..
🍃حاج احمد در آخرین سخنرانی خود خطاب به رزمندگان گفت:
«هر شهرى که توسط اسرائیلىها محاصره شده آزاد خواهیم کرد
و اسرائیل را به سقوط مىکشانیم.
روزى اسرائیل چنان بترسد و در فکر باشد که مبادا از لوله سلاحمان،
به جاى گلوله،
پاسدار بیرون بیاید.
با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد.
هر کس با ماست؛
بسمالله!
هر کس با ما نیست،
خداحافظ!
ما با ایمانمان مىجنگیم؛
جندالله با ایمانش مىجنگد...
#حاجاحمدمتوسلیان
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌱 @Mashlab_ir2
#امام_رضا
صلی اللهعلیکیا علیبنموسیالرضا❤️
🕊️ کبوترم هوایی شدم
ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که
منم امام رضایی شدم...
🌱 @Mashlab_ir2
🌱#بوقت_شهدا
شهید ابراهیم هادی:
مقید بود هـر روز زیـارت عاشورا
را بخواند، حتی اگر کـار داشت و
سرش شلوغبود سلام آخر زیارت
رو می خواند.
دائما می گفت، اگر دست جوان ها
رو بزاریم توی دست #امام_حسین،
هـمـه مشکلاتشان حـل می شـود و
امام با دیده لطف به آنان نگاه میکند...
📚 سلام بر ابراهیم
🌱@Mashlab_ir2
سَیِّدِی إِلَیْکَ رَغْبَتِی
ای اقای من ،میلم به سوی توست…
📖دعای ابوحمزه ثمالی
🌱 @Mashlab_ir2
من بی وفا
قبول!
تو ای با وفا .. بخر♥
صلی الله علیک یا اباعبدالله …
🌱 @Mashlab_ir2
#نای_دل 🕊
دیدین اون چشمی که
یه مدتتو تاریکی باشه
بره تو روشنایی از نور خورشید
میبنده پلکشو!!؟
گناه چشمو به تاریکی عادت میده!!
نکنه آقاظهور کرد خورشید
روشن چشممون وبزنه!
🌱 @Mashlab_ir2
#دعا_گرافی🕊
سَیِّدِی إِلَیْکَ رَغْبَتِی
ای اقای من ،میلم به سوی توست…
دعای ابوحمزه ثمالی
🌱 @Mashla_ir2
انگار خدا یواشکی تو گوشمون میگه:
إنِّی أنـاربُّـکْ
خدای تو منم؛پس بقیه رو بیخیال...
🌱 @Mashlab_ir2
🌱🙃#یڪروایتعاشقانہ
به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد.
زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازی؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم." و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق . نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد.
- به روایت همسر شهید صیاد شیرازی
🌱@Mashlab_ir2
#عجل_فرجه
به دنبال ردی از پیشانیت
تمام مهرهای مسجد را بوسیده ام
🌱 @Mashlab_ir2
امیرالمؤمنین علیه السلام:
فَكِّرْ ثُمَّ تَكَلَّمْ تَسْلَمْ مِنَ اَلزَّلَل
فکر کن،آنگاه سخن بگو،تا از لغزش رهایى یابى.
غررالحکم ج۱ص۷۴
🌱 @Mashlab_ir2
#دعا_گرافی
یَا مَنْ لا یُنْظَرُ إِلا بِرُّهُ
ای آنکه جز به نیکی اش چشم ندوزند🤍
دعای جوشن کبیر
🌱 @Mashlab_ir2
#خدایا
تو آنچنانی که من دوست دارم
مرا هم چنان کن که تو دوست داری...
🌱 @Mashlab_ir2
#الله
لَنافِیاللهظنلایخیب
ما گمانی درباره خدا داریم،
که ناامیدکننده نیست....
🌱 @Mashlab_ir2
#بدون_شرح
این تصویر در جیب یکی از شهیدان مدافع حرم پیدا شده نیازی به توضیح نیست
🌱 @Mashlab_ir2
میگفت:
"فقط انسانهای ضعیف
به اندازه امکاناتشان کار میکنند"
#شهید حسن طهرانی مقدم
🌱 @Mashlab_ir2
#درد_دل
یک روز و شب هایی اینجا(شلمچه)
#زندگی می کردیم ...
دلمان که می گرفت ...
می رفتیم و روی این خاک ها
می نشستیم ...
چقدر غر به شهدا که نزدیم و...
.
اما الان ...
معنی دلتنگی بیشتر حس می شود ...
وقتی در این هوای نفس گیر شهر ...
جای برای خودت پیدا نمی کنی ...
و گرم نمی کند دلت را ... نگاه مردم !
و روشن نکند چشمانت را ، چراغ ها...
.
سال گذشته این ایام ...
عمرمان در شلمچه ...
بی محاسبه ...!
کنتور می انداخت ...
و حالا ... در هوای ...
آلوده ی دنیا !
زندگی در بهشت چه لذتی دارد ...
بهشتِ خاکی ...
#شلمچه_بهشت ...
#دلتنگی_سخت_است ...
🌱 @Mashlab_ir2
همه روضه همین است وهمین است فقط
درد یک سوخته را سوخته هامی فهمند
تاقیامت سر سربند تو بی بی دعواست
معنی این سخنم را شهدامی فهمند
یا زهرا
🌱 @Mashlab_ir2
#کمی_تا_خدا
لا تَجْعَلْ عَوَاقِبَ أَعْمَالِی حَسْرَةً
خدایا؛ عاقبتِ اعمالم را
حسرت و ندامت قرار نده..
🌱 @Mashlab_ir2
#کمی_تا_خدا
لَنافِیاللهظنلایخیب
ما گمانی درباره خدا داریم،
که ناامیدکننده نیست
🌱 @Mashlab_ir2
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
#شهید_احمد_علی_نیری
🌱@Mashlab_ir2