مسجد مجازی حضرت عمار ره
«در عملیات بیتالمقدس شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی برای پیگیری آمبولانس و آوردن مهمات قصد حرکت به سوی قرارگاه را داشت. به او اصرار میکنند یک بسیجی مجروح داریم او را با خود ببر. سردار همدانی آن بسیجی مجروح را با خود میبرد. در موقع حرکت رادیوی ماشین پس از قطع مارش نظامی صدای اذان را پخش میکند. سردار همدانی به محض حرکت از بسیجی سوال میکند: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» او جواب نمیدهد.
سردار همدانی میگوید با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی میگوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم. یک مقدار که جلوتر رفتم دیدم رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد. فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل میکند.
گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد. این شد که به او گفتم:«نماز میخوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت میکنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی و نجس است.» خیلی کوتاه جواب داد: «حالا همین نماز را میخوانیم تا ببینیم چه میشود.»
دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را میخواندی.» گفت: «بله.» گفتم: «خب صبر میکردی میرسیدیم عقب در پست اورژانس هم زخمات را میشستیم هم لباس عوض میکردی بعد با فراغ نماز میخواندی.» گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.» گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب میشوی و برمیگردی خط.»
بالاخره او را رساندم به اورژانس تیپ ۲۷ و سفارش کردم حسابی به او برسند رفتم مقر قرار گاه موقع برگشت رفتم اورژانس تا هم پیگیر ماشینهای آمبولانس برای اعزام به خط باشم و هم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت: «خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشمهایش را روی هم گذاشت و شهید شد.»
برگشتم به طرف مقر در حالی که رانندگی میکردم به پهنای صورت گریه میکردم صدایش توی گوشم زنگ میزد که میگفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.» اینجاست که شهید دستغیب(ره) میگفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.»»
#مصلح_اجتماعی
#یادواره_شهدا
🌹پنجمین سالگرد شهادت
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
مسجد مجازی حضرت عمار ‹ره›
🕋🧎@masjed_ammar
مسجد مجازی حضرت عمار ره
🌹خاطره شهید #حاج_حسین_همدانی از نماز یک جوان بسیجی پیش از شهادت
«در عملیات بیتالمقدس شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی برای پیگیری آمبولانس و آوردن مهمات قصد حرکت به سوی قرارگاه را داشت. به او اصرار میکنند یک بسیجی مجروح داریم او را با خود ببر. سردار همدانی آن بسیجی مجروح را با خود میبرد. در موقع حرکت رادیوی ماشین پس از قطع مارش نظامی صدای اذان را پخش میکند. سردار همدانی به محض حرکت از بسیجی سوال میکند: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» او جواب نمیدهد.
سردار همدانی میگوید با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی میگوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم. یک مقدار که جلوتر رفتم دیدم رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد. فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل میکند.
گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد. این شد که به او گفتم:«نماز میخوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت میکنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی و نجس است.» خیلی کوتاه جواب داد: «حالا همین نماز را میخوانیم تا ببینیم چه میشود.»
دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را میخواندی.» گفت: «بله.» گفتم: «خب صبر میکردی میرسیدیم عقب در پست اورژانس هم زخمات را میشستیم هم لباس عوض میکردی بعد با فراغ نماز میخواندی.» گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.» گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب میشوی و برمیگردی خط.»
بالاخره او را رساندم به اورژانس تیپ ۲۷ و سفارش کردم حسابی به او برسند رفتم مقر قرار گاه موقع برگشت رفتم اورژانس تا هم پیگیر ماشینهای آمبولانس برای اعزام به خط باشم و هم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت: «خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشمهایش را روی هم گذاشت و شهید شد.»
برگشتم به طرف مقر در حالی که رانندگی میکردم به پهنای صورت گریه میکردم صدایش توی گوشم زنگ میزد که میگفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.» اینجاست که شهید دستغیب(ره) میگفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.»»
#مصلح_اجتماعی
#یادواره_شهدا
🌹پنجمین سالگرد شهادت
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
مسجد مجازی حضرت عمار ‹ره›
🕋🧎@masjed_ammar
🔺نقش سردار همدانی در خنثی کردن شرارتها در فتنه ۸۸
🔰 شهید همدانی در اوج شلوغیها شخصا وسط معرکه حاضر میشد تا بداند اوضاع چگونه است. کمتر فرماندهای بود که در بطن شلوغی ها حاضر شود و به اوضاع رسیدگی کند.
شهید همدانی در تمام مراحل این اعتراضات و اغتشاشات در صحنه حاضر بودند. ایشان در سال 88 کارهای فرهنگی زیادی انجام دادهاند.
حاج حسین روحیهای انقلابی داشتند. بارها پیش میآمد که همه ما کم میآوردیم. گاهی میشد ساعت 12 شب شهید همدانی میگفت که به فلان منطقه برویم و سر بزنیم. از طرفی هم تمایل زیادی به استفاده از ماشین نداشت. خیلی وقتها با موتور برای سرکشیها میرفت. حتی یک روز برای شرکت در یک جلسه به سمت در ورودی ناجا آمدیم. دژبانی ما را راه نداد. دژبانی باور نمیکرد میگفت شما دروغ میگویید. مگر سردار با موتور به جلسه میآید. شهید همدانی خیلی متواضع و بیریا بود.
دقیقا به علت اینکه سردار همدانی در روشنگری فتنه ۸۸ نقش بسزایی داشتند، از شنیدن خبر شهادت ایشان، فتنهگران داخلی و خارجی کینه خود را با تیترهای رسانههاشان نشان دادند.
#فتنه_سبز
#اصلاح_طلبکاران
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
مسجد مجازی حضرت عمار ‹ره›
🕋🧎@masjed_ammar
🔺نقش سردار همدانی در خنثی کردن شرارتها در فتنه ۸۸
🔰 شهید همدانی در اوج شلوغیها شخصا وسط معرکه حاضر میشد تا بداند اوضاع چگونه است. کمتر فرماندهای بود که در بطن شلوغی ها حاضر شود و به اوضاع رسیدگی کند.
شهید همدانی در تمام مراحل این اعتراضات و اغتشاشات در صحنه حاضر بودند. ایشان در سال 88 کارهای فرهنگی زیادی انجام دادهاند.
حاج حسین روحیهای انقلابی داشتند. بارها پیش میآمد که همه ما کم میآوردیم. گاهی میشد ساعت 12 شب شهید همدانی میگفت که به فلان منطقه برویم و سر بزنیم. از طرفی هم تمایل زیادی به استفاده از ماشین نداشت. خیلی وقتها با موتور برای سرکشیها میرفت. حتی یک روز برای شرکت در یک جلسه به سمت در ورودی ناجا آمدیم. دژبانی ما را راه نداد. دژبانی باور نمیکرد میگفت شما دروغ میگویید. مگر سردار با موتور به جلسه میآید. شهید همدانی خیلی متواضع و بیریا بود.
دقیقا به علت اینکه سردار همدانی در روشنگری فتنه ۸۸ نقش بسزایی داشتند، از شنیدن خبر شهادت ایشان، فتنهگران داخلی و خارجی کینه خود را با تیترهای رسانههاشان نشان دادند.
#فتنه_سبز
#اصلاح_طلبکاران
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
مسجد مجازی حضرت عمار ‹ره›
🕋🧎@masjed_ammar