#دوست ۱
من خیلی رفیق باز بودم وقتی مجرد بودم مامانم گفت عیبی نداره بابا با دوستات خوش بگذرون اما داداشم مخالف بود و میگفت دختر نباید انقدر با دوستهاش باشه و در اینده مشکل ساز میشه ولی من اهمیت ندادم هر روز رابطه م با دوستام صمیمی تر می شد و با هم بهتر میشدیم خلاصه زمان گذشته یکی یکی ازدواج کردیم و بچه دار شدیم هر گدوم که بچه دار میشدیم حس میکردیم خواهرمون بچه دار شده انقد که خوشحال میشدیم داداشم با یه دختری از یه شهر دیگه ازدواج کرد زنش مثل خودش دوستی نداشت و به من گفت که اینقدر با دوستات صمیمی نباش ی روزی زندگیت خراب میشه ها محلش نذاشتممامانم گفت عروس سرت به کارت باشه اونم هیچی نگفت دوباره داداشم گفت قید دوستات رو بزن منم یه بار برگشتم بهش گفتم تو چون زنت دوستی نداره به من حسودی میکنه
#دوست ۲
زنت تورو پر می کنه بیای سر من چون حسودی میکنید و میخوای زنت مثل من باشه شوهرم از کارهای من راضی نبود هر موقعی که بهم حرف میزد دعوا مرافعه می کردم قهر کردم تا کوتاه بیاد ی روز زن داداشم رو دیدم بهش گفتم کاری به من نداشته باش که به داداشم بگی بیاد سراغم ناراحت شد به من گفت مشکلات بین خواهر و برادری تو به سمت من نکش به من ربطی نداره تو با دوستت میگردی ولی حواست به زندگیت باشه خواهرانه میگم، داداشم و زن عاشق هم بودن رابطه شون خیلی خوب بود و همو دوست داشتن جوری که زبانزد بودن با اینکه زندگی من پر از مشکل بود و شوهرم باهام سرد برخورد میکرد ولی واقعاً اون لحظه از زندگیم به هیچ چیزی اهمیت نمیدادم تو پدرم فوت شده بود و حمایت مادرم رو داشتم
#دوست ۳
هرکاری دلم میخواست میکردم و فکر میکردم گه شوهرم تحت هر شرایطی باهامه و تحملم میکمه اما اشتباه میکردم با اینکه خیلی دوسم داشت وودر رفتار و عمل ثایت کرده بود ولی ی روز متوجه شدم که هر ادمی هر چقدرم دوسمون داشته باشه بازم دنبال ارامش و راحتی خودشه هر یه روز متوجه رابطه پنهانی شوهرم با ی زن شدم بعد از کلی دعوا و داد و بیداد رفتم خونه مادرم و بعد از چند روز رفتم دادگاه طلاق بگیرم اصلا نمیتونستم با خیانت کنار بیام و بنظرم این کار شوهرم خیلی بد بود ولی داداشم طرف شوهرم بود میگفت درسته که خیانت کرده و نباید میکرده درسته که کارش بد بوده ولی ی نگاه به ختدت بنداز ببین چی شد که زندگیت به این مرحله رسید یکی از دوستام بهم می گفت آره تو باید طلاق بگیری اون مرد زندگی نیست شوهرمم همش واسطه میفرستاد یا میومد میگفت دوست دارم خیلی دوست دارم ببخشید حالا یه اشتباهی کردم برگرد
#دوست ۴
منم بالاخره بخاطر بچه م برگشتم هم تنهایی از پس بزرگ کردنش بر نمیومدم هم اینکه بچه م پدرشو میخواست چه خوشم بیا و چه خوشم نیاد اون نیاز به هردوی ما داشت از طرفی هم هزینه ها خیلی بالا بود و منم توی ی ارایشگاه کار میکردم و حقوقم اندازه خودمم نبود چه برسه به بچه م به زنداداشم گفتم نمیدونم کجا اشتباه کردم که گفت خیلی جاها اشتباه کردی نمیخوام فاز نصیحت بردارم و برات قصه بگم ولی حیلی برای شوهرت کم گذاشتی زندگی مشترک یعنی اینکه هر دو به هم محبت کنید ولی تو اصلا اونو ندیدی چه برسه به محبت انقدر حسرت دوست داشتن و جای خالی تو زندگیت گذاشتی یکی دیگه اومد اون جای خالی رو پر کرد الانم این مشکل به دست خودت حل میشه و میتونی اوضاع رو درست کنی هیچ کس کاری ازش برنمیاد که برای تو انجام بده زندگیت رو جمع کن یه روزی با دوستام دورهمی داشتیم
#دوست ۵
رفتم اتاق خواب دوستم که آرایشم رو تمدید گوشی صمیمی ترین دوستم روی میز ارایش بود یواشکی برداشتم از قبل دیده بودم که رمز گوشیش چیه زدم وارد پیامک هاش شدم با خواهرش خیلی پیامبازی کرده بود نشستم به خوندن گفته بود که بهار خیلی خنگه لیاقت این مرد و نداره همشناز الکی میکنه از بس چسیبده به ما شوهرش بهش خیانت کرد من تحریکش میکنم که طلاق بگیره وقتی طلاق گرفت تو برو سر راه شوهرش و زنش بشو یارو خیلی خوبه هم دست و دلبازه هم اهل مسافرت این بیشعوره، باورمنمیشد صمیمی ترین دوستم همچین نقشه ای برام کشیده از اتاق بیرون اومد وسایلم رو برداشتم و برگشتم خونه اول زنگ زدم به زنداداشم و ازش عذر خواهی کردم بعدم چسبیدم به زندگیم و شوهرم و دیگه هیچ وقت سراغ رفیقام نرفتم
#دوست ۱
من وقتی که دانشجو بودم توی دانشگاه با شوهرم دوست شدیم و ازدواج کردیم من و علی زندگی خوبی داشتیم علی با یکی از دوستای دوران بچگیش خیلی دوست داشت رفت و آمد کنه و بعد از چند بار که باهاس تماس گرفته بود و تونسته بود باهاش ارتباط بگیره دعوتشون کرد خونمون اونا ازدواجشون سنتی بود و در ظاهر خیلی همدیگرو دوست داشتن همسر رضا زن خوبی بود من ازش خوشم میومد با هم صحبت میکردیم آدم های محترمی بودن علی و رضا تمایل داشتند که با هم دیگه ارتباط بگیرند منو همسر رضا به خواسته شون تن دادیم بعد از اینکه ما رضا رو پیدا کرده بودیم متوجه شدیم که ازدواج کرده رفت و آمد زیادی می کردیم صمیمیت ما هر روز بیشتر از قبل بود
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۲
یا ما می رفتیم خونشون یا اونا خونه ما بودن، علی می گفت که قبلا با رضا عین دوتا برادر بودند و خیلی صمیمی بودن رابطشون چیز بدی نبود که من بخوام جلوش رو بگیرم هر روز صمیمی تر بودیم و تقریبا همه می گفتند انگار علی و رضا برادرن و منو شکوفه همسر رضا جاری هستیم خیلی خوش میگذشت اما زن رضا از زندگیش خیلی ناراضی بود همیشه پیشم تعریف میکرد که رضا یه وقتا منو نادیده میگیره یا به خواسته هام اهمیت نمیده همیشه بهش میگفتم که زندگی قرار نیست به وقف مراد ما باشه یه وقتا ما باید خودمون را با شرایط تطبیق بدیم شوهرت مرد خوبیه عادیه یکم اختلاف نظر داشته باشید اما در حالت کلی شوهرت آدمیه که میشه بهش تکیه کرد شکوفه گاهی از علی تعریف میکرد و اینکه خیلی مرد خوبیه، علی و رضا خیلی بهم اعتماد داشتن گاهی اوقات مثلا علی زنگ میزد و میخواست که رضا منو تا جایی ببره
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۳
یا اگر شکوفه جایی بود و رضا نمیتونست بره دنبالش ما میرفتیم رابطمون خوب بود تا اینکه من به علی گفتم می خوام شاغل بشم بر خلاف قبل که علی مخالف بود اینبار استقبال کرد و گفت که تصمیم خوبیه و اجازه داد که من سرکار برم ولی موافقت یهوییش شک برانگیز بود وقتی که برای شکوفه گفتم شکوفه بهم گفت که بیخودی دارم گیر میدم و علی مرد خوبیه هر چقدر بهش می گفتم که رفتار علی مشکوکه شکوفه می گفت که نه تو بیخودی گیر دادی به شوهرت و علی فقط به تو اجازه داده که بری سرکار، رضا خیلی چشم پاک بود من توی اون چند سال رفت و آمدی که داشتیم هیچ وقت ندیده بودم که یک نگاه ناجور یا نابجایی بهم بکنه خیلی حیای چشمی داشت از وقتی که سر کار میرفتم شکوفه رابطه اش رو با من صمیمی تر از قبل کرده بود یه روز سر کارم حالم خوب نبود صاحبکارم بهم گفت که میتونم زودتر برم خونه و مشکلی نداره منم از خدا خواسته اومدم خونه میدونستم که علی سر کاره اما وقتی که وارد شدم متوجه صداهای خاصی از اتاق خواب شدم از لای در نگاه کردم و شکوفه با علی میگفت و می خندید و حجاب روی سرش نداشت. اصلا چرا خونهی ما بود! خیلی دلم شکست اما اروم بیرون اومدم و فوری با رضا تماس گرفتم و ازش خواستم که بیاد خونه ما خودمم توی حیاط نشستم رضا در عرض چند دقیقه خودش رو رسوند خونه ما با هم رفتیم تو خونه میخواستم شکوفه رو ببینه و مطمئن بشه که بعدها نگه بهش تهمت زدی وقتی که رضا شکوفه و علی رو با هم دید بهشون حمله کرد و کتکشون زد منم از ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۴
رضا شکوفه رو با کتک از خونه ما بیرون برد علی هم همش بهم میگفت توضیح میدم نمیدونم چیو میخواست توضیح بده همه چیز واضح بود خیلی بهم التماس کرد که ترکش نکنم میگفت پشیمونم و اشتباه کردی هر کاری بگی میکنم بهش گفتم فقط می خوام طلاقم بده و تحت هیچ شرایطی حاضر به ادامه زندگی نیستم وقتی که دید من انقدر ازش ناراحتم و حاضر به ادامه زندگی نیستم تنها کاری که در حق من کرد در واقع تنها خوبیی که در حق من کرد این بود که خیلی راحت طلاقم داد و من تونستم از دستش راحت بشم خبر داشتم که رضا هم شکوفه را طلاق داده نمیدونستم که شکوفه و علی بازم باهم هستن یا نه و اصلا برام مهم نبود فقط تلاش میکردم خودم رو نجات بدم مدتی گذشت و من تونستم جایگاه خوبی تو جامعه پیدا کنم از لحاظ شغلی خیلی پیشرفت کرده بودم یه روز علی باهام تماس گرفت
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۴
رضا شکوفه رو با کتک از خونه ما بیرون برد علی هم همش بهم میگفت توضیح میدم نمیدونم چیو میخواست توضیح بده همه چیز واضح بود خیلی بهم التماس کرد که ترکش نکنم میگفت پشیمونم و اشتباه کردی هر کاری بگی میکنم بهش گفتم فقط می خوام طلاقم بده و تحت هیچ شرایطی حاضر به ادامه زندگی نیستم وقتی که دید من انقدر ازش ناراحتم و حاضر به ادامه زندگی نیستم تنها کاری که در حق من کرد در واقع تنها خوبیی که در حق من کرد این بود که خیلی راحت طلاقم داد و من تونستم از دستش راحت بشم خبر داشتم که رضا هم شکوفه را طلاق داده نمیدونستم که شکوفه و علی بازم باهم هستن یا نه و اصلا برام مهم نبود فقط تلاش میکردم خودم رو نجات بدم مدتی گذشت و من تونستم جایگاه خوبی تو جامعه پیدا کنم از لحاظ شغلی خیلی پیشرفت کرده بودم یه روز علی باهام تماس گرفت
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۵
شروع کرد به حرف زدن از گذشته و اینکه چقدر هر دو داغون شدیم گفت که میخواد من رو ببینه و منم قبول کردم تو ی کافه قرار گذاشتیم وقتی دیدمش شروع کرد به تعریف کردن که بعد از طلاق چقدر شکست خورده و سرخورده شده و ناراحت بوده دلم براش سوخت شاید تنها کسی که درکش می کرد من بودم هر دو باهم در یک شرایط یکسان بودیم تعریف کرد که شکوفه چند بار خواسته برگرده سر زندگیش اما رضا اجازه نداده و گفته که دیگه نمیخوادش منم گفتم که علی چند بار دنبالم اومد برنگشتم بهم گفت یه چیزی می خوام بهت بگم ولی نمیدونم چه جوری بگم من منظور خاصی به تو نداشتم و ندارم همون موقعی که زن علی بودی نگاه نابجایی بهت نکردم چون تو زن دوستم بودی اما الان که هر دو طلاق گرفتیم و هر دو یه درد رو کشیدیم ازت می خوام که با من ازدواج کنی دنبال انتقام گرفتن از علی نیستم چون میدونم که هنوز بهت علاقه دارم ولی من اگر اومدم ازت خواستگاری کنم به خاطر خودت بوده
ادامه دارد
کپی حرام
#دوست ۶
پیشنهادش خوب بود منم ازش خوشم میومد اگر توی این دنیا یک نفر میتونست من رو درک کنه همین رضا بود ازش چند روز مهلت خواستم برای اینکه فکر کنم و اونم قبول کرد بعد از چند روز زنگ زد و جواب خواست منم جواب بله دادم و با خانواده ش اومد خواستگاری بعد از ازدواج متوجه شدم که شکوفه تمام حرف هایی که راجع به رضا میزده دروغ بوده اتفاقاً رضا مرد خوش اخلاق و خوش رفتاری بود بر عکس علی که یه وقتا زیادی عصبانی میشد اما رضا خیلی خودش رو کنترل میکرد با رضا زندگی عاشقانه ای دارم و خیلی خوشبختم بعد از ازدواج هم فوری باردار شدم الان سه تا بچه داریم و هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم من شاید یک بار زندگیم رو به شکوفه باختم اما چیز با ارزش تری رو به دست آوردم
رضا خیلی از علی بهتره حداقل میدونم که تا آخر عمر بهم وفاداره خداروشکر می کنم که با رضا خوشبختم
پایان
کپی حرام