*#سلام بر ابراهیم(جلد اول)*
*زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی*
در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم.اولین روز های اردیبهشت سال1336بود.پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است.خدا در اولین روز این ماه،پسریبه او عطا کرد.او داعما از خدا تشکر می کرد.هرچه حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم،ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند.البته هم هم دارد.پسر خیلی بانمکی است.اسم بچه را هم انتخاب کرد:((ابراهیم)).پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود.واین اسم واقعا برازنده او بود.بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند:حسین آقا،تو سه فرزند دیگه هم داری،چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی می کنی؟!پدر با آرامش خاصی خواب می داد:این پسر حالت عجیبی دارد!من مطمئن هستم که ابراهیم من،بنده خوب خدا می شود،این پسر نام من را هم زنده می کند!راست می گفت.محبت پدرمان به ابراهیم،محبت عجیبی بود.هرچند بعد از او،خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد،اما از محبت پدر به ابراهیم چیزی کم نشد.
***
ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت.اخلاق خاصی داشت،توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد.
یکبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود:بابای من آدم خیلی خوبیه،تا حالا چند بار امام زمان(عج)را توی خواب دیده.
وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته،حضرت عباس علیه السلام را در خواب دیده که به دیدنش امده و با او حرف زده.
زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستاش گفته بود:پدرم می گه،آقای خمینی که شاه،چند سال تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه.حتی بابام می گه:همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند.چون مثل دستورات امام زمان (عج)می مونه.
دوستانش هم گفته بودند:ابراهیم دیگه این حرفم هارو نزن. آقای ناظم بفهمه اخراجت می کنه.
شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به حرف های پدر خیلی اعتقاد داشت.
@masjed5
#آیت_الله_کشمیری
هنگام ورود به خانه بعد از
#سلام کـــردن و فرستادن
صلوات ، ســـوره توحید را
بخوانید که فقـر را از خانه
بیرون می برد.
📚 در مَحضَرِ عُرَفا
@masjed5