🎈🎈🎈🎈🎈
💣💣💣💣💣
🎃🎃🎃🎃🎃
👓👓👓👓👓
🎭 کو پدرت؟! 🎭
نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود.👦
باید کوتاهش میکردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم
تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح میکند
سریع رفتم سراغش...🏃♂️
دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقهاش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمینشستم...😔
چشمتان روز بد نبیند😰. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا میپریدم🕊
ماشین نگو تراکتور🚜 بگو!
به جای بریدن ✂️ موها، غلفتی از ریشه و پیاز میکندشان!
از بار چهارم، هر بار که از جا میپریدم با چشمان پر از اشک 😭 سلام میکردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخری کفری😠 شد و گفت:«تو چِت شده سلام میکنی. یک بار سلام میکنند.»
گفتم:«راستش به پدرم سلام میکنم.»
پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت😳 گفت:«چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟»
اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هربار که شما با ماشینتان موهایم را میکنید پدرم جلو چشمم می آد😔 و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام میکنم!»😐
پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:«بشکنه این دست که نمک نداره...»😡
مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام کردم تا کارم تمام شد!
📚رفاقت به سبک تانک، ص۱۴
😂 #خاطره_طنز 😂
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid🌷🍃