#شکرگزاری
از بچگی همیشه حسرت به دل بودم پدرم وضع مالی خوبی نداشت با اینکه از همه ی مردهایی که میشناختم بیشتر کار میکرد اما درامدش کم بود،شش تا بچه بودیم با یه مادر مریض که هزینه های درمانش بالا بود،از اونجایی که دختر بزرگ خانواده بودم بیشتر مسوولیتهای خونه و رسیدگی به مادرم با من بود،دوم دبیرستان بودم با سختی هم به درسهام میرسیدم هم به وضعیت خونه و هم مادرم، برنامه ریزی کرده بودم که هر کدوم از خواهر وبرادرام یه مسوولیتی داشته باشن تا منم بیشتر بتونم به درسم رسیدگی کنم.
همون ایام یه خاستگار سمج داشتم و چون وضع مالی خوبی داشتند خودم خیلی مشتاق بودم به ازدواج اما پدرم گفت اینا دین و ایمون درستی ندارن من دختر بهشون نمیدم خیلی ناراحت بودم که بدون پرسیدن نظر خودم ردشون کرده،
دکتر مادرم گفته بود با جراحی شاید حال مادرم بهتر بشه برای همین سه سال تمام درامد پدرم پس انداز میشد برای درمان و جراحی مامان.
در این سه سال خیلی به منو خواهر برادرهام فشار وارد میشد نه لباس و سرو وضع ظاهرمون مناسب بود و نه خورد و خوراکمون.
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شکرگزاری
کم مونده بود دچار سوتغذیه بشیم ،اگه کمکهای دایی ها و عموهام نبود بخاطر فشار اقتصادی دیگه سربه بیابون میذاشتم.
ایام نوجوونی رو با بدترین اوضاع پشت سر گذاشتم با بدترین و سختترین شکل ممکن دیپلم گرفتم ،هرروز از بابا متنفر تر میشدم که خاستگارم رو رد کرده بود،هرروز با خودم میگفتم اگه من عروس اون خونواده شده بودم حتما شوهرم خرج عمل مامان و هزینه های مربوط به خوانواده مو میداد و ما اینقدر اذیت نمیشدیم.
سنم خیلی کم نبود اما خیالبافی های بچگونه زیاد داشتم،متوجه نمیشدم بابا به خاطر خیر و صلاح خودم اون خاستگارمو رد کرده،
خاستگار دیگه ای نداشتم و خواهر بعد از خودم دیگه داشت به سن ازدواج میرسید میترسیدم بخاطر زیباییش اون زودتر از من ازدواج کنه و من مجرد بمونم .
پولی هم نداشتیم که کمی به وضع ظاهریم برسم و خودم رو اراسته کنم.
الحمدلله مامان بعد از جراحی حالش خوب شد و دیگه علاوه بر کارهای خودش به کارهای خونه هم میرسید.
و کلی از مسوولیتهای من کم شده بود.
اما من که حالا نوزده سالم بود هرروز عقده های درونیم بیشتر میشد تا اینکه یروز از پچ پچهای مامان و بابا چیزی رو فهمیدم ...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شکرگزاری
پسر همسایه مون از خواهرم که تازه شونزده سالش رو تموم کرده خاستگاری کردند ،اون شب خیلی گریه کردم با خودم میگفتم من با این صورت پر از کک و مک با موهای فرفری و هیکل لاغر مردنی و قد کوتاهم کی میخواد خاطر خواهم بشه،
یه خاستگار درست و حسابی داشتم که بابا ردش کرد.
حالا فاطمه با صورت سفید و خوشگلش مطمینا هزار تا خاستگار پیدا میکنه و میتونه بهترینشون رو انتخاب کنه و خوشبخت بشه، تو فامیل و شهر ما هم که رسمه اگه خواهر کوچیکه ازدواج کنه انگ عیب و ایراد روی دختر بزرگه میزنن و دختر بزرگ تا اخر عمر باید مجرد بمونه و پیر بشه.با همین افکار کلی غصه خوردم و اشک ریختم و به اینده ی پر از خوشبختی خواهرم غبطه خوردم.
غافل از این بودم که خدا همیشه حواسش به بنده هاش هست.
مامان و بابا به خاستگار فاطمه گفته بودند تا ریحانه ازدواج نکنه فعلا دختر کوچکه رو شوهر نمیدیم.
خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از فهمیدن این موضوع.
تا اینکه مراسم نیمه ی شعبان رفته بودیم مسجد بعد از چند روز همسر یکی از امنای مسجد منو از مامان برای پسرش خاستگاری کرد....
ـ
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شکرگزاری
اولش راضی نبودم چون اونهام مثل ما وضع مالی خوبی نداشتند اما از ترس اینکه دیگه خاستگار خوب نداشته باشم با تایید مامان و بابا منم قبول کردم و کمتر از یکسال عروسیمون برگزار شد از همسرم راضی بودم ایشون یه معلم شریف و مرد خوب و مومن و محترمی بود از خودم چهار سال بزرگتر بود ،کمی با خونواده ش اختلاف داشتیم که با درایت همسرم حل میشد.
خواهرمم یسال بعد از ازدواج من با پسر یکی از اقوام که وضع مالی خوبی داشت ازدواج کرد و حسابی به تیپ و سرو وضع خودشو زندگیش میرسید.
من با اینکه همسر خوب و عالی داشتم اما چون وضع مالی شوهر خواهرم بهتر بود به خواهرم حسودیم میشد،
سعی میکردم توی رفتارهام بروز ندم اما اصلا از پیشرفت اونها خوشحال نمیشدم،
یبار که با همسرم رفته بودم خرید سیسمونی به یه فروشگاه خیلی بزرگ رفتیم و همونجا متوجه شدم همون پسری که یبار وقتی دوم دبیرستان بودم و بخاستگاریم اومد و بابا یدون مشورت من ردش کرده بود صاحب همون فروشگاهه و چقدر برای خودش بروبیا داره.
با اینکه همسرم وضع مالی بدی نداشت اما از اینکه هر ماه باید حساب و کتاب میکردیم تا ببینم چقدر میتونم هزینه برای سیسمونی کنار بذارم اعصابم خورد میشد...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شکرگزاری
چون بابا نمیتونست هزینه ای برای سیسمونی بپردازه ،شوهرمم که میتونست هزینه کنه باید چرتکه مینداختیم تا درست خرید کنیم ،خسته شده بودم از اینهمه حساب و کتاب.
وقتی متوجه وضعیت مالی خاستگار قبلیم شدم نسبت به بابا و همسرم دلسرد شدم.
من میتونستم زن صاحب این فروشگاه باشم میتونستم حسابی خانمی کنم اما بخاطر نظر مسخره ی بابا مجبور شده بودم زن محمد که یک معلم بود بشم .
اما استغفرواللهی توی دلم گفتم و از همسرم خواستم برای خرید سیسمونی یه جای دیگه که قیمتهای مناسبتری داره بریم،به خودم نهیب زدم که من الان زن محمدم همینقدر که دستمون پیش کسی دراز نمیشه همینقدر که ادم مومن و مهربون و قابل احترامی هست برای من کافیه و خدا رو شکر میکنم از خدا خواستم افکار منفی رو از سرم بیرون کنه تا بهتر بتونم از مواهب زندگیم لذت ببرم.
از اون روز نشستم برای خودم یه برنامه نوشتم هر لطفی که توی زندگی نصیبم شده بود رو نوشتم دیدم خیلی الطاف بزرگی نصیبم شده،
۱،سلامتی مامان چیزی که یه عمر حسرتش رو میکشیدم،
۲،سلامتی خودمو همسرم و بقیه ی عزیزانم
۳،همسر محترم و ابرودار و مهربون
۴،خونه و زندگی متوسط...
✍ادامه دارد...
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
#شکرگزاری
و هزاران خوبی دیگه که در زندگی داشتم و متوجهشون نبودم
هرروز سر نمازهام بابت همه ی چیزهای خوبی که خدا در زندگی بهم بخشیده بود شکرش میکردم و برای بقیه هم ارزو میکردم.
سعی کردم نسبت به بعضی بداخلاقی های همسرم که گاها پیش میومد چشم پوشی کنم
سعی کردم نسبت به بعضی کمبود ها چشم پوشی کنم.
وقتی خدا پسر دسته گلم رو نصیبم کرد تازه متوجه خوشبختیم شدم.
خواهرم یسال بعد از من باردار شد ،شوهرش با اینکه وضع مالی خوبی هم داشت اما حتی یه دونه از لوازم سیسمونی رو تهیه نکرد و گفت وظیفه ی باباته بخره،میخواستی تو این دوسال ازدواجمون کمتر خرج کنی تا الان برات سیسمونی بخرم.
اخه شوهر خواهرم ادم خسیسی بود که برای هر کدوم از خریدهای خواهرم چرتکه مینداخت.برای همین خواهرم بابت سیسمونی خیلی اذیت شد.
بعدا فهمیدم صاحب فروشگاه سیسمونی بخاطر تومور مدتی بستری شده و بنده خدا بعد از چند عمل سنگین فوت شده.
درسته شوهرم خیلی پولدار نبود اما الحمدلله روزبروز داره وضع مالیمون بهتر میشه شوهرم ادم منطقی و خونواده دوستیه،از همه مهمتر سلامته و سایه ش همیشه روی سرمونه.
✍پایان
##کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮
@masirrbehesht
╰─┅🍃🌺 🍃🍃
هدایت شده از صراط
📝 #یادمون_باشه
✖️ غذاتون خیلی خوشمزه بودا / ولی یه کم تُرشیش زیاد نبود؟
✖️ مراسم شون خیـــلی خوب بودا / ولی میوه سر میز ما را دیر شارژ کردن!
✖️عروسی خیـــلی خوب بودا / ولی یه کم شامش سرد نشده بود.؟
✖️ حرفاش خیلی جالب بودا / ولی یه کم، خالی بندی نبود؟
و ......
ولی یه کم ....
★★★★★★★
※ #یادمون_باشه :
همین "ولی یهکم" هایی که عادتِ ماست، پایانبخشِ تمام اظهار نظرهایمان، باشد؛ نشاندهندهی این است، که
چشمان ما، بیش از دیدن خوبیها و زیبائیها، به دیدن بدیها و نقصانها عادت دارد!
و این نشانهی ضعف ما در یک کمال انسانی است بنام " #شکرگزاری "،
که قرآن آنرا عامل قدرت انسان در برابر حملات شیطان، معرفی میکند !
#خودسازی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen