eitaa logo
کانال مسجد
129 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
942 ویدیو
66 فایل
کانال روشنگری و بصیرت افزایی و انتشار مطالب متنوع وجالب و اطلاع رسانی برنامه های مسجد و پایگاه بسیج شهیدانگیزه
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم رب الشهدا🌷 خاطره بسیار ناب، شنیدنی و دست اول: "شهید تَوّاب" شهید محمدعلی پورعلی، معروف به "مَندلی طلا" محمدعلیِ پورعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به "مندلی طلا" معروف بود.👨👨 مندلی طلا تا قبل از شهادت، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه ای می کرد، تا اینکه توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه ای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند.😲😲 بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: "خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محروم کردی".😓😓 بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: "از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به ابی عبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم".😢😢 اهالی روستا می گویند: "مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا بخاطر سابقه خرابش، ثبت نامش نکرد".😔 از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت نامش نکردند.😔😓 دوست مندلی طلا که از بسیجیان روستای زُشک می باشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد.👌👌 وی می گوید: "مندلی طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت، من بیست و هفت روز دیگه شهید میشم و بدنم بیست روز تو بیابون می مونه. وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه، مندلی طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایه آبروی پدرش بشه".😓😓😓😢😢 دقیقا چهل و هفت روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می آورند و تشییع می کنند.🌷🌷 مردم روستا می گویند:" با اینکه پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می گفتن تو عطر زدی؟"🌷🌷 پدر شهید می گوید: "مندلی زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خداحافظی پیش من اومد و یکساعت دست و صورتمو می بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه شَم. من هیچوقت فکر نمی کردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می داد".😭😭😭😭 تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این شهید تواب شرکت کرده بودند. مثل آقایان شجاعی، احمدی، رضایی و ....، گواهی می دهند که تمام کوچه مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدتها این بو را حس می کردند.👌👌👌😭😭😭 تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ راوی: برادر راوی و مداح حاج حسن رضایی🌷 🥀