eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.4هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ۱۶ ۱۷ سالم بود که شوهرم دادن از سال های اول زندگیمون همه تشویقمون کردن برای بچه‌دار شدن هر چقدر تلاش کردیم حامله نشدم رفتیم دکتر و بعد از کلی آزمایش و دوا و درمون جوابم کردن گفتم بچه ت نمیشه. خیلی دلم برای شوهرم سوخت وقتی دکترا گفتن تو هیچ وقت نمی‌تونی مادر بشی. به شوهرم گفتم بیا بریم برات زن بگیریم. شوهرم گفت بچه‌دار نمی‌شی که نشی من زن نمی‌خوام همینجوری زندگی می‌کنیم. اما می‌دیدم که چه جوری دلش بچه می‌خواد و به بچه‌ها نگاه می‌کنه یه دختری تو محله مون پیدا کردم پدر و مادر نداشت و بخاطر معلولیت جزئی که داشت کسی نگرفته بودش یکی از پاهاش لنگ می‌زد انقدر از خوبیای اون برای شوهرم گفتم تا راضیش کردم رفتیم خواستگاری اون دخترم از خدا خواسته قبول کرد و قرار شد بشه هووی من از لحظه‌ای که عقد کردن متوجه تغییر رفتارهای اون دختر شدم اما گذاشتم پای اینکه فکر می‌کنه صاحب همه چیزه، سه ماه بعد از ازدواجشون هووم از شوهرم باردار شد ادامه دارد کپی حرام
۲ بعد از بارداری هووم روزهای سخت و تاریک زندگی من تازه شروع شد فکر می‌کردم تنها سختی زندگیم قسمت کردن شوهرم با یه زن دیگه‌ای باشه اما هووم تازه شروع کرد، شوهرم حتی حق نداشت که باهام حرف بزنه چه برسه به اینکه بخواد بهم نزدیک بشه با کوچکترین حرفی که باهام می‌زد هووم بدترین دعواها رو درست می‌کرد کم کم برای حفظ آرامش زندگیمون شروع کردم رابطه م رو با شوهرم کم و کمتر کردم به شوهرم گفتم کمتر بیا سراغم خدا رو خوش نمیاد اون بارداره و گناه داره. یه وقتا شوهرم که می‌خواست باهام حتی حرف بزنه یواشکی می‌رفتیم ته باغ یا توی انباری بچه‌اش که به دنیا اومد فکر می‌کرد من می‌خوام بکشمش حتی یه ثانیه هم بچه رو با من تنها نمی‌ذاشت منم گفتم شاید فکر می‌کنه من می‌خوام بچه رو از چنگش بیارم بیرون سمت بچه‌اش نمی‌رفتم خودم رو با سر کار رفتن و کار کردن تو زمینای مردم سرگرم می‌کردم که غصه نخورم و کمتر فکر و خیال بکنم بچه‌شون هر روز بزرگ و بزرگتر می‌شد و من حسرت داشتم که حتی یه لحظه توی آغوشم بگیرمش نه از حسادت اینکه چرا اون مادر شده من نشدم فقط دلم می‌خواست که بغلش کنم ادامه دارد کپی حرام
۳ دو سال گذشت و دوباره هووم باردار شد دوباره غم به دل من نشست سر کار چند بار حالم بد شد و وقتی که رفتم دکتر ازم آزمایش گرفتن بهم گفتن بارداری انگار دنیا رو بهم داده بودن از خوشحالی نمی‌دونستم باید چیکار کنم خبر بارداریم خیلی خوشحالم کرده بود وقتی که شوهرم فهمید اونم خوشحال شد و خدا را شکر می‌کرد اما هووم قیامت کرد که تو به چه حقی سمت زن اولت رفتی که باردار شده تو نباید به اون نزدیک میشدی شوهرمم اهمیت نداد دوران بارداری من زیر بار حرفا و لجبازی‌های هووم گذشت بالاخره بچه م به دنیا آمد به خاطر مخارج سنگینی که داشتیم مجبور شدم دوباره برم سر کار و بچه‌ام رو بذارم پیش هووم، بچه‌ام شیر خشکی بود راحت بودم از این لحاظ. دخترم یک سال و نیمه بود که همش مریض بود بردمش دکتر هر چقدر بهش دارو می‌دادن حالش خوب نمی‌شد دکتر بهم گفت شاید چیز خورش کردن ادامه دارد کپی حرام
۴ شیشه شیر دخترم رو بردم برای دکترا بعد از اینکه روش آزمایش انجام دادن گفتن این شیشه شیر قارچی شده اونم به خاطر اینه که هیچ وقت شسته نشده و توش پر از سرکه بوده رفتم سراغ هوون گفتم چرا شیشه شیرو هیچ موقع نشستی چرا توش سرکه ریختی؟ گفت نشسته م که کثیف باشه و بچه ت بمیره توشم سرکه می‌ریختم که بکشتش خوب کردم بازم می‌ریزم شوهرم وقتی که دید اینجوری شده تصمیم گرفت هووم رو طلاق بده به من گفت من از اولم اینو نمی‌خواستم تو مجبورم کردی بگیرمش دلم برای هووم سوخت کسیو نداشت و اگر شوهرم اونو طلاق می‌داد بازم به خاطر بچه‌ها باهاش در ارتباط بود و دوباره روز از نو روزی از نو برای همین شوهرمو مجبور کردم که منو طلاق بده و برگشتم خونه پدریم دخترم رو با کمک خانواده‌ خودم بزرگ کردم وقتی بچه‌ام ۵ ۶ ساله بود که یه خواستگار خوب برام اومد و بعد از مشورت با پدر و مادرم بهش جواب مثبت دادم ادامه دارد کپی حرام
۵ زندگی من و علی با وجود دو تا بچه‌ای که اون داشت و یه دونه دختر من شروع شد علی مرد صبور و خوش اخلاقی بود که اهل مطالعه و فلسفه و ادبیات بود درس خونده نبود ولی انقدری کتاب خونده بود که درس نخوندنش رو جبران می‌کرد هر چقدر توی زندگی اولم سختی کشیده بودم توی زندگی با علی خدا برام جبران کرد روزهای قشنگی رو با هم سپری می‌کردیم و خدا بهمون چند تا بچه داد با وجود بچه‌های مشترکمون زندگیمون خیلی شیرین‌تر و قشنگ‌تر از قبل شد علی خیلی هوام رو داشت دورادور اخبار زندگی شوهر سابقم رو داشتم شوهر سابقم مرد خیلی آرومی بود و ادمی نبود که بتونه به بقیه زور بگه در عوض جاریم اخلاق‌هاش دقیقاً برعکس اون بود و تا اونجایی که می‌تونست اذیتش می‌کرد دیگه غصه خوردن برای زندگی اونا به من ربطی نداشت متمرکز شدم روی زندگی خودم دخترم به خاطر شیشه‌ای که قارچی شده بود و سرکه‌هایی که قاطی شیر خورده بود توی یادگیری بعضی چیزها خیلی ضعیف شده بود سال اول مدرسه رو به زور فرستادمش ولی چیزی یادنمیگرفت ناامید نشدم و سال دوم هم به زور فرستادم اما هر سال نمی‌تونست درس بخونه و هیچی یاد نمی‌گرفت ادامه دارد کپی حرام
۶ کم کم دخترم بزرگ شد و متوجه شدیم که توی مدرسه هیچی یاد نمی‌گیره اما استاد کارای هنری بود منم ازش حمایت کردم و از طریق هنر تونست برای خودش یه منبع درآمدی کسب کنه بالاخره شوهر سابقم فوت کرد دخترم خیلی ناراحت بود و بی‌قراری می‌کرد از علی اجازه گرفتم و با هم رفتیم ختم شوهر سابقم زنش با دیدن من و دخترم شروع کرد داد و بیداد کردن که باید برید بیرون. خیلی حرصم گرفت دختر من حق داشت برای پدرش عزاداری کنه سرمو کردم توی گوش هووم و آروم گفتم اگر می‌خوای هنوز نرم از دستت شکایت کنم بابت بلایی که سر دخترم آوردی بشین یه گوشه و صدات در نیاد هووم بهم گفت اومدید دنبال ارث گفتم آره اگر این بچه هم بچه همین پدره هر چقدر که سهمش باشه ارث می‌بره و تو نمی‌تونی جلوی ما رو بگیری. دخترم با ارثی که از پدرش بهش رسید تونست یه آموزشگاه هنری برای خودش بزنه و منبع درآمدشم شد همون پایان کپی حرام