#سرنوشت_۱
امروز آخرین روزیه که خونوادم و عشقمو میبینم و قراره فردا خودمو به عنوان سرباز معرفی کنم ، صبح با نرگس حرف زدم و برای بعد از ظهر با همدیگه قرار گذاشتیم من و نرگس خیلی همدیگرو دوست داریم ولی پدرش مخالف ازدواجمونه و شرطش برای ازدواجمون سربازی منه منم به خاطر نرگس قبول کردم که قبل رفتن به دانشگاه اول سربازیمو بگذرونم ، آماده شدم و از خونه زدم بیرون وقتی رسیدم نرگس قبل من اونجا بود با دیدن من از سر جاش بلند شد و لبخندی به روم زد و بعد سلام کردن روی صندلیهامون نشستیم نمیدونستم چطوری میخوام دوری نرگس رو تحمل کنم ولی مجبور بودم برای اینکه یک عمر کنارش زندگی کنم و از دستش ندم باید این روزای سختو میگذروندم نگامو به چشمای نرگس دادم، چشمای اونم پر از غم بود ولی به خاطر من چیزی نمیگفت و سعی میکرد که لبخند بزنه. سر صحبتو باز کردم و گفتم
-- به بابات گفتی که من میخوام برم سربازی ؟؟
سری تکون داد و گفت
-- آره
-- چیزی نگفت
-- گفت هرچی خیر انشالله اتفاق بیفته
ادامه دارد...
کپی حرام.
#سرنوشت_۲
سر تاییدی تکون دادم و قهوههامونو خوردیم و خواستیم بزنیم بیرون که گفتم -- راستی داشت یادم میرفتا
متعجب سری تکون داد و گفت
-- چی یادت میرفت؟؟
دستمو داخل جیبم بردم و انگشتری رو که اول اسم خودمو روش هک کرده بودم درآوردم و گرفتم مقابلش
با دیدن انگشتر ذوق زده گفت
--خدای من اینو برا من گرفتی؟؟
سر تاییدی تکون دادم و گفتم
-- آره اینو برات بهترین کس زندگیم گرفتم ،، منتظرم بمون زود از سربازی برمیگردم و مراسم عقدو برگزار میکنیم
اینو که گفتم چشاش اشکی شد و قطره اشکی روی گونش چکید، با لحن ملتمسی گفتم
-- تورو خدا گریه نکن من طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم
نرگس با شنیدن این حرفم نفس عمیقی کشیدم و با لحن آرومی گفت
-- باشه عشقم دیگه گریه نمیکنم ولی زود برگرد من بیصبرانه منتظر روزی هستم که با تو سر سفره عقد بشینم
با شنیدن این حرفش ذوق کردمو با خوشحالی گفتم
-- وقتی هر دو همدیگرو دوست داریم پس به هم میرسیم و هیچ چیزی نمیتونه من و تو رو از هم جدا کنه.
ادامه دارد....
کپی حرام.
#سرنوشت_۳
چند ثانیه سکوت کردم و بعدش ادامه دادم
-- نرگس جانم میدونم که به توام خیلی سخت میگذره ، میدونم تو هم مثل من طاقت دوریمو نداری ولی تحمل کن و به روزای خوبی که میتونیم کنار هم داشته باشیم فکر کن اینطوری شاید یکم آرومتر بشی و روزا بهتر برات بگذرند
با شنیدن حرفام لبخند بیجونی زد و گفت
-- باشه علی جان ولی تو هم خیلی مراقب خودت باش و اینو بدون که یه نفر اینجا بیصبرانه منتظره که دوباره تو رو ببینه
-- باشه عزیزم حرفات یادم میمونه
بعد از اینکه پول کافه رو حساب کردم از اونجا زدیم بیرون و یه ماشین برای نرگس گرفتم و فرستادمش سمت خونشون خودمم چون چند تا کار داشتم پیاده راه افتادم و رفتم سمت مغازه های اطراف اونجا بعد اینکه خریدامو انجام دادم و کارام تموم شد منم راه افتادم سمت خونه .مامانم چون آخرین شبی بود که پیششون بودم شام تدارک دیده بود و خواهر و برادرامو با خونوادههاشون دعوت کرده بود، شب رو کنار خونوادم گذروندم و بعد از اینکه یکم با نرگس چت کردم خوابیدم.
ادامه دارد...
کپی حرام.
#سرنوشت_۴
صبح ساعت ۵ بیدار شدم و بعد از اینکه کارامو انجام دادم راه افتادم سمت پادگانی که حضورم بود اولین روز سربازیم شروع شد و همانطور که حدس میزدم روزای سختی در انتظارم بود ولی به خاطر نرگس همه رو به جون میخریدم چون باید آموزش هارو میگذروندیم گوشی هامونو ازمون گرفتن و فقط با تلفن کارتی که داخل پادگان بود میتونستیم به خونواده هامون زنگ بزنیم خیلی شرایط سختی بود ولی با فکر کردن به روزای خوبی که قراره با نرگس داشته باشم و خوندن نمازام و راز و نیاز کردن با خدا این مدت سخت هم گذشت بعد از حدود ۴۰ روز آموزشیهامون تموم شد و گوشیهای سادمون رو بهمون برگردوندن ولی در طول روز نمیتونستیم استفاده کنیم فقط شبا میتونستیم ازشون استفاده کنیم وقتی موبایلم روبهم دادن اول به نرگس زنگ زدم و کلی با همدیگه حرف زدیم از دلتنگی این چند وقتش برام گفت وبعد از اینکه تماس نرگس رو قطع کردم شماره خونه رو گرفتم و مامان با شنیدن صدام خوشحال گفت
--عزیز دلم حالت بهتره؟؟؟
-- آره مادر جون حالم خوبه،، شما خوبید؟؟ بابا اینا چیکار میکنن؟؟
با بابا هم حرف زدم و بعد از اینکه گوشیو قطع کردم خاموشی رو زدم و خوابیدیم .
ادامه دارد...
کپی حرام.
#سرنوشت_۵
بارم صبح زود از خواب بیدار شدیم ولی سخت گیری ها یکم کمتر شده بود تنها امیدم به این بود که شبا دیگه گوشیم پیشم بود و میتونستم زنگ بزنم به نرگس و با شنیدن صداش آروم بشم وباهاش پیام بازی کنم ،، وجود نرگس انگیزه ام را برای گذروندن سربازی بیشترمیکرد. دوماه از سربازیم که گذشت بهم مرخصی دادن و اومدم مرخصی ولی پیش نرگس نگفتم آخه میخواستم سوپرایزش کنم همین که رسیدم به شهرمون یه ماشین گرفتم و راه افتادم سمت کافهای که همیشه با نرگس میرفتیم ، الان دیگه وقتش بود که به نرگس بگم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و شماره نرگس رو گرفتم بوق اول رو که خورد صدای الو گفتنش تو گوشم پیچید
-- الو سلام عزیزم
-- سلام نرگس خانم حالت خوبه ؟؟؟
-- ممنون خوبم خودت خوبی علی جان -- عالی بهتر از این نمیشم
با شنیدن این حرفم خنده ریزی کرد و گفت
-- چی میتونه علی منو انقدر خوشحال کنه
-- دیدن نرگس خانمم
لحن صدای نرگس متعجب شد
-- علی تو الان کجایی ؟؟
-- نزدیک کافه ای که همیشه با هم میرفتیم زود آماده شو بیا
با شنیدن این حرفم جیغ کوچیکی کشید و گفت
-- الان میام دیوونه
-- باشه عزیزم منتظرم
گوشیو قطع کردم قبل رسیدن به کافه به راننده گفتم که نگه داره میخواستم برای نرگس گل بگیرم یه شاخه گل گرفتم و پیاده تا کافه رفتم یکی از میزهای کافه را رزرو کردم و منتظر اومدن نرگس شدم ۱۰ دقیقه ای منتظر موندم که سر و کله نرگس پیدا شد.
ادامه دارد...
کپی حرام.
#سرنوشت_۶
با دیدن چهره خندونش لبخند روی لبم نشست و با خوشحالی از روی میزم بلند شدم و شاخه گل رو به سمتش گرفتم زیر لب تشکر آرومی کرد و شاخه گل را از دستم گرفت ، روی صندلی کناریش نشست منم دقیقاً مقابلش نشستم نرگس با خوشحالی گفت
-- پس چرا دیشب نگفتی که امروز میای
لبخندی زدم و گفتم
-- همه لذتش به این بود که ندونی میام و سورپرایز بشی
نرگس مکث کوتاهی کرد و گفت
-- پس چطوره منم تو رو سورپرایز کنم؟؟
با تعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم
-- چه سورپرایزی؟؟
نرگس یکم ام ام کرد و بعدش گفت
-- هیچی فقط
اخمی وسط پیشونیم نشست و گفتم
-- فقط چی؟
-- بابام با ازدواجمون موافقت کرد
با شنیدن این حرفش با صدای نسبتا بلندی گفتم
-- چی ؟
نرگس با دیدن عکسالعملم خندید و گفت
-- آروم باش تا برات توضیح بدم
هیجان زده گفتم
-- باشه باشه آرومم توضیح بده ببینم چی شده ؟؟؟
-- راستش بعد اینکه رفتی سربازی من خیلی اذیت شدم و میلم به غذا خوردن کم شد بابام متوجه تغییراتم شد و دلیلشو ازم پرسید منم واقعیتو بهش گفتم اولش از شنیدن حرفام یکم عصبی شو ولی با حرفام تونستم آرومش کنم و وقتی دید که انقدر دوست دارم و اینطوری دارم اذیت میشم کوتاه اومد و دیشب بهم گفت که بهت بگم اولین مرخصی که اومدی با خونواده بیای خواستگاری
با حرفی که زد انگار که دنیا رو بهم داد سرمو بالا گرفتم و گفتم
-- خدایا شکرت
مکث کوتاهی کردم و گفتم
-- فردا شب با مامان اینا میایم خواستگاریت تا قبل رفتنم با همدیگه عقد کنیم
با شنیدن این حرفم نرگس لبخندی زد و گفت
-- چی از این بهتر.
پایان.
کپی حرام.