#روزگارتلخ 1
شوهرم نظامی بود و به خاطر کارش مجبور شدیم که بیایم تهران.
خونه و زندگی رو بردیم تهران و همونجا موندگار شدیم.
دخترم الهه اون موقع هفت سال داشت و کلاس اول میرفت.
همه چیز خیلی خوب پیش میرفت و زندگی خوبی داشتیم. درسته که مادرشوهرم یکمی زیادی دلتنگ شوهرم میشد اما اونم به مرور عادت کرده بود.
یک مدت بود که متوجه عوض شدن رفتارای علی شده بودم.
دیگه مثل قبل آنچنان حوصله نداشت و گاهی اوقات زود عصبی میشد.
به نظرم اصلا عادی نبود من شوهرم رو میشناختم به ندرت عصبی میشد اما این اواخر زود به زود جوش میآورد.
با خودم فکر کردم حتما به خاطر خستگی کاره آخه این اواخر شيفت شب هم اضافه میگرفت . اما من اصلا راضی نبودم که خودشو به خاطر ماها انقدر اذیت کنه.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#روزگارتلخ 3
برای دیدن پدرش چه حسرتی داشتم. من نمیخوام دخترم همچین احساسی داشته باشه. وقتی که علی بیاد خونه همه چیزو بهش میگم ازش میخوام که طبق روال قبل شب ها بیاد خونه و پیش خانواده ش باشه.
الهه رو بغل کردم و بوسیدمش _ باشه مامانی حتما بهش میگم تو غصه نخور.
صبح که الهه رفت مدرسه بلافاصله بعدش علی به خونه اومد.
کاش کمی زودتر می اومد که الهه پدرش رو میدید دیشب خیلی برای دخترم ناراحت بودم .
به استقبالش رفتم خوش اومدی عزیزم. خسته نباشی.
ممنونی گفت و بعد ادامه داد_ الهه کجاست؟
_همین الان پيش پای تو رفت مدرسه.
ناامید لب زد_ گفتم ببینمش.
_ اونم خیلی دلتنگته علی. می گفت به بابا بگو ظهر بمونه که بیام ببینمش.
کلافه گفت_ خودت که میدونی نمیشه باید زودتر برم سرکارم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#روزگارتلخ 6
تمام این مدت بهش مشکوک شده بودم از تعغیر رفتاراش و خیلی کارای دیگه . الانم فهمیدم که شيفت شب دروغ و بهونه بوده!
ناباورانه لب زدم_ چطور اینکارو کردی علی؟ زندگیمونو تباه کردی.
انکار کرد و از اونجایی که من مطمئن بودم شروع کردم به گریه و تهدیدش کردم که اگه مواد رو کنار نذاره طلاق می گیرم.
خودم افتادم دنبال کاراش و بستریش کردم . یه زن تنها تو شهر غریب با یه دختر بچه دنبال کارای شوهر معتادش افتاده بود! چه روزای سختی داشتم خیلی تلخ بودن هنوزم با یادآوریشون اشک تو چشمام جمع می شه.
علی ترک کرد و سال ۸۷ بود که اون موقع یا باید ۸۰ ضربه شلاق میخورد یا از نظام اخراج میشد.
در نهایت از نظام بیرون اومد و به شهرستان برگشتیم. برای من همین که علی ترک کرد و به زندگی برگشت کافی بود. الان پونزده سال از اون ماجرا گذشت . علی تو مطب عموش منشیه و منم هرازگاهی کمکش میکنم.
دخترمون الهه شوهر کرده و زندگی ماهم خداروشکر خوبه.
پایان.
کپی حرام.