#همسفرانه ❥'
.
.
دستمنرومےگرفٺمےنشوند
رویصندلےومےگفت:
یاباهمظرفـاروبشوریم
یاٺوبشینمنمیشورم😁
شمادستمنامانتے
دوستندارمبہخاطـرشستنظرف،
دستاتخراببشھ🤨☝️❤️
منبـ؏:ڪتـ📚ـابِ یادت باشد
-شهیدحمیدسیاهکالے
.
.
˼ -گاهگـٰاھِ ٺو مۍارزَد بھ أَبَدهـاے هَمـھ👇🏻
˹ •⃝⃡💙❥• http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#همسفرانه ❥'
.
.
『 زیبـ♥ـاترین رفتـن 』
پنج شش روزۍ قبل از شهادتش بود
ڪه برایم نامه فرستاد.."💌
نوشته بود:
سعۍ ڪن خودت را به خدا نزدیڪ کنے؛
تا به حال امتحان ڪردهای؟!🙃
وقتے به او نزدیڪ شوی تمام غمها را
فراموش میکنے و همه غصهها را از یاد
میرود.."☁️
سعی ڪن به او نزدیڪ شوی.
از رفت من هم ناراحت نباش..😅
برفرض ڪه الان نروم و زنده بمانم؛
فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت..!
پس چه بهتر ڪه رفتن را همین حالا
خودم انتخاب کنم ڪه
ریبا ترین رفتنها مرگ سرخ است.."🌹
ڪلمه به ڪلمه نامهاش با نامههای
قبلی فرق داشت..
با خواندن نامه به یقین رسیدم که
به زودی از ڪنارم پر میکشد..(:🍃
-شهیدمحمدرضانظافت
.
.
˼
°|بهــ🌻ــار|°:
#همسفرانه ❥'
.
.
پشت چراغ قرمز🚦خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد.
کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود در گالری بزرگی گل های رزی🌹 به رنگ های مختلف می فروخت ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است.
اصلا حواسم به منوچهر نبود که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم😲
یک آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم، پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد.🤭
منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت😄
دو بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند😯 و سوت و کف می زدند😍👏🏻
حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: می بینی ، بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند😒😇
آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است. غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم...💞
به روایت همسر شهید منوچهر مدق🌿
#عاشقانههای_شهدایی 🕊
.
.
˼ -گاهگـٰاھِ ٺو مۍارزَد بھ أَبَدهـاے هَمـھ👇🏻
˹ •⃝⃡💙❥•