هدایت شده از روشنا _ ازنا @roshana_azna
#داستان
فهیمه دختر باهوش
🌺به نام خدای مهربون🌺
یکی بود یکی نبود
فهیمه دختر بسیار باهوشی بود که با مامان و بابا و خواهر کوچکترش سعیده زندگی میکرد
اما این دختر خانم یه مشکلی داشت
او از هوش زیادش در راه خوب استفاده نمیکرد
و به خیال خودش خیلی زرنگ بود که باهوش بود و میتوانست بقیه رو گول بزنه
یه روز که فهیمه، خواهر کوچکترش رو اذیت کرده بود و به گریه انداخته بودش
یه طوری وانمود کرد که مامان خیال کنه تقصیر با خواهرش بوده
هر چی سعیده گفت که من کار اشتباهی نکردم مامان باورش نشد و باهاش دعوا کرد
فهیمه هم تو دلش خوشحال بود که مامان متوجه کار زشت او نشده و به او چیزی نگفته
کار فهیمه شده بود فریب دادن دیگران تا اینکه یه روز که یکی از همکلاسیها به اسم زینب رو اذیت کرده بود خانم معلم متوجه شد که فهیمه مقصر بوده و قصد داره وانمود کنه تقصیری نداشته
خانم معلم گفت بعدا به این موضوع رسیدگی میکنیم و رفت پای تخته و روی تخته کلاس نوشت:
پسرم! برای دیگران چیزی را دوستدار که برای خود دوست میداری و برای آنها نپسند آنچه را برای خود نمیپسندی. به دیگران ستم (بدی) نکن همان گونه که دوست نداری به تو ستم شود.
بعد خانم معلم پرسید بچهها کی میدونه این حرف از کیه؟
زهرا دستشُ بلند کرد و گفت: اجازه خانم این قسمتی از نامه امام علی (علیه السلام) به پسرشون امام حسن (علیه السلام) هست.
خانم معلم گفت آفرین زهرا
حالا از همه شما میخواهم که روی این کلام زیبا فکر کنید و تا فردا مراقب باشید هر کاری انجام میدهید اینطوری باشه
فهیمه خیلی اهمیت نداد و زنگ کلاس خورد و کلاس تموم شد.
او به خونه رفت و باز هم کارهای بدش رو تکرار کرد تا اینکه شب شد و خوابید
تو خواب دید که دیگه فهیمه نیست و تبدیل به سعیده یعنی خواهرش شده بعد خودش رو دید که چطوری داره او رو اذیت میکنه
فهیمه خیلی ناراحت شد و گریه کرد
ولی وقتی مامان پرسید چی شده خواهرش که توی خواب فهیمه بود با بدجنسی همه تقصیرها رو به گردن او انداخت
او خیلی گریه کرد ولی یهو تو خواب رفت به مدرسه و تبدیل شد به دوستش زینب و فهیمه (یعنی خودش) رو دید که چقدر بد جنسه و داره اذیتش میکنه
خلاصه فهیمه تو خواب خیلی گریه کرد و فهمید بقیه از کارهای او چقدر ناراحت شدن و بدجنسی با باهوشی فرق داره
صبح که از خواب پاشد اول رفت پیش خواهرش و عذرخواهی کرد و بعد که به مدرسه رفت به خانم معلم گفت من تازه معنی حرف حضرت علی (علیه السلام) رو فهمیدم و از شما و زینب معذرت میخواهم و امیدوارم من رو ببخشید.
زینب اومد جلو و فهیمه رو بوسید
و بچهها برای هر دوتاشون دست زدند
از اون روز به بعد فهیمه از هوشش برای درس خوندن و کمک به دیگران استفاده کرد و متوجه شد چقدر نیکی در حق بقیه حس خوبی داره.
به ما بپیوندید:
@atreyas000