#تکبر ۱
شوهرم کامیون داشت و اوضاع مالیمون حسابی عالی بود خیلی به خودم مغرور شده بودم درآمد شوهرم بالا بود و رفاه زیادی هم داشتم خیلی زندگیم خوب بود تا اینکه پسر بزرگم اومد و گفت که ماشینو بدید به من من باهاش کار میکنم درآمدش نصف نصف برای اینکه هم شوهرم سنش رفته بود بالا هم به پسرمون ی کمکی کرده باشیم قبول کردیم پسر من شروع کرد باهاش کار کردن عروسم خیلی ولخرج بود بارها بهش گفتم اگر بتونی یه مقدار پسانداز کنی ما هم بهتون کمک میکنیم یه ماشین جدا برای خودتون بخرید که درآمدشم کامل برای خودتون باشه این یکی هم هست حسابی اوضاعتون عالی میشه اما هر بار به شکلهای مختلف بهم میگفت تو کار من دخالت نکن و از لج منم که شده شروع میکرد ولخرجی کردن
ادامه دارد
کپی حرام
#تکبر ۲
دلم برای پسرم میسوخت اما نمیخواستم زیاد تو زندگیش دخالت کنم که یه وقت اونی که میشه مقصرو اضافه من باشم برای همین سکوت کردم وقتی به خودمون اومدیم متوجه شدم که پسرم یه بدهی خیلی سنگین درست کرده ازش پرسیدم چرا که گفت هر ماه پول کم میآوردم و مجبور میشدم برم قرض کنم و نزول کنم که بتونم از پس مخارج خونه بر بیام بهش گفتم دقیقاً همون مقداری که شما میبرید برای خونتون ما هم میبریم پس چطوریه که ما کم نمیاریم پسرم هیچی نگفت اما من میدونستم عروسم مدام داره ولخرجی میکنه به پسرم گفتم نیازی نیست که ما هر هفته یه شب کل فامیل رو دعوت کنیم خونمون یا هر روز بریم لباسهای مختلف بخریم به زنت تذکر بده.
عروس من مدام در حال خرید و مهمونیهای مختلف بود میخواست در سطح خیلی بالایی زندگی کنه اما حواسش نبود که درآمد شوهرش باید برسه
ادامه دارد
کپی حرام
#تکبر ۳
شوهرم برای تسویه اون بدهیها و نجات خودمون و پسرمون ماشین و خونه خودمون رو فروخت تنها پولی که از اون ماشین و خونه موند مقدار خیلی کمی بود که فقط باهاش تونستیم ی خونه خیلی کوچیک توی یکی از محلههای حاشیهای شهرمون بخریم برام سخت بود از اون بالا یه دفعه بیفتم پایین وقتی که اومدم توی کوچه مون شروع کردم با همسایهها جور شدم میخواستم حداقل یه جوری خودم رو آروم کنم یه سری از همسایههام همیشه مینشستن جلوی کوچه و حرف میزدن به جز یکی از خونهها چند باری برام سوال شد که اون چرا نمیاد بیرون از همسایهها که پرسیدم شروع کردن گفتن این خیلی زبونش تلخه و رکه اصلاً سمتش نرو انقدر از این دختر برای من بد گفتن، که من با اینکه شناختی ازش نداشتم ازش خیلی بدم اومد اصلاً دلم نمیخواست همون یه وقتی هم که از کنارم رد میشه و سلام میده جوابش رو بدم بیشتر وقتها جوابش رو نمیدادم و اگرم گله میکرد میگفتم گوشم سنگینه نمیشنوم اونم هیچی نمیگفت
ادامه دارد
کپی حرام
#تکبر ۴
تا اینکه یه روز توی خونه حالم بد شد هیچ کدوم از همسایههام سراغم نیومدن با اینکه همه میدونستن و خبر داشتن که حال من چطوره در نهایت ناباوری دیدم که همون دختری که ازش بدم میاد با یه کاسه سوپ اومد خونه م و بهم داد که بخورم، خونه مون حسابی به هم ریخته بود همه چیزو جمع کرد و مرتب کرد شوهرم از کار افتاده بود و عروسم هم نمیاومد برام کاری انجام بده اما با اینکه این دختر با من هیچ نسبتی نداشت و وظیفه ای هم نداشت ولی هر روز صبح میومد تمام کارامو انجام میداد و غذام رو آماده میکرد میرفت اون نمیدونست که من چرا اون همه کم محلیش میکردم حتی با خودش فکر میکرد من گوشم سنگینه و با من بلند بلند حرف میزد ولی پیش خودم خیلی شرمنده شدم ازش و
ادامه دارد
کپی حرام
#تکبر ۵
خجالت کشیدم از اون ماجرا به بعد باهاش خیلی خوب شدم و تلاش کردم هر جوری که میتونم خوبیهاشو جبران کنم به مرور که باهاش حرف زدم متوجه شدم که اصلا زبونش تلخ نیست و ادم رکی هم نیست تازه فهمیدم که چون نمیاد بشینه تو کوچه زن ها براش حرف در اوردن چون اون دوست نداره بشینه تو کوچه
خواهش میکنم مثل من تحت تاثیر حرف دیگران با بقیه بد نشید و قضاوتشون نکنید من الان پیش خدای خودم حسابی شرمندم
پایان
کپی حرام