#ماتم 1
تو هفده سالگی با یاسر ازدواج کردم. درسته که به حرف خانواده زنش شدم اما واقعا عاشقش شدم. یاسر خیلی دوستم داشت و برای خوشبختی من هرکاری می کردم. سنم برای ازدواج زیاد نبود ولی در کل از ازدواجم راضی بودم چون شوهرم خیلی بهم میرسید و همه جوره هوامو داشت. اولین سالگرد ازدواجمون بود.
حسابی خونه رو مرتب کردم. میخواستم یه چشن باشکوه بگیرم . برای شام غذای مورد علاقه شو درست کردم کارم که تو آشپزخونه تموم شد به اتاقم رفتم.
لباس رنگی که شوهرم دوست داشت رو انتخاب کردم و تنمکردم .
جلوی آینه رفتم و برای سالگرد ازدواجمون حسابی به خودم رسیدم. آرایش کردم اما ملایم . خیلی ذوق داشتم و دلم میخواست یاسر زودتر بیاد. از هیجان داشتم پس میافتادم. امشب شب خیلی مهمی بود.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ماتم 2
با صدای درگیر شدن قفل در و کلید متوجه اومدن یاسر شدم.
تفس تو سینه م حبس شده بود. وقتی داخل شد خسته به نظر می رسید اما با دیدن شمع ها و تزئینات خونه چشمام برقی زدن. نگاهش تو صورت من چرخید که با حالت قهر گفتم_ انگار سالگرد عقدمون رو فراموش کردی آقای فراموشکار.
با لبخندی جلو اومد_ مگه میشه فراموش کنم اسماء خانم.
ذوق زده بازم به اطرافش نگاه کرد و گفت_ دستت درد نکنه خانومی حسابی به زحمت افتادی.
دوتایی رفتیم و نشستیم. یاسر هنوز هم تو شوک بود و ناباورانه به اطرافش نگاه میکرد.
گفتم_ اولین سالگرد ازدواجمون باید حسابی سنگ تموم میذاشتم.
با لبخند گفت_ سنگ تموم گذاشتی عزیزم دست شما درد نکنه.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ماتم 3
ادامه داد_ فقط یه موضوعی عزیزم.
سئوالی نگاهش کردم_ جانم می شنوم.
_ اسما جان ازت خواهش می کنم که توی فضای مجازی از این لحظاتی که فقط مطعلق به خودمونه عکس نذار!
حق با یاسر بود. یک مدت مدام عکس میذاشتم و بلافاصله بعدش دعوا می گرفتیم . اونقدر چشم مردم شور بود که مارو به جون هم می انداختن.
با لبخندی گفتم_ چشم عزیزم خیالت راحت.
یاسر با لبخند دستشو کرد تو جیبش و چند لحظه بعدش با جعبه ای بیرون آورد . جعبه رو به سمتم گرفت _ خدمت شما خانم.
ناباورانه نگاهش کردم_ برای من گرفتی؟
به تایید سری تکون داد_ به مناسبت سالگرد ازدواجمون برای همسر عزیزم.
ذوق زده ازش گرفتم_ وای ممنونم عزیزم.
جعبه رو باز کردم انگشتر زیبایی بود. با خوشحالی دوباره ازش تشکر کردم.
ادامه دارد.
کپی حرام
#ماتم 4
بیست سالم بود که زایمان کردم و خدا یه دختر بهمون داد. دخترمو که بغل کردم انگار دنیارو بهمداده بودن. چقدر خوشحال بودم اون لحظه.
یاسر که پیشمون اومد خوشحالیم چند برابر شد. یاسر ذوق زده دخترمون رو بغل کرد و گفت_ عشق بابایی! چه دختر نازی!
به شوخی گفتم_ مواظب حرفات باش عشق بابایی این کوچولو نیست! یکی دیگه است.
خندید و گفت_ صد البته خانم .
بعدش با لبخند به صورتش خیره شد _ اسمش رو فرشته میذارم! فرشته ای که خدا برامون فرستاده!
یاسر خیلی دخترمون رو دوست داشت . زندگیمون خوب بود و با اومدن فرشته بهتر شد. خیلی احساس خوشبختی میکردم .
با اومدن دختر عزیزم خوشحال بودیم اما طولی نکشید که چراغ خونمون خاموش شد...
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ماتم 5
فرشته دوماهش نشده بود که یاسر تصادف کرد و فوت شد.
وقتی که بهم زنگ زدن و خبر دادن به محض شنیدن چشمام سیاهی رفتن و از هوش رفتم . وقتی که به هوش اومدم مامانم بالای سرم بود و با گریه داشت بالای سرم دعا میخوند.
اولش چیزی یادم نمیاومد اما کمی که فکر کردم با یادآوری اینکه چی شنیدم سریع از جام پاشدم و رو به مامان گفتم _ مامان یاسر کجاست؟
مامانکه لباس سیاه هم پوشیده بود زد زیر گریه .
باورم نمیشد شوهرم ...مرد زندگیم...پدر بچه م رو از دست دادم. من خیلی عاشق یاسر بودم و بدون یاسر نمیتونستم که به این زندگی ادامه بدم!
شروع کردم با صدای بلند گریه کردن_ مامان حرف بزن یاسر کجاست؟
مامان با گریه گفت_ دخترم یاسر رو از دست دادیم خدا بهت صبر بده!
با گریه گفتم _ نه مامان دروغه! یاسر نمرده!
مامان سعی میکرد که آرومم کنه!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ماتم 6
چاره ای جز قبول کردن و کنار اومدن نداشتم. یاسر رفت و منو با دخترمون تنها گذاشت.
چیکار میکردم با اون همه خاطراتی که تو ذهنم بود. اشکام همونطور سرازیر میشدن. خونمون شده بود ماتم سرا! تا دیروز برای تدلد فرشته مهمونی گرفته بودیم و الان برای مرگ همسرم!
خدایا بهمون صبر بده! ای خدای بزرگ که منو با این مصیبت امتحان کردی کمکم کن! بهم صبر بده! بهم قدرت بده که به خاطر دخترم بجنگم و دووم بیارم.
سخت بود اما باید عادت میکردم به زندگی بدون یاسر. باید کنار میاومدم و امانت یاسر رو بزرگ می کردم.
غم بزرگی بود و تحمل و طاقت میخواست. با اینکه خیلی یاسر رو دوست داشتم و بدجوری وابسته ش بودم ولی باید قبول میکردم که اون دیگه نیستش و فقط من موندم با دخترم فرشته که بعد مرگ همسرم تمام دنیام شد.
پایان .
کپی حرام.