eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
10هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ۳۳ سالم بود و همسرم ۳۶ سال داشت ۵ سال از ازدواجمون می‌گذشت و یه پسر سه ساله داشتیم. اون موقع وقتی که اومدن خواستگاریم خانواده شوهرم خانواده خیلی خوبی به نظر می‌رسیدند مخصوصاً مادر شوهرم زن خیلی خوبی بود .. همون شب خواستگاری قربون صدقه من می‌رفت و می‌گفت که من تو رو بیشتر از دختر خودم دوست دارم لیلا جان تو قراره عروس من شی من هر کاری برات می‌کنم منم از همون موقع شیفته خانواده‌اش شدم . به بابام گفتم که جوابم مثبته. ازدواجمون کاملا سنتی بود بعد از اینکه جواب مثبت دادن مادر شوهرم خیلی خوشحال شد و گفت_ من یه دونگ باغ که مهریم هست رو به عنوان مهریه به تو می‌بخشم . از اونجایی که هنوز خانواده پدر شوهریش سر ارثیه مشکل داشتن باغ هنوز به اسمش نشده بود اما به من قول داد که یک دونگ باغ را که مهریه خودشه به عنوان مهریه بهم بدم. ادامه دارد. کپی حرام‌
2 پدر شوهرم هم همینطور بود... ازم تعریف می‌کرد و می‌گفت دختر عزیزم خودم ۳۰ میلیون طلا و ۳۰۰ میلیون اجناس به عنوان مهریه برات تعیین می‌کنم. از خوشحالی یک جا بند نمی‌ نمی‌شدم مادرم می‌گفت خانواده شوهرت چه آدمای خوبی هستند که از همین الان هواتو دارن و برات مهریه جدا می‌کنن. خودم هم همین فکررو داشتم. یونس خودش با اینکه پسر خوبی بود اما من بیشتر مجذوب پدر و مادرش شده بودم . شب نامزدی رسید قرار شد سیاهه مهر مهریه رو بنویسن از اینکه جلوی خانواده‌ام و فامیلام سربلند بیرون میام و اون همه مهریه برام تعیین کرده بودند خیلی خوشحال بودم . موقع نوشتن سیاهه مهریه پدر شوهرم بالای خودشون قید کرد اما مادر شوهرم هیچی نگفت و در مورد دونگ باغ چیزی توی سیاهه مهریه ننوشت. دلم می‌خواست بهش بگم که چرا دونگ باغ رو نمی‌نویسه اما با خودن گفتم _ حتماً چون هنوز به توافق نرسیدند و دونگ باغ به اسمش نیست نمی‌خواد قول بده و توی سیاهه مهریه اسمی ازش ببرن. ادامه دارد. کپی حرام.
4 و گفت که با لیلا برین بازار و هرچی دلش می‌خواد براش بگیر. به عبارتی این همون ۳۰۰ میلیونی بود که قول داد برای اجناس باشه رفتیم بازار برای خرید اما دست روی هرچی می‌ذاشتم شوهرم یونس می‌گفت گرونه عزیزم درسته که پدرم گفته هر چقدر می‌خوای خرج کنی اما به خدا اون قدرام که فکر می‌کنی پول نداره به خاطر اینکه تو رو دوست داره اون حرفا رو زد که تو خوشحال باشی وگرنه پدرم اصلاً وضعیت خوبی نداره. بازم بادم خالی شد حرفی نزنم تا اینکه کارت پدرش همون روز اتفاقی افتاد دستم و وقتی که یونس نبود یه موجودی از کارتش گرفتم . با دیدن مبلغی هنگفتی که توی کارت بود دهانم از تعجب‌ وا موند ‌‌. اون همه پول داشت و یونس می‌گفت پدرم هیچی نداره آخه چرا یونس از خانواده‌اش دفاع می‌کنه تکلیف قول هایی که به من دادن چی میشه؟ ادامه دارد. کپی حرام.
4 و گفت که با لیلا برین بازار و هرچی دلش می‌خواد براش بگیر. به عبارتی این همون ۳۰۰ میلیونی بود که قول داد برای اجناس باشه رفتیم بازار برای خرید اما دست روی هرچی می‌ذاشتم شوهرم یونس می‌گفت گرونه عزیزم درسته که پدرم گفته هر چقدر می‌خوای خرج کنی اما به خدا اون قدرام که فکر می‌کنی پول نداره به خاطر اینکه تو رو دوست داره اون حرفا رو زد که تو خوشحال باشی وگرنه پدرم اصلاً وضعیت خوبی نداره. بازم بادم خالی شد حرفی نزنم تا اینکه کارت پدرش همون روز اتفاقی افتاد دستم و وقتی که یونس نبود یه موجودی از کارتش گرفتم . با دیدن مبلغی هنگفتی که توی کارت بود دهانم از تعجب‌ وا موند ‌‌. اون همه پول داشت و یونس می‌گفت پدرم هیچی نداره آخه چرا یونس از خانواده‌اش دفاع می‌کنه تکلیف قول هایی که به من دادن چی میشه؟ ادامه دارد. کپی حرام.
5 مادرم بهم گفت که حرفی نزنم گفت بهتره که به خاطر مادیات باهاشون درگیر نشی و زندگی خودتو خراب نکنی . حرف مادرمو گوش دادم و هیچ حرفی بهشون نزدم اما دلم اصلاً آروم نمی‌گرفت زندگی که از اول با دروغ شروع شد چه عاقبتی داره؟ درسته که این دروغ‌ها از جانب خود یونس نبود اما بازم آزارم میداد من اصلاً از خانواده همسرم همچین انتظاری نداشتم. یک سال عقد بودیم بعدش مراسم ازدواج رو برگزار کردن و راهی خونه خودمون شدیم. دو سال بعدش که پسرم به دنیا اومد دونگ باغ مادر شوهرم رو بهش دادم حاضر نشد که به قولش عمل کنه و دونگ باغ رو به عنوان مهریه به من نداد ‌ با وجود همه اینا سکوت کردم و هیچ وقت در این مورد بحثی با یونس نکردم تا الان که پسرم سه سال داره پدر شوهرم همراه مادر شوهرم می‌خوام برم مکه. ادامه دارد. کپی حرام.
6 می‌خواد بیاد که ازم حلالیت بگیره چطور می‌تونستم حلالش کنم؟ حتی اگه به زبونم می‌گفتم حلالت کردم اما واقعاً همچین چیزی از ته دلم نبود. چون اونا منو خیلی بد به بازی گرفتن و با دروغاشون سرگردونم کردن. من که همچین توقعاتی ازشون نداشتم خودشون بودن که بعد اینکه جواب بله دادم می‌گفتند که برات فلان کارو می‌کنیم و فلان چیز رو اسمت می‌کنیم. نمی‌تونستم که حرفی هم به شوهرم بگم از دستم عصبانی می‌شد و مطمئنم که زندگیمون به هم می‌ریزه. پدر شوهرم اومد و ازم طلب حلالیت گرفت منم که ناچار بودم گفتم_ حلالتون کردم. یونس به پدر مادرش گفت_ شما که جز خوبی کاری نکردین .. داشتم می‌سوختم از اینکه نمی‌تونستم حرف دلم رو بگم پدر شوهر و مادر شوهرم عازم مکه شدم طبق خواسته خودشون به حرف حلال کردم اما هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که چه قول‌هایی بهم دادن و تا چه حد عمل کردم. ادامه دارد. کپی حرام.