eitaa logo
مشقِ عشق ٬ دمشق
210 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
528 ویدیو
18 فایل
مشقِ عشق ٬ دمشق حرفهاي دل یک جامانده از شهدا ، شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
ما بدترین تک هاشون رو دفع کردیم مثلا چهاردهم بهمن ماه از ساعت سه ی بعدازظهر تا فردا صبحش ساعت شیش هزار و خورده ای نیروهاشون روی سر حدودا چهارصد نفر ما ولی به قول جواد محمدی سر میدیم سنگر نمیدیم و جواد سر داد و سنگر موند...
مثل بچه های فاتحین مرتضی کریمی و رفقاش و پیکر هاشونو هم دادند مثل بچه های لشگر کربلا همه وجودشونو گذاشتن محمد بلباسی و بقیه بچه هاش ... مثل محمد اسدی و احمد مکیان و محمد امین کریمیان که‌حتی بعد از سقوط خانطومان تو الحمره و خلصه وایسادن و نتونستن ببینن سقوط رو و برگردن و موندندنی شدن برای ابد...
یاد سیلوهای فلزی کارخونه سیمانی شهربازی خونه زرد تل یک و تل دو کانال اب جنگل زیتون وووووو تک تک موقعیتهایی که بچه ها با جان و دل کار کردند و جنگیدند اتیش به دلمون میزنه که قطره قطره خون پاکشون زیر چکمه های اون حرومی‌ها موند... ولی نمیمونه و بالاخره پس گرفته میشه
و امان از اون روزی که زنده باشیم و کاروان راهیان نورمون رو اونجا ببینیم و خودمون به کاروان رفقای شهید نرسیده باشیم!!😔
اصلا اون منطقه زهرایی بود ... یادمون نمیره وقتی پیکر پاک بچه های مدافع رو از زیر خاک بیرون کشیدیم ... و الان باز باید پس بگیریم و شخم بزنیم تا شاید بقیه ی بچه هارو بیرون بکشیم ...
مشقِ عشق ٬ دمشق
اصلا اون منطقه زهرایی بود ... یادمون نمیره وقتی پیکر پاک بچه های مدافع رو از زیر خاک بیرون کشیدیم ..
خداییش یکی از شیرین ترین خاطراتمون همون پیکرهای تفحص منطقه ی خانطومانه قبلا براتون‌گفتم داستانش رو بازم بگم؟! حالش رو داری بشنوی؟
خان طومان چند باری بین ما و اونها رد و بدل شد ... بذار اینجوری از اول برات بگم: منطقه خیلی بد انتن بود انتهای خیابون دفتر فرماندهی و ساختمون مخابرات یک ساختمونی بود بلند بود که برای تماس‌و اینترنت باید میرفتیم بالای پشت بومش ... غیر از اونجا جای دیگه ای انتن نداشت ... یک روز دو تا از بچه ها اونورتر ساختمون قدم میزدند و‌انتن میاد و شروع میکن به پیام دادن که اتفاقی یک پوتین میبینن و وقتی میکشنش بیرون یک استخوان بهش اویزون بوده... اگر اشتباه نکنم سید محمد حسینی بود که شهید هم شد کسی که اونجا رو پیدا کرد
پشت بیسیم شنیدیم که اره این اتفاق افتاده و هر کسی یکجوری خودش رو‌رسوند اونجا و پیکر سیزده تا لاله تو یک گور دست جمعی پیدا شد ...(البته اگر اشتباه نکنم‌و حافظه یاری کنه)
بچه های فاطمیون و حزب الله
همه دست بسته بودند و زنجیر پلاک ها به گردنشون بود ولی خود پلاکها نه... بعضیهاشون‌جمجمه هاشون سوراخ و تیر خلاصشون مشخص بود
اخه مگه میشه تو چهار پنج ماه اینجوری بپوسه پیکرهاااا اخرین عملیات چهار پنج ماه قبل بیشتر نبود که ... ولی این حرومی ها عادتشونه رو پیکر بچه ها اسید میریختن تا زودتر از بین بره ...
بدون نام‌و نشون ... ولی نه من بی نام و نشونم اونها عجب نامی داشتن در گمنامی ... بی پلاک بودن و فرستادیمشون برای تشخیص دی ان ای ولی میدونی چی بود که اشک همه ی ما رو در اورد اونجا؟؟؟؟
این بود که همه ی لباسها و پوستها و موها از بین رفته بود اما یک شال سبز کمر یکی از شهدا بود که بعدا مشخص شد سید موسوی بود و اون شال انگار از تو‌ویترین در اورده بودی گذاشته بودی کنارش و فقط یخورده خاکی شده بود ....
حرم شده فکر ٬ هر روزم به داغ هجر تو ٬ میسوزم جوار نوکریمو تو باطل نکن حالا که دستمو گرفتی ول نکن حرم ندیده ما رو زیر گل نکن یا زینب س یا زینب س بی بی جان اگر بمیرم خیلی بدبختم ... نذار شرمنده ی خدا و شما بشم از خودم خجالت میکشم میدونم گناهانم رو سیاهم کرده اما به حرمت رفاقت با شهدا خودت دستم رو بگیر ادم‌شم شاید شهید شم ...
یادش بخیر تو اون تفحص هم بودند
دارم میگردم فیلم و عکسهای تفحص رو پیدا کنم صبر کن ببینم پیدا میکنم
خامش رو‌پیدا نکردم ببخش باید بگردم تو ارشیو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم همون شال سبزیه که برات گفتم ببینش سالم مونده بود
درد است: بودنش عشقش خاطراتش ........................... اما شیرین است و دوستداشتنی ... اصلا عین جنون است این سه کلمه ... @mashghe_eshgh_dameshgh
می درخشی همچو ماه چهارده در آسِمان ...🌙 دوری اما سهم من تنها تماشا کردنست ... 😍 @mashghe_eshgh_dameshgh
میدونم تو هم بیداری منم خواب ندارم بی خوابی و شب و خاطرات و گاهی دعا و اشک ... ترکیبشون حال قشنگیه از اون حال قشنگا که گاهی توی مرتضی میدیدم ابوعلی رو میگم از خدا بخوایم به ماها هم بده...
حساب کتاب گاهی بد نیست با خدا اوس کریم همه زندگیم رو دادم هرچی داشتم و نداشتم گذاشتم دار و ندارم شد یک بلیط از یک کوپه توی یک واگنِ قطار درجه یک به مقصد بهشت... اخه فدات شم ٬ تو که لیاقت خریدش رو بهم دادی لیاقت سوار شدنش رو بهم دادی کمکم کردی تا نزدیک مقصد بیام دورت بگردم تو ایستگاه اخر جاموندم از بهترینهای روزگار ... درسته دیگه هیچی ندارم و دستهام خالی ثمنی برای پرداخت و معامله باهات ندارم اما تو ملجا درماندگان و جاماندگانی تو یاور فقیران و مستمندانی تهی دستم از عمل صالح هیچ ندارم پیشکش کنم اما : میشه کمکم کنی و اولین قطار بعدی جام بدی تا برسم به مقصد؟!؟! اوس کریم چیزی ازت کم نمیشه این روسیاهت رو هم بخری ... حداقل به حرمت خون شهدا نگاهم کن یا غیاث المستغیثین ادرکنی ...
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
مشق عشق٬دمشق ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هست حرفهاي دل یک جامانده از شهدا شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفترمشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه... https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی.. و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم.. #جاماندم #دلتنگم_و_با_هیچکسم_میل_سخن_نیست #شهید_مرتضی_عطایی #ابوعلی @mashghe_eshgh_dameshgh