#تباهی ۱
شوهر من کارگر ساختمانیه و در واقع بنا هست وضع مالی ما خیلی خوب نبود چون شوهرم کار زیادی بهش نمیدادند و اصلاً تو شهر ما کار به اون صورت نبود که شوهرم بخواد و بتونه مدام بره سر کار با همون درامد کم شروع کردیم به خونه ساختن با قسط و قرض زیاد بالاخره موفق شدیم یه خونه بسازیم اما انقدر بدهکار بودیم که تا ۱۲ سال فقط داشتیم قسط خونه میدادیم بدهیهای خونمون تمومی نداشتن و با وجود یه بچه زندگی واقعاً برامون سخت شده بود اما خدا را شکر به هر شکلی که بود بالاخره تموم شد بعد از اونم پولی نداشتیم که بخوایم وسایل خونه بخریم در گذر زمان به آرومی تونستیم کم کم وسایل ریز بخریم اما وسایل بزرگ مثل فرش یخچال رو نتونستیم عوض کنیم
ادامه دارد
کپی حرام
#تباهی ۲
گرونیها واقعاً کمرشکن بود برای همین نتونستیم تو این چند سال پیشرفت آنچنانی بکنیم و وسیله زیادی بخریم دلم میخواست پیش همه خودم رو بالا ببرم و فکر کنم که ما اوضاع زندگیمون عالیه یه جوری حرف میزدم که انگار وضع مالی شوهرم عالیه، همسایه روبروییمونم شوهرش کارگر بود و وضع مالی آنچنان خوبی نداشتند اما دستشون از ما خیلی بیشتر باز بود و من اصلاً خوشم نمیاومد اونا هم شروع کردن به ساختن خونه انتظار داشتم که مثل ما سختی بکشن و خونشون مدت زمان زیادی بکشه تا حاضر شه اما شغل شوهر اون از شوهر من خیلی بهتر بود درآمدشم بیشتر بود برای همین موفق شدن تو کوتاهترین زمان یه خونه مثل خونه ما حتی بهتر بسازند.
ما اگر برای خونمون بدهکار شدیم اینا همه چیز رو نقد خریدن ی بار که با زنش صحبت میکردم میگفت از بدهی خوشمون نمیاد و به شوهرم گفتم یا نخیر یا اگر خریدی نقد بخر نقد خریدن خیلی بهتره
ادامه دارد
کپی حرام
#تباهی ۳
به ظاهر هیچی نمیگفتم اما از درون واقعاً به هم میریختم که چرا یکی مثل اون باید انقدر راحت صاحب خونه بشه اون وقت ما با زحمت زیادی خودمون رو به اینجا رسوندیم.
سالها حتی یک دست لباس معمولی هم نتونستم برای خودم برای خودم بخرم وقتی رفتم خونشون رو دیدم حسابی حسرت خوردم توالت فرهنگی داشتن خونه ش کابینت بود و همه چیزش حاضر و آماده ی لحظه سختیهایی که خودم کشیدم عین یه فیلم جلوی چشمم رد شد وقتی دیدم گوشه خونه شوفاژه اونم بهم گفت که چون که از بخاری میترسم گاز بگیرتمون شوهرم شوفاژ گذاشته.
دلم میخواست از حسودی بترکم که اینا همچین زندگی درست کردن و من انقدر سختی کشیدمو هنوزم زندگیم درست نیست. وقتی برگشتم خونه به شوهرم گفتم، بهم گفت اوضاع درآمدی همسایه مون از من خیلی بهتره برای همین اونا زودتر از ما میتونن همه چیز بخرن خیلی دلم سوخت مگه من چیم از اون دختره پرافاده کمتر بود که اون میتونست همه چیز داشته باشه و من نه وقتی که تو کوچه میدیدمش
ادامه دارد
کپی حرام
#تباهی ۴
حتی جواب سلامش رو بدم همسایههای دیگه تا حدودی متوجه حال و روز من شده بودن باهام صحبت کردن و گفتن بیخودی ناراحتی اوضاع درآمدی شوهر اون از شما خیلی بهتره شوهرشم دو برابر شوهر تو کار میکند به جای حسادت و این رفتارها برو به شوهرت بگو بیشتر کار کنه که اونم بتونه برای تو همه چیز بخره.
خیلی ناراحت شدم بیشتر ناراحتیم از این بود که همه حق و به اون میدادن و میگفتن کار من اشتباهه خیلی ناراحت شدم که حقو میدن به اون، فوری اومدم خونمون و دیگه بیرون نرفتم از حسودی داشتم میترکیدم به شوهرم گفتم باید سخت کار کنی تا بتونیم وسایل بهتر بخریم بهم گفت من نمیتونم انقدر کار کنما همینقدر بلدم، اگر ناراحتی برو روزگار منو با حسادتهات سیاه کردی اونا اوضاع و درآمدشون از ما خیلی بهتره برا خودشون خرید میکنن من نمیتونم این کارا رو انجام بدم
ادامه دارد
کپی حرام
#تباهی ۵
همسایهمون رو هرجایی که میدیدم بهش دهن کجی میکردم و تحویلش نمیگرفتم توی هر جمعی که میرفتیم سعی میکردم مسخرهاش کنم اگرم حرفی میزد یواشکی دهنم رو کج میکردم و زنای اطرافم میخندیدن بازم دلم آروم نگرفت شروع کردم براش حرف درآوردم گفتم این به خاطر پسرای جوون از در خونشون میاد بیرون اوایل همسایهها مخالفت میکردن و میگفتن اینجوری نیست اما به مرور زمان اونا هم باورشون شد و این حرف توی کوچمون پیچید دلم خنک شده بود یه شب دیدم صدای در بلند شد وقتی که رفتم درو باز کردم دیدم همین همسایهمون پشت دره با شوهرش دوتایی اومده بودن دیدم ناراحت بود، ازم پرسید تا حالا از من چیزی دیدی که کار بدی انجام بدم؟
گفتم نه من چیکار با تو دارم.
گفت دقیقاً سوال منم همینه اگر کاری با من نداری پس چرا نشستی پشت سرم حرف زدی که به خاطر مردای مختلف از خونه میام بیرون تو با زنای دیگه حتی میشینین توی کوچه من همینم نمیام نهایت بیرون رفتن من تا سوپرمارکت سر کوچه است.
خیلی بهم برخورد گفتم من گفتم؟
همسایه پیرمون از پشت سرش گفت آره تو گفتی من رفتم نصیحتش کردم به من گفت این کارو نکرده شوهرشم فهمید منم گفتم تو گفتی که خودت دیدی الانم اومدیم اینجا حرف ثابت شه.
مثل یخ وا رفتم دیگه اوضاع از کنترل من خارج شده بود شوهرم وقتی که دید دیر رفتم خونه اومد ببینه چی شده
ادامه دارد
کپی حرام
#تباهی ۶
وقتی که دید همسایهها در خونه مونن پرسید چی شده؟
همون همسایهمون که فضولی کرده بود تمام ماجرا رو برای شوهرم تعریف کرد شوهرم خیلی عصبانی شد به اونا گفت من معذرت میخوام خودم درستش میکنم بعدم درو بست، یه کتک خیلی بدم بهم زد و گفت وضع اونا خوبه مال ما بده ناراحتی برو اما حق نداری ابرو ریزی کنی، شوهرم رو به زور راضی کردم که منو نفرسته خونه بابام شوهرم حسابی عصبانی بود و گفت باید بری خونه بابات
کلی به پاهاش افتادم که منو بخشید
فرداش رفتم بیرون همسایههام هیچ کدوم محلم نمیذاشتن و هیچکس باهام کاری نداشت چند ماه گذشته رابطم با همه خوب شد و اون همسایهام با وجود اینکه چند سال گذشته هنوز جواب سلام منو نمیده. الان اون همسایهمون وضع مالیش حسابی خوب شده و به همه جا رسیده اما ما فقط داریم درجا میزنیم
پایان
کپی حرام
#تباهی 1
چهلم برادرم که تموم شد دنبال کاراش افتادم برادرم رو توی سانحه تصادف از دست دادیم و از اونجایی که کسی دیگه نبود خودم مجبور بودم که به ناچار دنبال کاراش بیفتم .
حمید برادرم جز بدهکاری چیزی برای خودش جا نگذاشته بود و تنها دارویی که تو این دنیا داشت ماشینی بود که الان توی تصادف تقریبا نابود شده بود.
از فروش پول ماشین فقط تونستم مقدار کمی از بدهیشو بدم اما برادرم بیشتر اون چیزی که فکر میکردم بدهی بالا آورده بود .
مجبور بودم که تمام بدهیاشو صاف کنم در غیر این صورت حال پدرم بد میشد پدرم به خاطر مرگ ناگهانی داداشم افسردگی گرفته بود و حالش اصلاً خوب نبود !
حالا دیگه نمیخواستم که بدترم بشه خودم قبول کردم که تک تک بدهیاشو پرداخت کنم و بدون اینکه پدرم بفهمه قضیه رو حل کنم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تباهی 2
افتادم دنبال یک وام مدت زیادی طول کشید تا وامم ردیف شه اما تونستم وام رو بگیرم و باهاش یه سری از بدهیها رو صاف کنم اما هنوزم بدهی بود مجبور بودم که کار کنم بدهیهای عقب افتاده برادر مرحومم پرداخت کنم از طرفی باید اقساط وام را هم پرداخت میکردم.
منی که تازه سربازیمو تموم کرده بودم بعد از دانشگاه و سربازی باید به فکر زن گرفتن میافتادم اما الان دنبال کارای برادرم بودم و شب و روز تلاش میکردم برای اینکه بدهیهاشو صاف کنم.
انگار بدهیهای حمید تموم شدنی نبودند گاهی اوقات خیلی خسته میشدم اما به به خاطر پدرم مجبور بودم چارهای نداشتم
به خودم که اومدم یک سال از مرگ برادرم گذشته بود طلبکارا بدجوری تو تنگا قرارم میدادند گفته بودن که لطفا به پدرم چیزی نگین من خودم پولتون رو جور میکنم دم به دقیقه تهدید میکردند که بدهیهای برادرتو صاف کن یا اینکه میریم سراغ پدرت! پدرتم مجبور میشه از پول فروش اون خونه بدهیهای پسر مرحومشو بده.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تباهی 3
شک نداشتم که اگه پدرم متوجه بدهی های هنگفتی بشه که برادرم بالا آورده بود زبونم لال یا سکته میکرد یا اینکه به قول طلبکارها حتماً خونه رو میفروخت.
تنها پناه من و مادرم و خواهرم همون خونه بود یه روز که داشتم از خونه بیرون میرفتم زن برادر خدا بیامرزم ،الهه ، جلومو گرفت و گفت_ حامد جان دستت درد نکنه خواهرت گفت که چطور کار میکنی برای اینکه بدهیهای حمیدو پس بدی من که کاری از دستم بر نمیاد خدا هرچی که میخوای بهت بده .
بدجوری کلافه بودم و خسته از اتفاقایی که این روزا افتاد نمیدونستم همه چیکار کرده بود واقعاً تمام زندگیش بدهی بود با لحن طلبکارانه ای رو به زن داداشم گفتم _زن داداش تو تموم اون سالها میدونستی که داداشم داره مدام بدهی بالا میاره و سکوت کردی؟ چرا به ما نگفتی؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تباهی 4
الهه خودش رو به اون راه زد و گفت_ والله منم بیخبر بودم.
ابرویی بالا دادم و شاکی لب زدم_ یعنی میخوای بگی تو خبر نداشتی که اون همه پول قرض میکرده? اصلاً این پولا رو برای چی گرفته؟ الان شما چی داشتین جز اون ماشین که تو تصادف نابود شد من موندم این همه پولی که گرفته از اینور و اونور رو چیکار کرده؟ الان کجان من یک ساله دارم کار میکنم وام گرفتم پول ماشینو دادیم اما بازم بدهی ها صاف نشدن!
بغض بدی به صدای الهه افتاد_ باور کن حامد منم بیخبرم از هیچی خبر ندارم تنها چیزی که میدونم این بود که داداشت مدام ولخرجی میکرد! اما قسم میخورم که حتی یک ثرونم برای من خرج نکرد ! منم ناچار بودم به ادامه اون زندگی و سکوت کردن!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تباهی 6
رو کردم به بابا و گفتم _ شما نمیتونی جای من تصمیم بگیری !من با الهه ازدواج نمیکنم آیندمو تباه نمیکنم به خاطر اینکه الهه اینجا بمونه!
بابام که بدجوری شاکی شده بود عصبی گفت_ این حرفا چیه که میزنی ؟
کلافه جوابشو دادم_ بسه دیگه بابا ! باید تاوان همه چیز رو من پس بدم!
من زندگی خودمو می کنم و با هرکی میخوام ازدواج میکنم!
حرف آخرم مصمم گفتم از اون خونه بیرون آمدم تهدیدشون کردم که اگه یک بار دیگه بحث ازدواج منو الهه باز بشه برای همیشه از اون خونه میرم پدر و مادرم از ترس دیگه حرفی نزدن چند ماه بعدش موفق شدم بدهی هارو تموم کنم و فقط اقساط وام موند
منم دیگه رفتم دنبال زندگیم و با دختری که بهش علاقمند شدم ازدواج کردم الهه هم دو سال بعد از اون ماجرا خبر اومد که با پسرخاله خودش ازدواج کرده پدرم خیلی عصبی بود اما من از حتی اگه یه گذشته برمیگشتم بازم این کارو نمیکردم!
من به خاطر حمید هر کاری کردم به خاطر برادر مرحومم!
اما دیگه حاضر نیستم برم با زنی که دوستش ندارم ازدواج کنم! من الان زندگی خودمو دارم و با زنم کسی که خودم انتخابش کردم خوشبختم.
پایان.
کپی حرام.