#زیاده_خواهی ۱
من جوونتر که بودم خیلی کار و تلاش میکردم خودمو به یه جایی برسونم به هر قیمتی هم که شده حاضر بودم پیشرفت کنم زمانی که مجرد بودم بیشتر شبا خونه نمیاومدم و وایمیستادم سر کار می خواستم زودتر از همه به همه چیز برسم پدرم خونه نداشت و مستاجر بودیم برای همین به برادر کوچیکم گفتم بیا هر کدوم یه بخشی از پساندازمون رو بزاریم و یه خونه بخریم که پدر و مادرمون توش زندگی کنند برادرم قبول کرد و یه خونه خریدیم به اسم هر دوتامون بود با این شرط تا زمانی که پدر و مادرمون زنده هستند داخلش زندگی کنن.
مادرم گفت تو انقدر کارو تلاش میکنی زن بگیر تا یه زندگی کامل داشته باشی اولش قبول نکردم اما بعد دیدم داشتن یه زن و یه زندگی آرامش خیلی زیادی به آدم میده و قبول کردم که ازدواج کنم زنم به انتخاب مادرم بود دختر قد بلند و خوش سیمایی که از طریق یکی از دوستانش برام پیدا کرد دختر قانع و ساکتی بود اصلاً هیچ وقت جوابم رو نداد تو مدتی که عقد بودیم با هم همه جا میرفتیم و میچرخیدیم از همون اولم بهم گفت اگر موافق باشی با همدیگه انقدر تلاش کنیم تا زندگیمون رو به یه جایی برسونیم
ادامه دارد
کپی حرام
#زیاده_خواهی ۲
اینکه انقدر قشنگ و پخته فکر میکرد باعث شد که بیشتر از قبل نسبت بهش جذب بشم فوری عروسی گرفتم که با زنم زیر یه سقف زندگی کنیم بعد از ازدواج و چند سال مستاجری انقدر قناعت کرد و پول جمع کردیم که موفق شدیم یه خونه بخریم این خونه دقیقاً چند تا خونه با خونهای که پدر و مادرم داخلش زندگی میکردند فاصله داشت توقع داشتم وقتی که خونه میخریم دیگه چیزی دلم نخواد و یه جورایی به آرامش ذهنی برسم اما دلم میخواست که بیشتر داشته باشم یه مدتی گذشت و حس کردم خونمون خیلی کوچیکه در عوض خونهای که پدر مادرم توش بودن بزرگتر بود برای همین رفتم و شروع کردم طبقه بالای خونه پدرم رو ساختم چون نصفش برا خودم بود کسی نمیتونست بهم حرفی بزنه وقتی که ساختمش با همسرم اونجا زندگی کردیم
ادامه دارد
کپی حرام
#زیاده_خواهی ۳
بیشترین دلیلی که من طبقه دوم خونه بابام رو ساختم این بود که نمیخواستم برادرم صاحب اونجا بشه بیشترین سهمو میخواستم خودم داشته باشم با این انگیزه که یه وقت برادرم اونجا رو نسازه و صاحب یه خونه نشه اون خونه رو ساختم و توش زندگی کردم.
ی روز برادرم اومد و بهم گفت که یه نفرو پیدا کرده با هم خونههای کلنگی میخرن و یه دستی به سر روش میکشن میفروشن بهم گفت اگر دوست داری تو هم بیا توی این کار، وسوسه شدم و قبول کردم توی اون کار برای شروع سرمایه لازم داشتم ماشینم رو فروختم اما سرمایهام کم بود طلاهای همسرمم فروختیم و شروع کردم به کار کردن خونههای خیلی کوچیک رو پولم میرسید که بخرم برای همین سودی که میکردم زیاد چشمگیر نبود
ادامه دارد
کپی حرام
#زیاده_خواهی ۴
خونه قبلیمون رو گذاشتم برای فروش خودم رو قانع کردم که الان صاحب یه طبقه و نصف خونه بابامم در صورتی که داداشم فقط یه نصفه داره خونه رو که گذاشتم برای فروش همسرم خیلی باهام مخالفت کرد اما زورش بهم نرسید یه روز سر فروش خونه دعوامون شد با پا زدم توی کمرش که چندتا مهره ش شکست، خونه رو با وجود مخالفتهای همسرم فروختم با سرمایه قبلی که داشتم ترکیب کردم و یه خونه بزرگتر خریدم دستی به سر و روش کشیدم وقتی که فروختمش سودش بیشتر بود برای همین این دفعه رفتم و یه خونه بزرگتر خریدم چند وقت بعد دیدم یه نفر اومد و گفت که این خونه برای اونه جلوش وایسادم و گفتم نمیذارم وارد خونه بشه اونم رفت و فرداش با یه مامور اومد در خونمون رفتیم دادگاه
ادامه دارد
کپی حرام
#زیاده_خواهی ۵
مدارکش رو به قاضی داد و قاضی حق رو به اون داد گفت که خونه اون بوده و برادرش بدون اجازه ش فروخته برای همین من دیگه نباید میرفتم توی اون خونه تا زمانی که برادره رو دستگیر کنن و پول منو بهم پس بدن زنم حسابی سرزنشم کرد و گفت ما یه خونه داشتیم برای اینکه یه وقت برادرت زودتر نسازه و تو بیشتر از همه داشته باشی اومدی و اینجا رو ساختی هم اون خونه رو از دست دادی هم ماشینت رو اینا همش به خاطر طمع خودت است هیچ حرفی برای گفتن نداشتم در عوض برادرم به همه جا رسید از شراکت با همون آدم تونست ثروت خوبی به هم بزنه منم که هیچ پولی برام نمونده بود مجبور شدم نصفه خونه پدرم رو که به نامم بود بفروشم به برادرم تا حداقل یکم پول دستم بیاد بتونم ی کاری کنم، از کنار طمعم هرچی که داشتم رو از دست دادم الان دوباره شروع کردم به کار کردن ولی این بار زیاده خواهیم رو کنار گذاشتم که حداقل بتونم خودمو به یه جای درست حسابی برسونم
پایان
کپی حرام