#شرمنده ۱
خواهرم تو سن پایین ازدواج کرد و شوهرش فرصت طلب و سواستفاده چی بود وقتی متوجه شدیم که خوشبخت نیست راضیش کردیم تا طلاق بگیره متاسفانه خواهرم همون اول زندگی صاحب دوتا بچه شده بود و بچه ها رو شدیدا دوست داشت میگفت نمیتونم بدون بچه ها زندگی کنم، باهاش صحبت کردیم و قرار شد که بچه ها رو به جای مهریه از شوهرش بگیره بعد از طلاق بچه ها عادت کرده بودن به ما انقدر وقتی خواهرم با شوهرش زندگی میکردن باباشون رو ندیده بودن که فکر می کردند من که دایی شونم بابا شون هستم خواهر زاده هام ی دختر ۴ ساله و ی پسر ۹ ساله بودن، به من می گفتن بابا، محمد مهدی وابستگی خیلی خاصی به من داشت هرشب بغل من میخوابید و هر جایی که میرفتم
#شرمنده ۲
با من می آمد بچه شیرینی بود دوستام التماس میکردن که هرجا میای محمد مهدی م با خودت بیار منم میبردمش و برای دوستام شیرین زبونی میکرد، تا اینکه یه روز گفت منو ببر پارک ننم به خواهرم گفتم میبرمش، با هم رفتیم به سمت پارک چون نزدیک بود پیاده رفتیم متاسفانه توی راه یه لحظه حواسم پرت شد و عزیزترین خواهرزادم که علاقه زیادی بهش داشتم دستشو از دست من کشید و دویید تا به خودم بیام ی لحظه ماشین محکم بهش کوبید هیچ وقت این صحنه از جلوی چشم هام کنار نمیره
#شرمنده ۳
خواهر زاده م درجا فوت کرد خیلی برام سخت بود شبی نیست که گریه نکنم، امبولانس فوری رسید و منتقلش کردیم به بیمارستان درجا بردنش اتاق احیا، دگترا جمع شده بودن منو راه نمیدادن از پشت شیشه دیدم دکترا تلاش میکردن که زنده ش کنن با خانواده م تماس گرفتم و خودشون رو رسوندن، روی نگاه کردن به خواهرمو نداشتم خواهرم مثل دیوونه ها شده بود نمیدونست که داره چیکار میکنه حال و روز منم بهتر از خودش نبود هم شرمندگی اتفاقی که افتاده هم اینکه خودمو مقصر مرگ عزیز ترین کسم میدونستم
#شرمنده ۴
این افکار عین خوره داشتن منو از درون میخوردن حاضرم هر کاری بکنم که محمد مهدی برگرده خواهرم هیچ وقت به روم نیاورد و بهم سرکوفت نزد حتی اون موقع که حال هردومون خراب بود کنارم میومد و دلداریم میداد میگفت تو غصه نخور حداقل بچه م که رفت داداشم رو از دست ندم الهام منو ببخشید هر موقع براش گریه میکردم میگفت بخشیدمت بارها و بارها بهم گفت بخشیدمت، اما چیزی که داره عذابم میده غم همیشگی تو چشم های خواهرمه، ادم از هر کسی که بهش سرکوفت بزنه و ناراحتش کنه دوری میکنه یا از اون جمعی که سرکوفت میزنن فرار میکنه
#شرمنده ۵
ولی از عذاب وجدانش نمیتونه، عذاب وجدان در درون خود ادمه ادم که نمیتونه از خودش فرار کنه عذاب وجدان اینکه عمر بی تکرار خواهرزاده م رو ازش گرفتم داره منو نابود میکنه هر لحظه صورت خندونش جلوی چشمامه و بابا گفتناش بهم تو گوشمه خواهش میکنم هر چقدرم که ی بچه رو دوست دارید و پدر و مادرش بهتون اعتماد دارن بازم اونو جایی نبرید حتی به اندازه ده قدمم از خانواده ش دورش نکنید چون هر اتفاقی بیافته حتی اگر شمارو ببخشن مثل من تمام روزای زندگیتون سیاه میشن