eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.3هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بابای من وضع مالیش خیلی خوب بود و همیشه تاکید داشت که اگر ی مورد ازدواج خوبی پیدا شد براتون نگاه نکنید که طرف از لحاظ مالی رر سطح ما هست یا نه قبول کنید با کمک خدا حمایتش میکنم وضع مالیش خوب بشه ی فامیل دور داشتیم که همه شون دختر ووپسر خیلی زیبا بودن ادم از نگاه کردن بهشون سیر نمیشد ی دخترش هم سن من بود و دقیقا یکی از پسراشم هم سن داداشم بود با این خانواده یکم رفت و امد داشتیم ولی مامان دورا دور همیشه جویای احوالشون بود و معتقد بود ی جور صله رحم هست من از اولم از اونا خوشم نمیومد یعنی از هیچ کس خوشم‌نمیومد دوس داشتم از همه بالاتر باشم و اونا حسرت زندگی منو بخورن ادایل این حس در من معمولی بود ولی به مرور زمان انقدر قوی شد که دیگه هیچی برام مهم نبود جز بهتر بودن از بقیه
۲ هر چی مامانم میگفت این کار خیلی بد هست و نباید انجامش بدم ولی باز دست خودم نبود دلم میخواست همه غصه بخورن که چرا جای من نیستن، ی روز داداشم به مامانم گفت که بهار رو میخوام رفتم سراغش گفتم احمق میخوای ی حانواده فقیر زن بگیری؟ تازه بیاد اینجا میخواد عقده هاش رو خالی کنه، داداشم خیلی جدی بهم گفت حق ندارم توهین کنم و دفعه بعد بدتر رفتار میکنه اصلا درکش نمیکردم مگه اون دختر چی داشت که بخاطرش اینجوری شده بود، همش در گوش مامان پچ پچ‌ میکرد کم کم بابامم‌ متوجه شد که برادرم خاطر خواهه و با ازدواجش موافقت کرد رسما رفتیم خواستگاری، و خیلی زود دختر مورد علاقه داداشم مهسا شد زن داداشم به واسطه حمایت های بابام داداشم برای مهسا کم نمیذاشت و دست روی هر چیزی میذاشت براش میخریدن وقتی میدیدم که دیگه من به تنهایی از همه بهتر نیستم و ی رقیب داشتم حرص میخوردم ی روز عمه م بهم گفت انقدر به خودت مینازی و هنر داری ی شوهرم بکن
۳ خیلی ناراحت شدم خواستگار کم نداشتم اما همه رو رد میکردم مامانم ی روز بهم گفت از ادعات کم کن شوهر کن، همون موقع ها زن داداشم بهمون گفت که برادرش منو میخواد هم‌کسرشانم شد هم از برارش بالاتر بودم و حس برتری داشتم، جواب بله دادم و ازدواج کردیم از همون اول کمکش کردم خودشو بالا بکشه و پیشرفت کنه خیلی زود به همه جا رسیدیم داداشم و زنشم خیلی با هم خوب بودن دقیقا چیزی که منو ناراحت میکرد همین بود دلم‌ میخواست زندگی من بهتر باشه خوشبخت تر باشم و همه حسرتمو بخورن داداشم خیلی مراقب زندگیش بود و نمیذاشت ما دخالت کنیم حتی نمیذاشت بفهمیم بین خودشو زنش چی میشه و نمیشه مامانم همش‌میگفت خداروشکر که زندگیشون ارومه و مشکلی ندارن اما من نمیتونستم تحمل کنم همش فکر میکردم از من خوشبخت ترن
هدایت شده از مسیر بهشت🌹
۳ خیلی ناراحت شدم خواستگار کم نداشتم اما همه رو رد میکردم مامانم ی روز بهم گفت از ادعات کم کن شوهر کن، همون موقع ها زن داداشم بهمون گفت که برادرش منو میخواد هم‌کسرشانم شد هم از برارش بالاتر بودم و حس برتری داشتم، جواب بله دادم و ازدواج کردیم از همون اول کمکش کردم خودشو بالا بکشه و پیشرفت کنه خیلی زود به همه جا رسیدیم داداشم و زنشم خیلی با هم خوب بودن دقیقا چیزی که منو ناراحت میکرد همین بود دلم‌ میخواست زندگی من بهتر باشه خوشبخت تر باشم و همه حسرتمو بخورن داداشم خیلی مراقب زندگیش بود و نمیذاشت ما دخالت کنیم حتی نمیذاشت بفهمیم بین خودشو زنش چی میشه و نمیشه مامانم همش‌میگفت خداروشکر که زندگیشون ارومه و مشکلی ندارن اما من نمیتونستم تحمل کنم همش فکر میکردم از من خوشبخت ترن
۴ انقدر تو زندگیشون کند و کاو کردم که فهمیدم با هم مشکل دارن و براشون غیرقابل حل شده، تو اوج مشکلاتشون خدا بهشون ی دختر داد، دخترشون دقیقا شبیه مادرش بود و ادم از نگاه کردن بهش سیر نمیشد، نمیتونستم طاقت بیارم برای همین زیر گوش داداشم خوندم که زن بگیر این دختره فکر کرده چون خوشگله از تو سرتره، انقدر گفتم تا برادرم رفت و ی زن پنهانی گرفت یکی دو هفته بعدش پشیمون شد و عذاب وجدان داشت میخواست زن صیغه ایش رو ول کنه برای همین سریع به زن اولش خبر دادم که داداشم چیکار کرده زندگیشون بهم خورد زن داداشم به هیچ صراطی مستقیم نبود فکر نمیکردم اینجوری بشه و طلاق بگیرن اما زن داداشم طلاق گرفت
۵ داداشم که حسابی پشیمون بود منو مقصر دونست و افسرده شد زن داداشمم چند ماه بعدش زن ی مردی که خیلی بهتر از داداشم بود شد، شوهر من که فهمیده بود من زندگی خواهر خودشو داداشمو بهم زدم خیلی عصبی شد و به زور طلاقم داد هر چی التماسش کردم کوتاه نیومد اوازه کارم همه جا پیچید خانواده م بخاطر ابرو منو بردن پیش خودشون ولی از درون طردم کرده بودن، شوهرم که از کنار من رشد کرده بود رفت با یکی ازدواج کرد شاید از من بهتر نباشه اما با ازدواجشون مطمئنم که خوشبختن خیلی پشیمونم و دوس دارم زمان به عقب برگرده اما‌ دیگه نمیشه کاری کرد دارم حسرت لحظه لحظه زندگی مشترکم رو میخورم که چقدر با اشتباهاتم خرابش کردم و راه جبرانم ندارم