#کتاب_بخوانیم😊
🌺در مورد #درستی این پست یه ذره تامل کن 😉
◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️
🌸- اگر ۱ جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن #علاقه مند شوید.
☘- اگر ۲ جلد کتاب بخوانید #حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
🌸- اگر ۳ جلدکتاب بخوانید به #فکر فرومیروید.
☘- اگر ۴ جلد کتاب بخوانید در #خلوت با خودتان حرف می زنید.
🌸- اگر ۵ جلد کتاب بخوانید #سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
🍀- اگر ۶ جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی #عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و #باورهایشان #خشم می گیرید.
🌸- اگر ۷ جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و #نظرات جدید پیدا می کنید.
🍀- اگر ۸ جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران #بحث می کنید.
🌸- اگر ۹ جلد کتاب بخوانید در بحث هایتان کار به #مجادله می کشد.
🍀- اگر ۱۰ جلد کتاب بخوانید کم کم #یاد می گیرید که با #کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث #نکنید.
🌸- اگر ۱۰۰ جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی #بحث_نمی کنید و #سکوت پیشه می گیرید.
🍀- اگر ۱۰۰۰ جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر #مکتوبات قرار نگیرید و با #مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در #حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب #هزار و یکم میروید...
@masjed5
#مطلب
ماجرای خواستگاری شهید ابراهیم هادی😊😅
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند.
🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید #ابراهیم_هادی
🌟اززبان خواهر شهید:
پای ابراهیم که به جنگ باز میشود همه دغدغهاش میشود جنگ، بارها به دیگران گفتهاست که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کردهاست. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده میخواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمیرود. خواهر ابراهیم در اینباره خاطره جالبی دارد. خاطرهای که هنوز بعد از اینهمه سال حسابی او را میخنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت میتوانم کاری کنم که انقدر رزمندهها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان میرود. اما ابراهیم قبول نداشت. میگفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمیشود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوانها کمک میکردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقعها وقتی خوششان میآمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد.
.
.
.
.
گمنام کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
#حتما-بخونید!