#مستاجر 1
با بلند شدن صدای زنگ گوشی به خودم اومدم. قدم برداشتم و به سمت کاناپه رفتم . گوشی رو برداشتم. شماره حسام بود.
فوری تماس رو وصل کردم_ الو سلام حسام جان...خوبی؟
_ممنون..الان از بانک اومدم بیرون.
کنجکاو لب زدم_خب چی شد؟
_وام رو نمیدن!
بادم خالی شد_ یعنی چی؟
صداش بالاتر رفت_ میگن که صندوق بانک تا اطلاع ثانوی بسته است! هرچي میگم شما به من گفتین وامت حاضره من رو اون پول حساب کردم باید کارمو راه بندازم! اما انگار که نه انگار.
حرف خودشونو میزنن.
نفسی به بیرون فرستادم و گفتم_ عزیزم تو الان آروم باش. بیا خونه یه فکری در موردش میکنیم!
_ باشه دارم میآم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#مستاجر 2
تماس رو قطع کردم. نیم ساعتی گذشت که حسام به خونه اومد. به استقبالش رفتم بدجوری کلافه و خسته بود.
_ خسته نباشی عزیزم.
نشستیم که گفتم_ برم برات چای بیارم.
عصبی لب زد_ چای میخوام چیکار؟ به خاک سیاه نشستم الان بیام چایی بخورم؟
نشستم کنارش و گفتم _ این حرفا چیه عزیزم . توکلت به خدا باشه درست میشه.
سرشو به اطراف تکون داد_ تا هفته آینده باید صد میلیون تو حساب باشه و گرنه چکم برگشت میخوره.
من رو حساب وام بانک این چک رو صادر کردم! الانم که هیچی تو دست و بال نداریم.
با خونسردی گفتم_ یه راهی پیدا میکنیم...بهش فک نکن.
تند و عصبی نگاهم کرد_ میگم هیچ پولی تو دست و بالم ندارم و هفته آینده سر موعد چکمه بعد تو میگی بهش فکر نکنم!
ادامه دارد.
کپی حرام .
#مستاجر 3
دلخور نگاهمو ازش گرفتم و دیگه حرفی نزدم. درسته که عصبیه! درکش میکنم و دارم سعی میکنم که کمکش کنم بلکه آروم باشه اما انگار بی فایده است.
مدتی بینمون سکوت شد که حسام گفت_ راستی فرشته ؟
نگاهش کردم _ بله عزیزم؟
_یه راهی داریم برای جور کردن پول؟
سئوالی سرمو تکون دادم_ چه راهی؟
لبخندی به لبش نشست _ به مستاجرمون میگیم صد میلیون بذاره رو پول رهن. چطوره؟
با تعجب گفت _ کلثوم خانم ؟
به تایید سری تکون داد _ آره دیگه.
نوچی کشیدم : نداره بیچاره !
شاکی لب زد_ خب می گی من چیکار کنم؟ منم کارم گیره هزار تا بدبختی دارم بابا.
_ حسام جان میدونم که کارت گیره اما این بیچاره هم نداره!
_ خب بره یه جا دیگه خونه بگیره مام مستاجر جدید میگیریم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#مستاجر 4
با دهان باز نگاهش کردم_ آخه خدارو خوش میاد این زن بدبختو با دوتا دختر کوچیکش آواره کنی؟
عصبی از جاش پرید و گفت_ به من چه آخه؟ مگه باید تا آخر عمر از این زن و بچه هاش مراقبت کنم؟
با تحکم ادامه داد_ برو بهش بگو اگه میخواد بمونه صد بذاره رو رهن در غیراین صورت خونه رو خالی کنه منم بذارم برای کرایه . پول لازمم زن!
اونقدر عصبی بود که جرات نکردم حرف رو حرفش بیارم !
به سمت اتاق رفت و قبل از ورودش به اتاق چرخید به سمتم و گفت_ پس چرا نشستی؟ پاشو برو باهاش حرف یا پولو جور کنه یا بره دنبالش زندگیش!
به ناچار باشه ای گفتم که رفت.
کمی بعد رفتنش از جام پاشدم و به به طبقه بالا رفتم.
خدایا چطور قضیه رو به این زن بیچاره بگم؟
استرس داشتم مضطرب جلوی واحد ایستادم و چند تقه ای به در زدم.
ادامه دارد .
کپی حرام .
#مستاجر 5
لحظه ای بعد در باز شد و بتول خانم تو چارچوب ایستاد. _سلام خوبی فرشته جون؟
_ممنون عزیزم شکر خدا .
دلم نمیخواست به زبون بیارم اما چاره ای جز این نداشتم_ راستش بتول جون آقا حسام گفت صد میلیون بذارین رکی پیش تا هفته آینده.
دهنش از تعجب وا موند_ چی؟ این همه پول من از کجا بیارم.
شرمنده سری تکون دادم_ والا منم در جریان نیستیم فقط گفت بگم اگه میتونید صد تومن بدین در غیر این صورت خونه رو کرایه بدیم به یکی دیگه.
این حرفو که شنید بدجوری شوکه شد_ فرشته جون آخه من از کجا خونه گیر بیارم؟ صد تومن هم کهندارم .
تورو خدا شما یکی کاری بکن.
دلم خیلی براش سوخت . بغض بدی تو صداش بود.
سری تکون داد_ بتول جون منم هیچکاره ام فقط پیغامشوهرمو آوردم دیگه خوددانی .
بتول منو گرفت به اصرار و مدام التماس میکرد که حسام رو راضی کنم . اما من که کاری از دستم برنمی اومد.
به خونهخودمون برگشتم.
ادامهدارد.
کپی حرام.
هدایت شده از مسیر بهشت🌹
#مستاجر 6
اومدم خونه و از حسام خواستم یه فکر دیگه بکنیم اما گفت که چاره ای دیگه ندارم. بتول خانم اومد پایین و به حسام التماس کرد که صد تومن دیگه برای رهن نخواد اما حسام انگار دلش از سنگ شده بود. چند روز گذشت و بتول هرزوز میاومد جلوی خونمون و به حسام التماس میکرد که جایی رو ندارن برن.
روز سوم بود که حسام دلش به رحم اومد و گفت که اشکال نداره و میتونن بمونن. بتول خانم کلی خوشحال شد و برامون دعای خیر کرد.
یک روز مونده بود به سر موعد چک حسام که از بانک زنگ زدن گفتن وامی که درخواست داده بودیم حاضره. اون روز انگار برامون عید بود . مشکلمون حل شد شاید به خاطر دعاهای بتول خانم بود که خدا بهمون رحم کرد و وام حاضر شد و حسام هم چکش رو پاس کرد.
پایان.
کپی حرام.