eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 خواهر شوهرم مهری مجرد بود و سال‌ها بود که پیش ما زندگی می‌کرد من با همسرم و دوتا پسرام و دخترم همراه با خواهر شوهرم مهری توی خونه کوچیک زندگی می‌کردیم شوهرم کارگری می‌کرد و از همون طریق خرج ما رو می‌داد خدا را شکر وضع زندگیمون خوب بود شوهرم کار می‌کرد و با کار کردن خرجی زندگیمون رو می‌داد اما تنها مشکلم جاریم بود که همسایه‌مون بود. مرجان زن خیلی سنگدلی بود که قبلاً مهری پیش اونا زندگی می‌کرد انقدر باهاش دعوا کرد که برادر شوهرم مهری رو از خونه بیرون انداخت شوهرمم مهری رو آورد و از اون روز پیش ما زندگی می‌کرد. مهری خیلی خانم بود و با وجود سختی‌های زیادی که توی زندگی کشیده بود و ظلم هایی که مرجان در حقش کرده بود بازم مهربون بود . مرجان خیلی مهری را آزار می‌داد من خودم با چشمای خودم دیدم که خیلی ازش کار می‌کشید و مدام مهری در حال تمیز کردن خونه خونه بود و در نهایت مرجان اون رو با دعوا و آبروریزی از اون خونه بیرون انداخت. ادامه دارد. کپی حرام
3 اصلاً از رفتارهای مرجان خوشم نمی‌اومد! این چه طرز برخورد با مهری بود مهری خیلی فهمیده بود که جوابشو نمی‌داد. بعد رفتن مهری مرجان با کنایه گفت _ جاری جون انگار امروز مهری خونتو حسابی تمیز کرده ! نتونستم خودمو کنترل کنم و با لحن طلبکارانه جوابشو دادم_ عزیزم من خودم خونمو تمیز کردم مهریم اصرار داشت که بهم کمک کنه . پوزخندی زد _حالا هرچی عزیزم بگذریم.. ادامه داد _ خوب دیگه چه خبرا با مهری چیکار می‌کنید؟ اذیت که نمی‌کنه می‌دونستم این مرجان اومده که بازم بین ما رو به هم بزنه و از مهری بد بگه! همیشه کارش همین بود میومد از مهری بد می‌گفت و بعدش می‌رفت ولی من دیگه اصلاً به حرفاش اهمیت نمی‌دادم چون خودم مهری رو خوب می‌شناختم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
هدایت شده از مسیر بهشت🌹
4 خودمو جمع و جور کردم و گفتم_ خداروشکر مرجان جان ما که خیلی وقته با هم زندگی می‌کنیم و خدا رو شکر راضی هستیم. با دهن کجی گفت_ آره معلومه که شما راضی هستین! ولی انگار مهری یکم ناراضیه. اخمی‌کردم و گفتم_ منظورت از این حرفا چیه؟ مرجان باز می‌خوای چی بگی؟ پوفی کشید و گفت :عزیزم چرا انقدر زود ترش می‌کنی من فقط دارم حرفای مهری رو میگم. کلافه رو بهش گفتم_ مهری چی به تو گفته ؟ مهری که اصلاً با تو حرف نمی‌زنه الانم لطفا بس کن. گفت_ آره با من حرف نمی‌زنه ولی با شوهرم درد و دل کرده گفته تو خونه سجاد زیاد راحت نیستم! نذاشتم ادامه بده و ملتمسانه گفتم _مرجان تو رو خدا کافیه هیچی نگو اگرم حرفی زده تو رو خدا راز نگهدار باش. اما بی اهمیت ادامه داد _ من دارم به خاطر خودتون میگم تا بدونید مهدی چه آدمیه. ادامه‌دارد. کپی حرام.
5 مرجان به حرفاش ادامه می‌داد می‌گفت که مهری به شوهرش گفته ناهید صبح تا شب ازم کار می‌کشه و آخر سر یه لقمه به زور بهم میدن . می‌دونستم که تموم حرفاش دروغه تو این سال‌هایی که مهری پیش ما زندگی کرده تنها هدف مرجان این بود که مهری رو هم از اینجا بیرون کنه نمی‌دونم چه دشمنی با مهریه بیچاره داشت! مهری که آزارش به هیچکس نمی‌رسید و بعد از مرگ پدر و مادرش تنها امیدش به این دو برادر بود . اما مرجان می‌خواست با این کارا برادراشو هم ازش بگیره ! آدم بخیل همین بود. حرفاش حتی ذره‌ای برام اهمیت نداشتن و بهشون باور نداشتم چند لحظه بعد بلند شد و رفت. چیزی نگذشته بود که مهری با قیافه در هم به خونه اومد و به اتاقش رفت به دنبالش رفتم و گفتم _مهری جان اتفاقی افتاده ؟ سرش رو به اطراف تکون داد_ نه زن داداش فقط یه خورده خستم. اما من می‌دونستم که قضیه خستگی نیست و مهری از یک موضوع ناراحته اونقدر اصرار کردم که بالاخره به حرف اومد. ادامه دارد. کپی حرام.
6 مهری با بغض گفت_ زن داداش تو نمی‌خوای من اینجا باشم؟ با تعجب گفتم؟ چرا ؟ چیزی شده عزیزم؟ کسی حرفی زده؟ مهری همونطور با گریه گفت_ آره مرجان اومد بهم گفت که ناهید از حضور تو تو اون خونه ناراضیه و نمی‌خوان که اونجا باشی. کلافه پوفی کشیدم از دست تو مرجان! تنها هدفش دو بهم زنی بود. با مهری نشستیم باهاش حرف زدم بهش گفتم که مرجان قبل اومدن اون چه حرفایی بهم زده و تنها هدفش اینه که اونو از این خونه بیرون کنه. مهری تا حدودی آروم شد . بعد از اینکه سجاد به خونه اومد ماجرا رو براش توضیح دادم و گفتم که مرجان هر بار میاد اینجا سعی داره که با کاراش مهری رو از این خونه بیرون کنه . سجاد رفت پیش داداشش و باهاش حرف زد و ازش خواست دیگه نذاره زنش به خونه ما بیاد و از اون موقع رفت و آمد مرجان به خونمون کاملاً قطع شد. ما هم در کنار هم زندگیمونو کردیم و بدون حضور مرجان خیلی خوشحال‌تر بودیم. پایان. کپی حرام.