظبم دعواشون نکنم. خستگیم رو نبینن. لبخندم محو نشه اما... اما تا بوی سوختگی رو فهمیدم آه از ته ته دلم بلند شد. غذامون که ته گرفت، انگار مهربونی و خوش خلقی منم به آخر رسید. چیزی نمونده بود تا داد بزنم. دعوا کنم. اخمام رو تو هم گره کنم. چشمای لرزون و ترسیده ی بچه ها رو تماشا کردم. می خواستم دستای چسبیدشان به لباسم رو از خودم جدا کنم. میدونم کمکم کردی و مانعم شدی. خدایا محتاج محبتت هستم. محتاج دست نوازشی که خستگیام رو ببره.»
😭اشک هایش سرازیر شدند و دیگر مانعی در راهشان نبود. آمدند و آمدند. چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما دست نوازشی را احساس کرد و دلش خالی شد. از جا برخاست. مقابل آینه، موهایش را شانه کشید. صدای دخترک چهار ساله اش را از هال شنید:« ماما کجایی؟ ماما؟» لبخند زد.
🌸سریع عطر مورد علاقه اش را به لباسش زد. با تمام وجود بویش را حس کرد. محکم و پر انرژی قفل در را باز کرد. با لبخندی پخش شده روی صورت گندمی اش وارد هال شد.
-عزیزم، اینجام دختر گلم.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte
☘برای رسیدن به تمام خواسته هایت باید اعتماد به خدا را سرلوحه زندگیت کنی.
🌷اگر دوست داری بهترین ها برایت رقم بخورد به او اعتماد کن.
🌿درست مثل کودکی که نگران برآورده شدن هیچ یک از خواسته هایش نیست، چرا که به مهربانی مادرش ایمان دارد.
💐تو هم ایمانت را به خدا از جنس ایمان کودکانه بساز.
#کوته_نوشت
#ارتباط_با_خدا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺روزها برای توست.
🌼هرگز از سردی #شکست ها #ناامید مشو و از مقابله با آنان نهراس..
🏆بلکه راهی برای #قوی تر شدن خودت بجوی.
#نکته
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸حقّ مادر
🌺امام سجاد عليه السلام می فرمایند :«حَقُّ أُمِّکَ فَأنْ تَعْلَمَ أنَّها حَمَلَتْکَ حَیْثُ لا یَحْتَمِلُ أحَدٌ أحَداً، و أعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا یُعْطِی أحَدٌ أحَداً، وَوَقَتْکَ بِجَمیعِ جَوارِحِها...؛
حقّ مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمیکند و از میوۀ دلش چیزی را به تو داد که احدی به دیگری نمیدهد و تو را با تمام اعضایش حفظ کرد..»
📚امالی صدوق، صفحه ۳۷۱
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Your mother
s right to you is that you know she carried you in a place in where nobody carries someone else, gave you of her hearts fruit something of which nobody gives others, maintained you by her all organs, etc. #ارتباط_با_والدین #حقوق_مادر 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️ محبّ پدر
✨یکی از لحظات جانسوز جریان کربلا شهادت دختر حضرت حسین علیه السلام است که نشان از محبت شدیدش به پدر دارد.
✨ وقتی سر بریده امام حسین علیه السلام را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟
پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم.
پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم.
سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که از دنیا رفته است.
📚المتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی،ص۱۳۶
#ارتباط_با_والدین
#سیره_معصومین
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺حضرت زهرا سلام الله عليها می فرمایند :«الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ؛
هميشه در خدمت مادر و پاي بند او باش، چون بهشت زير پاي مادران است; و نتيجه آن نعمت هاي بهشتي خواهد بود.»
📚كنزل العمّال، جلد ۱۶، صفحه ۴۶۲
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
#احترام_مادر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دست بوسی
🌸مریم مدام به ساعت نگاه می کرد. دستانش را به هم می مالید. صدای در او را از جا پراند. مریم اجازه نداد سعید به اتاقش قدم بگذارد، گفت:« دیشب یک خوابی دیدم. میترسم تعریف کنم به واقعیت بپیونده. نگرانتم سعید.»
👱♂واقعا؟ منم توش بودم.. نکنه مرده ام؟
👩 وای نگو .. مردن بهتره از اینی که من دیدم. اصلا نمیتونم تصور کنم.
👱♂اِ آبجی، ی خداییی نکرده ای چیزی بگو خب.
👩 سعید! واقعا جدی میگم،خیلی خواب بدی بود. همش تقصیر توئه که دیشب با مامان بحث کردی و جلوی روش وایسادی. امروز دیگه باید عذرخواهی کنی. داداش خوبم.
👱♂با اینکه دیشب کاملا حق با من بود، اما باشه. خودمم طاقت ندارم مامان به صورتم نگاه نکنه. دیوونه میشم.
👩آفرین
👱♂خب چه جوری ازش عذرخواهی کنم؟
👩بیا یک نقشه ی خوب بریزیم و بعد برو اجراش کن و عذرخواهی کن. یکجوری که مامان شوکه بشه.
👱♂میگم ابجی تو هم حسابی جیغ و داد بکش. درست مثل همیشه که دعوا میکنیم.
👩باشه؛ ولی خدایی خیلی اتاقت تمیز شده. من رفتم پیش مامان، آماده باش.
🍃مریم با صدایی بلند گفت:« مااامااان . مامان کجایی. بیا ببین سعید چکار میکنه! مامان! یک دقیقه از اشپزخونه بیا.»
👱♂سعید با صدای بلند گفت:« تو چکار داری؟ چرا از کله ی صبحی به من گیر میدی؟
👩وای مامان!کجایی؟ داری میای؟
🌸مادر از سر و صدای بچه ها آشپزخانه را ترک کرد. در ورودی اتاق سعید ایستاد. با چشمانی گرد تمام اتاق تمیز شده سعید را برانداز کرد. صدای خنده ی بچه ها اتاق را پر کرد.
👱♂مامان جون قربونت بشم. معذرت میخوام ازت، بزار دستت رو ببوسم.
👩آره،آره. زود باش ببوس.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨یا ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🌿جهان در انتظار و بی صبرانه روزهای انتظار را سپری می نماید مثل اینکه او نیز از چشم انتظاری چشمانش به سفیدی گراییده است.
🌺مولای من! تا به کی چشم انتظاری ؟
🌸کاش اجازه رخصت ظهورت فراهم گردد و چشمان ما و جهان به جمالتان روشنایی و بینایی یابد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨چه زیباست
💑نشستن کنار#همدم زندگی ات
🥃به همراه نوشیدن فنجان چای داغ
💞آن هم با طعم #عشق
#انگیزشی
#کوته_نوشت
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خواهش می کنم صبر کن!
🌺 چند لحظه بایست و به حرف هایم گوش بده. می دانم در گود میدان دعوا و بحث بوده ای. چند نفس عمیق بکش. فهمیدم که از حرفایش گوشهایت سرخ شده است. چند قدم راه برو.
🍀شنیدی و شنیدی. هرچه که دق و دلی داشت با عصبانیت و داد به رویت خالی کرد و گفت.
🔥به جوش آمدی و داغ کردی تا آمدی لب باز کنی و جواب بدهی جلویت را گرفتم. لحظه ای صبر کن.. در دعوا ، حلوا خیرات نمی کنند.
💞نکندبه لانه ی عشق تان آتش بیاندازی! نکند حرمت و احترام ها را بشکنی و پل ها را خراب کنی! می دانم حرص دارد که چرا او همه آن کارها را کرده است.
🌸اما ...اما ... تو مقابل به مثل نکن!
تو قوی تر از آن هستی که بدی را به بدی جواب دهی. تو عاقل تر از آن هستی تا جرقه ای کوچک را به آتشی پر شراره تبدیل کنی. تو فهیم تر از آن هستی که به هیجانات سطحی بهای گران دهی.
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همسر شهید یوسف کلاهدوز می گوید: اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست کنم. یادم هست بار اول که خواستم تاس کباب درست کنم، سیب زمینی ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف که آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب زمینی ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یک گوشه ای شروع کردم به گریه کردن.
یوسف آمد و پرسید:« چه شده؟» من هم قضیه را برایش تعریف کردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را کشید و آورد با هم خوردیم. آنقدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید کرد که یادم رفت غذا خراب شده بود.
یوسف هیچگاه به غذا ایراد و اشکال نمی گرفت. حتی گاهی پیش می آمد که بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی کردم، ولی او خم به ابرو نمی آورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست کنم؟ می خندید و می گفت: «غذا، فقط غذا» می گفت: «دوست دارم راحت باشی.»
📚 نیمه پنهان، ش ۷۸، صص ۲۶
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_یوسف_کلاهدوز
🆔 @tanha_rahe_narafte
👨👩👧👦 خانواده خوب
🌺 خانواده خوب یعنی زن و شوهری که با هم مهربان باشند، با وفا و صمیمی باشند و به یکدیگر محبت و عشق بورزند.
✨در استحکام بنیان خانواده، زن و شوهر بیشترین نقش را دارند. با گذشت خودشان، با همکاری خود، با مهربانی و محبّت و اخلاق خوب خودشان- که از همه مهمتر هم محبّت است- می توانند این سازگاری را همیشگی بکنند.
🎤 مقام معظم رهبری (مدظله العالی)۱۲آذر۱۳۷۷
#محبت
#زندگی_بهتر
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸چشم پوشی از عیوب🌸
اوایلِ ازدواجمان بود. فکر می کردم اینکه می گویند زن و شوهر مثلِ رفیق می مانند یعنی هر حرفی را می شود به همسرم بگویم. حتی کوچکترین دلخوریهایم از خانوادهی همسرم را با بدترین حالت به او می گفتم. همیشه انتظار داشتم که او هم هیچی نگوید و همیشه بگوید حق با شماست.
همسرم همیشه موقع درد دل گفتنهایم ساکت بود تا اینکه روزی در مهمانی خانوادگی حسابی از رفتارِ خواهرِ همسرم دلخور شدم. بعد از مهمانی با همسرم در ماشین نشستیم. من گفتم: چرا خواهرت بهم بی احترامی کرد و خنده خنده خواست به همه بفهمونه من شلخته ام.
مرتضی مثل همیشه با آرامش به حرفام گوش داد. وقتی ساکت شدم. گفت: خب مریم جونم آروم شدی؟
گفتم: تا خواهرت ازم معذرت خواهی نکنه، آروم نمیشم.
روکرد به من و گفت: یادته یه بار خونهی بابات بودیم و عمو محمدت اینا هم خونشون بودن، موقعِ خداحافظی داداشت ما رو بدرقه نکرد؛ ولی دقیقا چند دقیقه قبلش عموت اینا رو تا سر خیابون بدرقه کرد؟
گفتم: خب که چی؟ اون سنش کمه و متوجه نیست.
گفت: باشه. یادته تو مراسمِ ختمِ پدر بزرگت بابات اینا یه تشکرِ خشک و خالی بابتِ کمکام نکردن؟
گفتم: داغدار بودن و حواسشون نبوده.
همیشه مرتضی موقع رانندگی حواسش به جلو بود. برگشت.نگاهی به من کرد و پرسید: من تا حالا اینا رو بهت گفته بودم؟ یا گله از خانوادهات پیشت کرده بودم؟
خجالت زده و با صدایی آرام گفتم: خب نه.
با لحنی آرام و پر محبت گفت: مینا جون من چون تو و زندگیم رو دوست دارم هیچ وقت به خاطرِ این اتفاقای کوچیک و بی ارزش به تو گله نمیکنم. چون میدونم اینجوری مشکلی حل نمیشه. فقط هم تو دلخور میشی و هم الکی بینمون کدورت پیش میاد. من به خاطره عشقم به تو و کلام امام رضا علیه السلام* از رفتارای خانوادهات میگذرم. چیزی به روم نمیارم. چیزیم به شما نمیگم.
با حرف هایِ همسرم آرام شدم و به خاطرِ رفتار تندم ازش معذرت خواستم. از آن روز با خودم عهد بستم، هیچ وقت عیب های خانوادهی همسرم را به دل نگیرم و به خاطرِ خدا و همسرم از این عیوبشان چشم پوشی کنم. با گذشتِ زمان آثارِ آرام بخشِ این تصمیم را در زندگیم حس کردم.
*امام رضا عليه السلام: فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ؛ درباره آيه «پس گذشت كن، گذشتى زيبا...» فرمودند: مقصود، گذشت بدون مجازات و تندى و سرزنش است.
📚أعلام الدين، ص ۳۰۷.
#همسرداری
#زندگی_بهتر
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از:گمنام🌺
به:منجی عالم بشریت🌸
💐سلام بر گل سرسبد هستی
✨سلامٌ علیکم امام عزیز تر از جانم
🌼بهار نزدیکه و همه به تلاطم افتاده ایم تا خودمان را برای بهار آماده کنیم غافل از اینکه اگر بهار می آید بخاطر گل روی شماست...
🌹امسال باید جور دیگه خونه دلمون رو بتکونیم آنقدر تمیز که جز مهدی فاطمه کسی راه پیدا نکند...
🌷خدایا توفیق معیت با امام را عنایت بفرما تا ما هم مزه ی زنده بودن و زندگی را بچشیم🤲🏻
🌼🌼🌼🌼🌼💐💐💐💐
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌨ای ابر چه سخاوتمندانه پاره ای از وجودت را می بخشی؟!
🕋همان سخاوتی که از خدای هستی بخش آموختی.
🍀چنان سخاوتی را از خدا می طلبم.
#کوته_نوشت
#صبح_طلوع
#نکته
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نظم و انضباط
🌸 یکی از مهم ترین امور در جهت استحکام خانواده، داشتن نظم و انضباط در کارهاست. موفقیت در زندگی هم در گرو نظم و ترتیب است. منظم و مرتب بودن کمکی است برای رسیدن به اهداف یک زندگی. نظم همان آراستگی، پیراستگی، پیوستگی وانضباط در شئون مختلف زندگی است.
🔹حضرت علی(علیه السلام) در وصیت نامه خود به نظم اشاره کرده است تا جایی که آن را در کنار تقوای خدا قرار داده است و سفارش مؤکد نسبت به آن داشته است. امام على عليه السلام ـ در وصيت به امام حسن و امام حسين عليهما السلام نوشت : اُوصِيكُما و جَميعَ وُلدي و أهلي و مَن بَلَغَهُ كِتابي ، بتَقوَى اللّهِ و نَظمِ أمرِكُم؛ شما و همه فرزندان و كسانم و هر كه را نوشته ام به او رسد، به تقواى خدا و نظم داشتن در كارتان سفارش مى كنم.
📚نهج البلاغه ، حکمت۴۷
🍀برای ایجاد نظم در زندگی می توان از موارد زیر کمک گرفت:
🍀1- متعهد بودن
خودتان را موظف بدانید در تمام کارها و برنامه های زندگی نظم و ترتیب داشته باشید. از خورد و خوراک گرفته تا جسم ، روح و عواطف. حواستان به سخن گفتن هایتان باشد و افکارتان را کنترل کنید و از افکار منفی را از خود دور کنید.
🍀2- تمرکز بر روی اهداف
در ابتدای صبح که از خواب بیدار شده اید اهداف خود را در ذهن خود یادآوری کنید. شب ها هم قبل از خواب نیز اهداف خود را مرور کنید. همین مرور کردن ها انرژی و توان مضاعف به شما می دهد.
🍀3- استراحت کافی
برای موفقیت در کارها فکر و جسم شما باید استراحت کافی داشته باشد. اگر استراحت شما به اندازه باشد به آرامش دست خواهد یافت. هر چه آرامش بیشتر باشد موفقیت در کارها بیشتر خواهد شد.
🍀4- یادداشت کردن دغدغه ها
هر چه دغدغه ذهنی تان هست روی کاغذ بیاورید تا از شرّ آن خلاصی یابید و برای آن ها راه حلی اتخاذ کنید. شما با انجام این کار آرامش را مهمان خود کرده اید.
🍀5- برنامه ریزی
برای زندگیتان برنامه ریزی داشته باشید. کارهایی که نیاز به انرژی بیشتری دارد در اولویت برنامه تان و ابتدای کارهایتان قرار دهید.
🍀6- غذای مناسب
تغذیه مناسب و مفید که مواد مغذی و ویتامین های مورد نیاز بدن را تأمین کند خود کمک کننده است به ایجاد نظم در زندگی.
🍀7- نحوه شروع
از کارهای کوچک برای ایجاد نظم در زندگی شروع کنید. مثلا: تمیز نگه داشتن اتاق ها و یا مرتب نگه داشتن کتاب های قفسه های کتابخانه و... اگر این کارها برایتان عادی شود کارهای بزرگتر را به مرور زمان می توانید انجام دهید.
🍀8- عملی کردن تصمیم ها
هر برنامه ریزی که کردید درنگ نکنید و بلافاصله آن را انجام دهید.
#زندگی_بهتر
#نظم_و_آراستگی
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
👇پیامبر چگونه با کودکان رفتار می کرد؟
🌸یکی از بهترین روشهای پرورش درست عواطف کودک، نوازش و ابراز محبت به آنان است؛ زیرا همانگونه که کودک به غذاهای جسمی نیاز دارد، به غذاهای روحی نیز نیازمند است و مهربانی با وی، بهترین غذای روحی برای کودک است؛ زیرا کودک از بوسیدن، بوییدن و در آغوشگرفتن خشنود میشود و لذت میبرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افزون بر دستورهایی که در این باره به پیروان خود میداد، در عمل به آنها نیز پیشگام بود.
✨ابنعباس میگوید: «نزد پیامبر بودم. فرزندش ابراهیم بر زانوی چپش و امام حسین (علیهالسّلام) بر زانوی راستش قرار داشت. آن حضرت گاهی ابراهیم را می بوسید و گاهی امام حسین (علیهالسّلام) را میبوسید.»
📚 ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۳۴.
#ارتباط_با_فرزندان
#سیره_معصومین
#پیامبر_اکرم صلی اللَّه علیه و آله
🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔پروردگارا! کدام عمل نزد تو برتر است؟
🌸الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : قالَ موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلام : يا ربِّ؛ أيُّ الأعمال أفضَلُ عِندَكَ ؟ فقالَ : حُبُّ الأطفالِ ؛ فإنَّ فِطرَتَهُم على تَوحيدي ، فإن اُمِتُّهُم اُدخِلْهُم برَحمَتي جَنَّتي .
امام صادق عليه السلام : موسى بن عمران عليه السلام گفت: پروردگارا! كدام عمل نزد تو برتر است؟ فرمود: دوست داشتن كودكان؛ زيرا سرشت آنان بر توحيد من است و اگر آنها را بميرانم، به رحمت خود به بهشتشان مى برم.
📚 بحارالانوار،ج۱۰۳،ص۱۰۵،ح۱۰۴
#حدیث
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔔 زنگ خطر
🍃برگه ای همراه دستان بزرگی روی میز قرار گرفت. فرشاد سرش را بلند نکرد. آقای فرهمند با برداشتن دستش مثل حلزون ردی از خود بجا گذاشت. روی برگه خیس، نمره های ناپلئونی رژه می رفتند. 8، 10، ... نمره 8 فرشاد را یاد چشم و ابروی درهم گره خورده پدر انداخت. گوشت و استخوان های مدادی اش با یاد فریاد پدر لرزید:" پسره بی عرضه از پسرعمت، احمد یاد بگیر. قدش نصف تو ولی عرضه اش ده برابر تو. " فرشاد دستش را مشت کرد و چشم هایش را بست.
🌸 همسن بودن احمد با او کار دستش داده بود. در همه چیز با او مقایسه می شد. همیشه نمره هایش بیست بود. در کارهای خانه و بیرون از خانه به پدر ومادرش کمک می کرد. فرشاد وقتی کاری را انجام نمی داد یا نمره ای کم می آورد،پدر با آوردن اسم احمد و کارهایش او را چه در جمع چه در تنهایی خرد می کرد.
🍃جواد با دیدن حرکات و چشم های بسته فرشاد، سقلمه ای به او زد و گفت:" چته پسر؟ "
🌸فرشاد دستش را روی کارنامه گذاشت و آن را مچاله کرد. جواد چشمانش گرد شد و سرش را به سمت آقای فرهمند چرخاند. صدای مچاله شدن کاغذ دستش را روی هوا متوقف کرده بود. آقای فرهمند بدون اینکه رویش را برگرداند، گفت:" کارنامه هاتونو بدین پدراتون امضاء کنن و بیارید."
🍃 در راه برگشت از مدرسه جواد به فرشاد گفت:" کارنامتو چی کار می کنی؟ " فرشاد دسته کیفش را فشرد :" خودم امضاء می کنم." جواد خیره به نیمرخ پر اخم فرشاد گفت:" می فهمن اونوقت خر بیارو باقالی بارکن. جواب آقا معلم و باباتو باید با هم بدی. بده بابات امضاء کنه فوقش دو تا پس گردنیم می خوری."
🌸فرشاد از جواد فاصله گرفت، گفت:" اگه پس گردنی و کتک مفصلم می زد بهتر از این بود که دم به دقیقه احمد رو بکوبه تو سرم."
🍃هنوز حرف فرشاد تمام نشده بود که احمد را دید. فرشاد زیر لب گفت:" اَکِهی این اینجا چی کار می کنه. " احمد خندان به سمت فرشاد رفت، گفت:" سلام، چندم شدی؟"
🌸فرشاد و جواد به همدیگر نگاه کردند، فرشاد پرسید:" منظورت چیه؟ " احمد گفت:" شاگرد چندم شدی؟ من اول شدم. مامانم به بابات گفته برام یِ دوچرخه 24 دنده ای بیاره."
🍃جواد زیر گوش فرشاد گفت:" کارت تمومه بابات در جریانه اومدن کارنامست." جواد خداحافظی گفت و رفت. احمد منتظر به فرشاد چشم دوخت. فرشاد بدون توجه به او راهش را کج کرد. احمد با صدای بلند گفت:" داری فرار می کنی؟"
🌸فرشاد کارنامه اش را درون جیب میان مشتش فشرد. برگشت، گفت:" برای چی فرار کنم. جایی می خواستم برم که به لطف شما پشیمون شدم." از موقعی که به خانه رسیده بودند، مدام به ساعت نگاه می کرد. لبش را می جوید. منتظر بود پدر برسد. مادر سراغ کارنامه اش را نگرفته بود. احمد مثل آینه دق روبرویش نشسته و به تلویزیون خیره بود. تحمل حرف شنیدن از پدر در مقابل احمد را نداشت.
🍃 صدای به هم خوردن در حیاط، احمد را مثل جت به حیاط کشاند. صدای زنگ دوچرخه، زنگ خطر را برای فرشاد به صدا درآورد. فرشاد هم به حیاط رفت تا لااقل مادر خوار شدنش جلوی احمد را نبیند. سلام کرد و قبل از اینکه پدر سؤالی کند، کارنامه مچاله شده را جلوی او گرفت، گفت:" دو،سه تا درس افتادم مثل احمدم نه زرنگم نه درسخون؛ ولی نقاشی بیست شدم." احمد و پدر هاج و واج به فرشاد نگاه کردند. بغض گلویش را می فشرد؛ نمی خواست اشکش را ببینند. شق و رق بدون اینکه اجازه بدهد قطره ای اشک از چشمانش جاری شود از در خانه بیرون رفت. به محض بستن در سد اشک هایش شکست و چشمانش بارانی شد.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
🆔 @tanha_rahe_narafte