.
خانوادگی تاجر بودند و در بازار نجف سالها کارشان فروش کفش بود.
میگفت: بدجوری گیر کرده بودم از یک طرف بدهی سنگین داشتم و از طرف دیگه اعتباری دیگه توی بازار نداشتم.😔
از همهجا و همهکس ناامید شده بودم، تا شب اربعین رفتم کربلا و حرم حضرت عباس و متوسل شدم و گفتم آقا جان اگر از این بحران و بدهی خلاص شوم و من را نجات دهی؛
نذر می کنم سال بعد کل سودی که داشتم رو برای زائر شما هدیه دهم.
همینطور که تعریف میکرد به پهنای صورت اشک میریخت.
گفت: فردا صبح دو تا اتوبوس هندی جلوی مغازم ایستادند و یک نفر که مشخص بود رئیس کاروان است وارد مغازه شد و گفت: شما فلانی هستی؟
گفتم بله، گفت ما یک کاروان نزدیک به هزار نفره هستیم اومده بودیم زیارت و قصد داشتیم برای همه اعضا کاروان کفش و دمپایی بخریم، دیروز حرم حضرت ابالفضل بودیم که چند دقیقه ای خواب رفتم و یک آقایی که لباس حرم داشت کنار من نشست و گفت شما فلانی هستی؟ گفتم بله
گفت شما کاروان داری و می خواهی برای همسفرانت کفش بخری گفتم بله.
گفتند برو نجف و برو بازار نجف و مغازه فلانی و حتما از این مغازه خرید کن.
از خواب بیدار شدم و اومدم پیش همکارم که قضیه را تعریف کنم دیدم با تعجب به من نگاه میکنه و گفت: من هم دقیقاً همین خواب را دیدم.
ما از کربلا اومدیم و هر چی کفش داری را میخواهیم.
می گفت: هر آنچه من کفش در مغازه و انبار و ویترین داشتم را همه را یکجا و نقدی خرید کردند و یک مبلغ بیشتر هم پرداخت کردند.
و نه تنها مشکل مالی که داشتم کامل حل شد بلکه سود و سرمایه کلانی برای تولید کار جدید هم بدست آوردم و هر سال در مسیر اربعین موکب دارم و دمپایی و کفش رایگان به زائرین میدهم و کفش تعمیر میکنم.🌿
.
.
#اربعین
@Masiretalaee