هیچ کس از این حاج آقای ترابی دغدغه مند حمایت نمکنه
ولی برای موتور سواری دخترایی که چشم هاشون هم پیدانیست 😳 همه از مسئولین و نهادها با تمام قوا به میدان میان
حتی دوستان انقلابی هم به جد مدافع این ............عمل ساختار شکنانه مشن
آیا در حد تبلیغ کوچولو هم نباید از این بنده خدا که تمام توانش را با وام و قرض و نسیه گذاشته و دست به این عمل خدا پسندانه زده همراهی و پشتیبانی کرد.
اگر فردا روزی دختر و نوه خودتون در خیابان های اردکان با موتور سواری جولان دادند کسی را جز خودتان ملامت نکنید
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_ششم🎬: اولین فرزند ابراهیم که نامش را «اسماعیل» نهادند پ
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_هفتم🎬:
صبح زود بود که جبرئیل همراه با اسبی بهشتی به نام«براق» که بعدها مرکب معراج پیامبر اسلام شد، به زمین نزول اجلال فرمود و به محضر نبی خدا رسید.
ابراهیم از ساره خداحافظی کرد و ساره با چشم خویش عظمت هاجر و اسماعیل را شاهد بود که خداوند مرکب بهشتی برایشان فرستاده بود و راهنمای آنها هم حضرت جبرئیل امین بود و گویا مأمن آنها نقطه مرکزی زمین درست محاذی بیت المعمور در آسمان، سرزمین بکه و خانه امن پروردگار بود.
ابراهیم، هاجر و نوزادش را سوار بر براق نمود و خود پشت سر آنها بر اسب نشست و اسب به امر نبی خدا حرکت کرد.
قلب ابراهیم و هاجر از اینکه قرار بود از هم جدا شوند مملو از غم و غصه بود اما سفری هیجان انگیز در پیش داشتند براق انگار نه یک اسب بلکه یک پرنده تیز بال بود، او با اولین حرکت به آسمان پرواز کرد و آسمان جولانگاه حضور او و سواران عزیزکرده اش بود.
حضرت هاجر از آن بالا مردم روی زمین را میدید که به اندازه مورچه کوچک شده بودند، درختان سرسبزی که منظره ای زیبا در پیش چشم سواران ترسیم کرده بودند، آنها از میان ابرها تصویری زیبا از دنیای خلقت می دیدند و سرشار از شوق شده بودند.
همزمان با حرکت براق، نسیمی ملایم به صورتشان می خورد و در بین زمین و آسمان، حلاوتی به آنها می رساند.
براق به پیش می رفت و هاجر غرق دیدن دنیای زیر پایش بود، از روی هر سرزمین سرسبزی که می گذشتند، ابراهیم از جبرئیل سوال می نمود: آیا اینجا سرزمینی ست که باید توقف کنیم؟! و هر بار جبرئیل با رویی گشاده و لحنی پر از مهر می فرمود: نه نبی خدا! هنوز به بکه نرسیده ایم.
بکه، اولین شهر روی زمین، جایی که خدا پرستی از آنجا نشأت گرفت و تا آخرالزمان هم باید نماد پرستش خدا باشد، گرچه گاهی دست ابلیس به کار می افتاد و با دسیسه ای این سرزمین به دست ایادی شیطان می افتاد اما خداوند مقدر نموده که عاقبت این سرزمین تحت فرمان حجت او باشد.
بالاخره بعد از ساعتی که از حرکت این کاروان کوچک می گذشت، براق آرام بر روی زمینی خشک و تفتیده که گرمای هوا از ریگ های بیابانش بلند بود، بر زمین نشست.
هر سه نفر از براق پیاده شدند، آنها در کنار درختی خشکیده فرود آمده بودند.
ابراهیم دستش را سایه چشمش کرد و نگاهی به دور دست ها نمود، تا جایی که چشم کار می کرد، بیابان بود و شوره زار، نه خبری از آب بود و نه آبادی، نه درخت و چمنی بود و نه حتی خاک حاصلخیزی که بشود چیزی کشت کرد، یا شن بود و یا صخره های سنگی که در هیچکدام گیاهی رشد نمی کرد.
ابراهیم نگاهی به بیابان نمود و سپس به هاجر و اسماعیل چشم دوخت، گرما بیداد می کرد، او پارچه ای برداشت و روی درخت خشکیده انداخت تا سایبانی هر چند کوچک برای همسر و فرزندش درست کند و رو به هاجر فرمود: خدا اراده کرده که شما اینجا ساکن باشید و خود خوب می داند چگونه مراقبتان باشد، پس نگرانی به خود راه ندهید و من به خاطر قولی که به ساره داده ام باید سریع برگردم، اما بدانید که همیشه به فکر شما خواهم بود و برایتان دعا می کنم و هراز گاهی به تو و فرزندم اسماعیل سر میزنم و از شما غافل نخواهم شد.
هاجر که ایمانش به خداوند محکم بود با نگاهی به بیابان فرمود: من در مقابل امر خداوند تسلیمم و هر آنچه نبی خدا بگوید بر چشم می نهم.
بغضی گلوگیرش شده بود، او از این صحرای سراسر آتش نمی ترسید، چرا که خدایی به بزرگی خدای یکتا داشت همانکه ابراهیم را در غار حمایت کرد همانکه آتش نمرود را بر ابراهیم خنک نمود، پس این خدا، حتما حواسش به هاجر و اسماعیل هم خواهد بود اما او دلتنگ ابراهیم می شد، هاجر که محو در وجود ابراهیم بود، اینک دل کندن از او برایش سخت می نمود، اما این است رسم عاشقی:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_هفتم🎬: صبح زود بود که جبرئیل همراه با اسبی بهشتی به نام
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_هفتم🎬:
اینک لحظه وداع فرا رسیده بود، ابراهیم دلش گرفته بود البته او به خدای خود ایمان و باور قلبی داشت چراکه خدای یکتا همان است برای او که نوزادی یک ساعته بود از انگشتش شیر جاری نمود و حمایت کرد تا قد کشید اما از اینکه همسر عزیز و فرزند دلبندش را ترک کند غمی عظیم بر دلش نشسته بود ولی امر خدا باید به تمامی اجرا می شد، او با خانواده اش خدا حافظی کرد و قرار شد هر چند مدتی یکبار ابراهیم با طی الارض به آنجا بیاید و از آنها سرکشی کند.
ابراهیم قدمی از هاجر و اسماعیل دور شده بود با دل شکسته زیر لب اینچنین دعا نمود: پروردگارا ! این منطقه را منطقه ی امنی قرار بده و خانواده ام را از پرستش
بت ها دور بدار، چرا که بت ها بسیاری از مردم را گمراه کردند
از این دعا معلوم می شود که حضرت ابراهیم بسیار از بت و بت پرستی سختی دیده است که این دعا را می
کند.
ایشان در ادامه دعایش فرمود: کسی که از من تبعیت کند از من است و کسی که مرا عصیان کند پس قطعا خداوند آمرزنده و مهربان است، پروردگارا ! من خانواده ام را در منطقه بی آب و علفی نزد خانه ات سکنی دادم تا نماز را به پا دارند؛ خدایا دل های مردم را به سوی آن ها مایل کن.
وبا گفتن این دعاها، هاجر و فرزندش اسماعیل را در این منطقه بی آب و علف رها کرد.
هاجر هم که قلبش مالامال مهر خدا و ابراهیم بود با ایمان قوی و روحی بلند که داشت میتوانست این شرایط و امر پرورگار را تحمل کند و از این آزمایش سربلند بیرون بیاید.
حال ابراهیم سوار بر براق شد و به سمت شام رهسپار گشت.
با رفتن ابراهیم، هاجر و اسماعیل تنهاتر از قبل شدند، تیغ داغ آفتاب به تنشان می نشست و هاجر سعی می کرد همانطور که سایه آن پارچه جابه جا میشود، نوزادش را جابه جا کند تا از گرمای هوا کمتر اذیت شود.
اما گرمای مکه به خودی خود سوزاننده است و هنگامی که گرمای آفتاب بالا گرفت و خورشید به وسط آسمان رسید، عطش بر اسماعیل این نوزادی که تازه چند روز پا به این دنیا گذاشته بود، فشار آورد.
هاجر مادر است، بی تابی فرزندش او را به هول و ولا انداخت و برای طلب آب در بیابان شروع به دویدن کرد.
اما جز بیابان و صخره ها و ریگ های سوزان چیزی در اطراف نبود، او به سر حد استیصال رسیده بود و در این هنگام با صدای بلند فریاد زد : آیا کسی در این بیابان هست که به داد ما برسد؟
در این هنگام ابلیس خود را به صورت مردی درآورد و همانطور که قهقه میزد رو به هاجر گفت: دیدی آخر ابراهیم تو را و این فرزندت را در این بیابان رها کرد و تنها گذاشت! دیدی امیدی به ابراهیم و خدایش نیست، چرا که جنس عاطفه ابراهیم از جنس مهر خدایش هست پس وقتی ابراهیم به تو و فرزندت التفاتی نکرد، خدایش هم به شما توجهی ندارد، پس به سوی من بیا و دست به دامان من بزن که من هر چه خواهی به تو می دهم و تو را مانند ابراهیم، تنها نمی گذارم.
الان تمام حیثیت بعدی بنی اسماعیل و خط هدایتی آنان به این مادر مرتبط است و هاجر باید امتحانی سخت شود، چرا که قرار است شجرهٔ انبیاء را مادری نماید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_هفتم🎬: اینک لحظه وداع فرا رسیده بود، ابراهیم دلش گرفته
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_هشتم🎬:
ابلیس بار دیگر فریاد زد: به سوی من بیا تا تو را سیراب کنم.
حضرت هاجر دندانی بهم سایید و فرمود: دور شو ای ابلیس رانده شده، تا خدا هست مرا او کفایت می کند، همانا این هجرت به امر خدا و تدبیر ابراهیم که همه از مهر و عاطفهٔ بی حدش نشأت میگیرد است، همانا خداوند من همان است که جان داد به این طفل و قدرت هر کاری را دارد، تو یک رانده شده هستی که جز فریب و نیرنگ کاری از تو ساخته نیست، گمشو که نمی خواهم نفس متعفنت در این فضا بپیچد.
در این هنگام ابلیس ناپدید شد، اسماعیل بی تاب تر از قبل گریه می کرد، هاجر از جا بلند شد و به نظرش رسید که در بالای کوه روبه رو چشمه آبی است پس با شتاب شروع به دویدن نمود و هر چند متر که می رفت، پشت سرش را نگاه می کرد تا اسماعیل را ببیند.
او آنقدر دوید تا به کوه رسید و به پشت سر نگاه کرد، اسماعیل در دیدش نبود، به کوه نگاه کرد و دید که اصلا اینجا آب نبوده و گویا او از شدت تشنگی و عطش و البته استیصال سراب میدیده پس به عقب برگشت و به نظرش رسید که کمی آن طرفتر از اسماعیل آب است و با شتاب راه رفته را برگشت و متوجه شد که باز هم سراب دیده، گریه اسماعیل بلندتر شده بود و هاجر هفت بار مسیر طولانی و آتشین بین کوه مروه و صفا را با شتاب پیمود و هر بار به آبی نمی رسید و هر چه بود سراب بود و سراب...
هاجر برای دفعه هفتم خودش را از کوه بالا کشید و در کنار اسماعیل نشست، کودک از شدت تشنگی و عطش دیگر نای گریه کردن نداشت و مانند انسان محتضری که دست و پا می زند شروع کرد پاهای کوچک و ظریفش را روی خاک کشیدن...
هاجر که اسماعیل را در این حالت دید، سرش را روی بازوهایش گذاشت و همانطور که زار زار گریه می کرد فرمود: خداوندا اگر تو می پسندی که من و فرزندم اسماعیل اینگونه تشنه لب از دنیا برویم و به دیدارت نائل شویم، من حرفی ندارم و راضیم به رضای تو...
در همین لحظه احساس کرد صدای شرشر آبی به گوشش می رسد، با ناامیدی سرش را از روی دستش برداشت و به اسماعیل و پاهای ظریفش خیره شد...
خدای من! درست می دید، از زیر پای اسماعیل چشمه ای آب روان شده بود و اسماعیل همانطور که در آب دست و پا می زد، لبخند به چهره داشت.
هاجر از جا برخواست، ابتدا به درگاه خداوند سجده شکر نمود و سپس اب در گلوی خشکیده اسماعیل ریخت و جرعه ای هم خودش نوشید و نمی دانست قرن ها بعد، نواده اسماعیلش را در کنار دو نهر آب، تشنه لب سر می برند.
هاجر مشغول جمع کردن سنگ و سنگریزه شد و دور این چشمه که آبی خنک و شیرین و گوارا داشت را با سنگریزه، سنگ چین نمود، در بیان عامیانه به این سنگ چین نمودن زم زم می گویند و این چشمه معروف شد به زمزم، چشمه ای که در بیابانی خشک جوشید، بیابانی که تا فرسنگها آب نداشت و اگر چاه هم میزدند و بر فرض محال به آب می رسیدند جز آبی شور نصیبشان نمی شد.
اصلا در این سرزمین تمام آبها شور بود و این چشمه خنک و شیرین معجزه ای بود که از خدای یکتا برمی آمد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣️امام صادق (ع):
🌸اگر به کسی خوبی کردی، آن را با منت گذاشتن زیاد و به رخ کشیدن تباه مساز
📚 بحارالانوار ، ج۷۶، ص۲۸۳
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#قرآن_خوانی
💠برگزاری کلاس قرآن خوانی و آموزش تجوید توسط استاد رضا طاقداری👤
▪️یکشنبه ها ویژه خواهران
▪️چهارشنبه ها، دوره تخصصی تجوید
ویژه برادران و نوجوانان پسر
🔸زمان: بعدازنمازعشاءوقرائتزیارتعاشورا
🔹مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم
#پیشنهاد_شرکت_در_مجالس_قرآن_خوانی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣️امام صادق (ع):
🌸همه خوبی ها در خانه ای قرارداده شده و کلید آن، دل برکندن از دنیا قرار داده شده است.
📚 میزان الحکمه ، ج۳، ص۵۵۰
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ممکن است خدا بیحجابها را بیامرزد اما بدحجابها را نیامرزد...!
🔹سخنرانی معرفتی استاد قرائتی
👌#چقدر_عالی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سرود جالب و کودکانه دختران و پسران لبنانی در مدارس محل اسکان آوارگان
🔹هل من ناصر حسینی، لبیک یا خمینی(ره)...
🔴خبر فوری و مهم👇
https://eitaa.com/joinchat/2459762965Cac355a9e2d
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_هشتم🎬: ابلیس بار دیگر فریاد زد: به سوی من بیا تا تو را
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_نهم🎬:
اینک چشمه ای جوشان و گورا در بیابانی بی آب و علف از دل زمین بیرون زده بود و حالا که آب در آن منطقه فراهم شده بود، پرندگان که بوی آب را از چند فرسخی می فهمند دسته دسته به سوی چشمه زمزم آمدند، هنوز ساعتی تا غروب مانده بود که گرداگرد هاجر و اسماعیل پرندگان پرواز می کردند.
صبح زود بود، کاروانی از کمی دورتر قصد گذشتن از صحرای تفتیده حجاز را داشت که دیده بان کاروان فریاد زد، آنجا را ببینید، دسته ای پرنده می بینم، به گمان چشمه آبی آنجاست، پیرمردی که بر فراز شتر نشسته بود دستش را سایه چشمش کرد و خودش را بلند کرد تا پیش رویش را بهتر ببیند و گفت: عمری در سفر بودم و از این بیابان گذر کرده ام در این شوره زار جز ریگ های داغ چیزی یافت نمیشد اما به گمانم اتفاقی افتاده، براستی که دسته ای پرنده آنجا در پرواز است.
و اینچنین بود که کاروانیان از دور، حضور پرندگان را در این منطقه فهمیدند و وجود آب شیرین را متوجه شدند.
به همین خاطر کاروانیان نیز به این منطقه میل پیدا کردند و اولین کاروانی که به این منطقه آمد، از قبیله ای یمنی به نام «جرهم» بود.
کاروان یمنی به پیش آمدند تا به نزدیکی چشمه رسیدند و از دیدن یک زن تنها با فرزند نوزادش و این اب گوارایی که قبلا در این جا نبود و الان موجود است بسیار تعجب کردند.
بزرگ کاروان قدمی پیش گذاشت و رو به هاجر که روی از آنها پوشیده بود و اسماعیل را در آغوش داشت کرد و گفت: ای زن تو کیستی و این فرزند کیست؟ جایگاه شما چیست؟ به گمانم از کسانی باشید که خداوند به شما لطف و مرحمتی داشته، چرا که این بیابان بی آب اینک چشمه ای جوشان دارد.
حضرت هاجر ارام از جای برخاست و فرمود: من هاجر، همسر ابراهیم خلیل الله هستم و این نوزاد، اسماعیل فرزند ابراهیم است
که خداوند امر فرمود تا ما در این منطقه ساکن شویم و به اراده خداوند در اینجا فرود آمدیم
تا این سخن از دهان هاجر خارج شد، تمام جمع یکه ای خوردند و به دیده احترام به او نگاه کردند چرا که معجزه آتش ابراهیم و جریانش آن قدر در بین مردم مناطق مختلف شناخته شده بوده است که به محض آن
که هاجر نام ابراهیم را می آورد آن ها قبول می کنند و سخن هاجر را باور می کنند.
این معروفیت برای ابراهیم فرصت خوبی را مهیا می کند و برای هاجر موقعیت بالایی را رقم میزند به طوریکه کاروانیان از حضرت هاجر اجازه می خواهند که در این منطقه ساکن شوند.
زیرا آنها دوست دارند همجوار همسر نبی خدا باشند و از طرفی ساکن شدن در این منطقه ی استراتژیک برای آن ها مهم بود چرا که هم آب وجود داشت و هم این سرزمین از قدیم ارزش معنوی داشت و اینک با حضور هاجر و اسماعیل بر ارزشش افزوده شده است.
حضرت هاجر در جواب تقاضایشان به آنان فرمود: من باید از ابراهیم خلیل الله اجازه بگیرم.
و طبق نقل تاریخ، سه روز پس از این واقعه حضرت ابراهیم با طی الارض به حجاز آمد و به این قبیله اجازه داد که در آنجا ساکن شوند
کم کم جمعیتی در این مکان جمع شد، ابتدا یک قبیله و بعد گسترش یافت و چون روستایی پر جمعیت شد و بعد هم به شهری کوچک تبدیل شد، شهری که مقدر شده بود حضرت اسماعیل پیامبر و راهنمای اینجا و مناطق و شهرهای همجوارش باشد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_نهم🎬: اینک چشمه ای جوشان و گورا در بیابانی بی آب و علف
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد🎬:
با استقرار حضرت اسماعیل در حجاز گویا خداوند اراده کرده خط هدایتی دینش را با محوریت حضرت ابراهیم گسترش یابد و پیامبر حجاز و اطرافش حضرت اسماعیل باشد
حضرت ابراهیم در شام یا همان حبرون و الخلیل مستقر شد، در این زمان خط سیر حوادث در این منطقه با شتاب به پیش می رفت و روزی از روزها خبری به گوش مومنین رسید که همه را به تعجب واداشت، خبر نابودی و مرگ نمرود دهان به دهان می گشت، نمرود بعد از اخراج حضرت ابراهیم از بابل، برای اینکه آبروی بر باد رفته خود و بت ها را دوباره بخرد، ظلم های زیاد و عظیمی به مردم روا داشت تا مردم از ترس، به بزرگی نمرود اعتراف کنند و دیگر ماجرای آتش و ابراهیم را فراموش کنند.
نمرود آنقدر گستاخ شده بود که خود را همردیف خدای ابراهیم می دانست و آنچنان قدرت و ثروت خود را با تاراج مردم و جادوی جادوگران زیاد کرده بود که هیچ کس یارای اینکه نامش را بر زبان بیاورد، نبود.
اما خداوند بزرگ، خوب می داند چگونه قدرت پادشاهی خونریز را به سخره بگیرد و مقدر کرده بود مرگ چنین آدم مغرور و متکبری با یک پشه کوچک رقم بخورد.
گویا پشه ای از راه بینی وارد مغز نمرود می شود و مغز او را کم کم می خورد، این ورود و این خوردن، دردی بسیار بر جان نمرود می اندازد که هیچ راه علاج و مسکنی برای این درد نبود و با اینکه تمام طبیبان بابل به قصر فراخوانده شده بودند، هیچکس نتوانست برای او کاری کند و در تاریخ ثبت شده که نمرود از شدت درد پتکی را در کنارش قرار داده بود و هر ساعتی که میگذشت و درد افزون می شد با پتک به سر خود میزد.
چند روز به همین منوال گذشت و عاقبت نمرود آنقدر بی طاقت میشود که همچون آدمی مجنون تاج از سر بر می دارد و همانطور که در شهر می دود خود را به برج بابل می رساند، پله های برج را دوتا یکی بالا می رود و خود را به انتهای برج می رساند و از بالای برج که سر در ابرها داشت، خودش را با کله به زمین می اندازد و در پیش چشم مردمی که سالها بر آنها ظلم کرده بود به درک واصل می شود.
این خبر گوش به گوش می رسید و در همه جا پخش شد که هر کس با خدای یکتا به عناد برخیزد عاقبت زندگی اش کن فیکون می شود.
این خبر به ابراهیم هم رسید و ابراهیم همانطور که سخت در فکر بود از معبری در الخلیل می گذشت، در این هنگام بویی متعفن به مشامش رسید.
ابراهیم کمی جلوتر رفت و لاشهٔ سگ ولگردی را دید گویا ساعت ها از مرگش می گذشت و جسمش بو گرفته بود.
در این هنگام سوالی دیگر ذهن ابراهیم را پر کرد و رویش را به آسمان بلند کرد و فرمود: خداوند از تو درخواست دارم تا زنده شدن مردگان را به من نشان دهید.
در این هنگام جبرئیل بر او نازل شد و از قول خداوند فرمود: مگر تو به زنده شدن مردگان در آخرت ایمان نداری؟!
ابراهیم جواب می دهد: ایمان دارم، اما می خواهم دلم آرام گیرد و به یقین برسم.
و در اینجا به یاد روایتی از مولایمان علی علیه السلام می افتیم که مولایمان فرمودند: اگر تمام پرده های غیب از جلو چشم من کنار برود ذره ای به یقین من افزوده نمی شود، یعنی امام ما بالاترین یقین را به خداوند دارند و
از این جهت امیرالمومنین در نقطه ی بسیار بالایی از یقین قرار دارد.
خداوند درخواست ابراهیم را اجابت می کند و به او دستور می دهد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣️امام علی (ع):
🌸هرکس به قرآن عمل کند، از همه پیشی میگیرد.
📚 نهجالبلاغه ، خطبه ۱۵۶
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از مساجد اردکان
51.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞کلیپ_کوتاه
💠برگزاری سومین رویداد مسجد و مردم
🕌 با حضور مساجد اردکان در مصلی احمدآباد
🗓 آبان ۱۴۰۳
--------
🕌کانال اطلاع رسانی مساجد اردکان
@masajedardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ما_ملت_امام_حسینیم❤️
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم حجم و خلاصه
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
هدایت شده از فروشگاه بانوی محجبه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴السلام علیک یا فاطمه الزهراء
ضمن عرض تسلیت فرا رسیدن ایام فاطمیه و سالروز شهادت حضرت زهراء علیهاالسلام
به اطلاع می رساند
جهت عملی شدن نیت بانیان محترم پرچم فاطمیه در سال های قبل
پرچم های عمودی فاطمیه در این ایام نصب گردد.
لازم به ذکر است جهت دریافت رایگان این پرچم ها به آدرس
بلوارخاتمی ک۱۲۶ چهار راه اول (منزل ترابی)
مراجعه نمایید.
خواهران محترمه می توانند به
فروشگاه اختصاصی بانوان(بانوی محجبه)
به آدرس
بلوار آیتالله خامنهای بلوار پیامبر اعظم روبروی کوچه قبل از ورزشگاه شهید افخمی فروشگاه بانوی محجبه(جنب هنرستان پسرانه)
مراجعه نمایند
امسال برای فاطمیه یک قدم بیشتر از سال قبل برداریم
هدایت شده از خادم جمهور 🇮🇷
⭕️ هستهای فایده نداره؟!
1⃣ همین الان ٦٠ نوع راديودارو در كشور توليد ميشه که غالبا برای درمان سرطان کاربرد دارند
2⃣ این دارو ها را به ۵ قاره جهان صادر میکنیم
3⃣ به استناد نشريات معتبر دنيا، در ميان سه كشور اول دنيا در زمينه توليد راديو داروها هستیم
4⃣ سالانه یک میلیون ایرانی از این رادیو دارو ها استفاده می کنند
🔰 این اگه شاخص قدرت و افتخار برای ایران نیست پس چیه!!
🏷#ایران_قوی
کــانــال خـادمِ جـمـهـور 🇮🇷
@khadem_jomhor
@khadem_jomhor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شهید رئیسی: هر جا گرفتار میشدم توسل به صدیقه طاهره میکردم.
◾️ اولین فاطمیه که در کنار ما نیستی...
سلام مارا به مادرت فاطمه زهرا (س) برسان...😔
🏴 السلام علیک یا فاطمه الزهرا
🏷#فاطمیه
🏷#سید_شهیدان_خدمت
🏷#شهید_رئیسی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❤️ امام علی علیه السلام:
💠 الذُّنوبُ الدّاءُ، و الدَّواءُ الاستغِفارُ، و الشِّفاءُ أن لا تَعودَ.
🌸 گناهان، درد هستند و استغفار، داروست و درمان [گناهان] به اين است که دیگر تکرار نشوند.
📚 غرر_الحكم : ح 1890
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🥀هیئتهفتگی به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 🥀
▪️باسخنرانی؛
حجتالاسلام حسین عبداللهی
▪️بانوای؛
کربلایی محمد مهدی قانعی
▫️زمان؛
جمعه ۲۵ آبان ماه، بعد از نماز عشاء
▫️مکان؛
مسجد امیرالمؤمنین اردکان
#مسجدامیرالمومنین_علیه_السلام
#پایگاه_سردارشهیدعاصی_زاده
🌐 کانال پایگاه علمی سردار شهید ذبیح الله عاصی زاده
🔹@shahidassizadeh
May 11
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتاد🎬: با استقرار حضرت اسماعیل در حجاز گویا خداوند اراده کر
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد_یکم🎬:
خداوند در خواست ابراهیم را اجابت کرد و به او فرمان داد تا چهار پرنده مختلف بگیرد، آنها را بکشد و قطعه قطعه نماید و تکه های هر چهار پرنده را با هم مخلوط کند و سپس به چهار قسمت تقسیم کند و هر قسمت از این مخلوط را بر سر کوهی قرار دهد.
حضرت ابراهیم، طبق فرمان خداوند چنین نمود و وقتی آنها را بر روی کوه ها قرار داد به میان دشت ایستاد، خداوند فرمان داد تا هر پرنده را به نام خود بخواند و ابراهیم چنین کرد و با چشم خویش دید که زمانی نام هر پرنده را می برد قطعات آن پرنده از مخلوط روی هر کوه جدا می شد و به هم پیوند می خورد و آن پرنده زنده و سالم به نزد حضرت ابراهیم می آمد و اینچنین شد که ابراهیم زنده شدن مردگان را با چشم خویش دید و یقین پیدا کرد.
البته در حدیث است که این واقعه یک صورت ظاهری و یک صورت باطنی دارد.
صورت ظاهرش همان بود که شرحش داده شد و صورت باطنی آن چیز دیگریست.
امام صادق علیه السلام فرمود: منظور حقیقی این آیه و باطن آن این واقعه آن است که خداوند به ابراهیم
دستور داد که چهار نفر از یارانش که گنجایش فهم معارف توحیدی را داشته باشند انتخاب کند و آن ها را به چهار نقطه مختلف بفرستد تا مردم را هدایت کنند. سپس هرگاه آن ها را فرا خواند، آن ها به سمت ابراهیم بازگردند و این داستان اشاره به فرستادن رسولان ابراهیم به نقاط مختلف جهان دارد.
حضرت ابراهیم مسئولیت بین المللی دارد و باید خط توحید را در تمام مناطق زمین گسترش دهد، پس ایشان چهار نفر را به مناطق مختلف می فرستد که دین خدا را تبلیغ کنند، چهار فرستاده حضرت ابراهیم، خود پیامبران خدا هستند که مدیریت آنها بر عهده حضرت ابراهیم است.
برای شرح وظایف چهار فرستاده ابراهیم، ابتدا به شهر سدوم می رویم.
شهری بزرگ و زیبا که این شهر یکی از شاهراه های اصلی تجارت است و کاروانیان زیادی برای تجارت از این شهر می گذرند، شغل اصلی مردم این شهر کشاورزی ست زیرا آب و خاکی غنی دارند اما مردم این شهر هم چون ابراهیم مضیف هایی بر سر راه کاروانیان برپا کرده اند و مردمی صاحب کرامتند اما...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتاد_یکم🎬: خداوند در خواست ابراهیم را اجابت کرد و به او فرما
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتاد_دوم🎬:
سدوم در نقطه ی جنوبی بحرمیت واقع شده است و منطقهٔ سر سبز و خوش آب و هوایی دارد. این شهر بر سر راه کاروان هایی که از سمت بابل و شام به سمت مصر رهسپار می شوند، بود.به همین خاطر یک شهر پر رفت آمد محسوب می شد و همین رفت و آمد کاروان های تجاری، باعث رونق اقتصادی در این مکان شده بود و معمولا کاروان ها برای رفع خستگی و تجدید قوا در این شهر اندکی توقف می کردند.
یکی از ویژگی های مثبت مردم این شهر که بعدها حضرت لوط به عنوان فرستاده حضرت ابراهیم به آنجا آمد، این بود که کارهای خیر را دسته جمعی انجام می دادند و واضح است هر چقدر کارها بیشتر به صورت دسته جمعی انجام شود، رنگ و بوی اقامه در آن کار بیشتر می شود و همین کار که اقامهٔ یک کار نیک است، علت ضربه ای محکم به ابلیس می شود و ضربه ای که ابلیس از چنین قومی می خورد به مراتب بیشتر از قومی است که به صورت فردی کارهای خیر را انجام می دهند.
حالا ابلیس از قوم سدوم، کینه ی سنگینی را به دل گرفته بود پس تمام سردارانش را احضار نمود تا فکری برای انحراف قوم سدوم بنمایند
پس ابلیس تصمیم گرفت تا در همین مقیاس جمعی بودن، آن ها را وسوسه کند.
تصمیم جمع ابلیسیان این شد که صفت جمعی انجام دادن کار آن ها را به جای خود باقی گذارند ولی سرداران ابلیس با ترفندهایی، جهت آن کارها را تغییر بدهند، یعنی اگر تا به امروز کارهای خیر را به صورت دسته جمعی انجام می دادند، ابلیس کاری کرد که کارهای بد را به صورت دسته جمعی انجام دهند به همین منظور، ابلیس دو خصلت را درون قوم لوط وارد کرد، دو خصلتی که سرمنشاء گناهان بزرگتری هستند و عموما مردم به آن توجهی نمی کنند اما وقتی به خود می آیند که در باتلاقی از گناهان کبیره گرفتار شده اند، آن دو خصلت «بخل و خساست» بود
ابلیس با حوصله و برنامه ریزی پیش رفت و خصوصیت کرامت و بخشندگی این قوم را با لطایف الحیل به بخل و خساست تغییر داد
شهر سدوم که تا قبل از این مردمی میهمان نواز و مومن و بخشنده داشت که در آن منطقه به کرامت مشهور بودند و هر کاروانی که از این شهر می گذشت مورد محبت و بخشش مردم قرار می گرفت اینک با بروز این دو ویروسی که ابلیس در بینشان شایع کرده بود به مردمی بخیل و خسیس تبدیل شده بودند به طوریکه در قبال هر خدمت کوچکی که به کاروانیان ابراز می داشتند، توقع گرفتن مزدی بیش از آنچه که مرسوم بود داشتند.
زندگی مردم با این خساست عجین شده بود و صفت دیگری که در پی بخل و خساست می آید دامنگیرشان شد، آن صفت که گویی فرزند این دو ویروس است صفت«آز و طمع» بود.
مردم شهر سدوم چنان طماع شده بودند که از هر چیز کوچکی می خواستند درآمدی بزرگ کسب کنند و این زنگ خطری بود که برخی مومنین متوجه بروز آن شده بودند، پس تعدادی از مومنین به الخلیل رهسپار شدند و از حضرت ابراهیم طلب یک نماینده از جانب خدا کردند تا مردم را به راه درست هدایت کند و حضرت ابراهیم، حضرت لوط را که جوانی مومن و پیامبری از پیامبران خدا بود به عنوان نماینده به شهر سدوم فرستاد.
مومنین به همراه لوط به طرف شهر سدوم حرکت کردند و خوشحال بودند که با وجود پیامبر خدا مردم شهر دست از صفات ناپسندی که گرفتارشان شده بودند، بردارند.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•