#آبرو ۱
یه همسایه داشتیم که زنه آرایشگر بود و درآمد خوبی داشت اما خیلی بیبند و بار بود اوضاع زندگیشون بد نبود ولی همیشه صدای داد و بیداد شوهرش تو کوچه میومد که چرا زنه اینجوری میگرده، زنه یه جورایی انگشت نما بود با اینکه دو تا دختر هم سن و سال من داشت اما من اجازه اینکه با اون دخترا بازی کنم یا حرف بزنم رو نداشتم شهره شهر بودن بابام ممنوع کرده بود که حتی از کنارشون رد بشم ی دفعه تو کوچمون خبر پیچید که اون زن از شوهرش طلاق گرفته مرده وسایلاش رو جمع کرد و رفت حتی دختراشم با خودش نبرد از اون به بعد دیگه سبک زندگی اون خانواده به کل عوض شد مهمونیهای شبانه رفت و آمدهای مشکوک، چون آدمهای بیآبرویی هم بودن کسی جرات اعتراض کردن بهشون رو نداشت هر شب توی خونشون بساط مهمونی مختلط به پا بود دیگه همه از دستشون عاصی شده بودن خونه پدر زنه یه کوچه بالاتر از کوچه خودمون بود
ادامه دارد
کپی حرام
#آبرو ۲
کم کم مردم رفتن سراغ پدرش و بهش گفتن مردی به شدت با آبرو و مردم دار بود با دخترش برخورد کرد و بهش گفت حق نداری این کارو بکنی اونم قبول کرد دیگه خبری از اون مهمونیها نشد و ی جورایی ارامش به کوچه برگشت، ولی رفت و آمد یه مرد به خونشون یه چیز خیلی دائمی و عادی بود انگار که یه عضوی از خونشون بود میدیدم و میشنیدم که بارها و بارها باباش بهش میگه این پسره اینجا چی میخواد و زنه هم جواب درستی بهش نمیداد تا اینکه داداشای زنه یه روز مرده رو گرفتن و حسابی زدنش اما بازم این موضوع تموم نشد و زنه از اون مرد دست نکشید با اینکه دو تا دختر ۱۷ ۱۸ ساله داشت اما خیلی جوون مونده بود خودش شاید ۳۷ یا ۳۸ سالش بود و مردی هم که باهاش در ارتباط بود همین سن رو داشت بابای زنه خیلی ناراحت بود و هر روز شکستهتر از قبل میشد انگار کمرش شکسته بود زیر بار این بیآبرویی که دخترش داشت به بار میآورد
ادامه دارد
کپی حرام
#آبرو ۳
اما برای دخترش اهمیتی نداشت دیگه آبرویی هم برای این مرد نمونده بود و همه رو دخترش به باد داده بود کم کم دختراشم داشتن مثل مادرشون میشدن خیلی دلم میسوخت کسی کاری از دستش بر نمیاومد دخترای نوجوون و خوشگل مسموم این روابط شده بودند تا اینکه یه روز مامانشون به همه گفت میخوام برم کیش و با مردی که دوست بود رفت دخترا توی خونه تنها مونده بودن پدربزرگه خیلی سریع اومد و دخترا رو برد پیش خودش اون زن با کسی که رابطه داشت رفته بود کیش برای مسافرت مدتی گذشت و خبری از اون زن نشد جالب اینجاست وقتی که اون زن رفت چند روزی بعدش پدرشم غیب شد و یه مدتی رو نبود تا دوباره برگشت اما خبری از اون زن نبود
ادامه دارد
کپی حرام
#آبرو ۴
انگار خانواده ش هم پیگیر اون زن نبودن که کجاست و چیکار میکنه ولی ی ولوله ای تو خونشون به پا بود
تا اینکه دیدم در خونشون پارچه سیاه زدن و اعلامیه ترحیم اون زن رو همه جا چسبوندن و براش مراسم ختم گرفتن به همه گفتن فوت کرده اما مراسماتش اونقدر بزرگ نبود که برای بقیه اقوامشون میگرفتن توی مراسمش باباش میگفت خداروشکر که مرد کاش زودتر میمرد و ابروم انقدر نمیرفت.
ولی مرگش برای مردم قابل باور نبود اخه یهویی همه چیز انجام شد
ی مدتی گذشت که بابای دخترا اومد و دختراشو برد پیش خودش خیای کنجکاو بودم که ی روز بابام اومد خونه و گفت بابای همون زنه براش حرف زده بابام خیلی دلش میسوخت میگفت مرد بیچاره ی عمر با ابرو زندگی کرد و راه درست رو رفت اما این دختر ابروش رو برد گفت برام تعریف کرده و گفته که دخترم وقتی میخواست بره سفر گفتم خدایا به عزت و جلالت قسم این دختر برنگرده ابروی من بیشتر از این نره
ادامه دارد
کپی حرام
#آبرو ۵
خدا هم صدامو شنید و به خواسته م رسیدم بابام گفت که تعریف کرده دخترم وقتی رفت به کیش هر چی بهش زنگ زدیم و خواستیم ازش خبر بگیریم نشد تا اینکه از اهواز بهم زنگزدن و گفتن جسدش رو پیدا کردن وقتی که رفتم جسد دخترمو شناسایی کردم و دیدم فوت شده قاتلش مشخص نیست ولی هر کی بوده دستش درد نکنه ابرومو برد این دختر ای کاش از روز اول درست تربیتش میگردم که به اینجا نرسه تربیت بچه درست باشه ابروی ادم پدر و مادر هر کاری میکنند برای بچهشونه خیلی سخته که یه پدر و مادری به نقطه آخر برسند و از خدا مرگ بچهشون رو بخوان