#خواندنی | آقا یوسف
👨 آقا یوسف همسایه ماست. کنار مسجد محل یک مغازه کوچک تعمیرات تلفن همراه و وسایل الکترونیکی دارد که معمولاً پر از مشتری است. هم مهارتش بالاست، هم قیمتهایش منصفانه است. برای همین از آن سر شهر مردم تلفن همراه و وسایلشان را برای تعمیر پیش او میآورند.
📻 آقا یوسف دانشجوی ارشد برق و الکترونیک است. این را یکبار که رادیوی پدربزرگ را برای تعمیر بردم، فهمیدم. از درس و مدرسهام پرسید و وقتی گفتم رشتهام ریاضی است و دوست دارم در دانشگاه برق بخوانم، از خودش گفت و راهنماییام کرد.
🕌 همه میدانند آقا یوسف هر وقت مغازه باشد، ظهر و شب دم اذان مغازهاش را میبندد و راه میافتد سمت مسجد. خیلی وقتها مشتریها را هم با خودش همراه میکند. آنقدر صمیمی و صادق است که سخت است پیشنهادی بدهد و قبول نکنی.
🤔 یکبار مادرم گفت از آقا یوسف سؤال کنم وسایل خانه را هم تعمیر میکند یا نه. پلوپزی که قطعی برق داشت را بردم مغازه و نشانش دادم. گفت کارم این نیست ولی حالا که آمدهای بنشین تا نگاهش کنم. بعد همانطور که داشت مدار الکتریکی پلوپز را بررسی میکرد، گفت چند وقت است به فکر افتاده برای بچههای محل کلاس آموزش تعمیرات الکترونیکی بگذارد. میخواهد یادمان بدهد که چطور وسایل ساده را تعمیر کنیم و کار اهالی خانه را راه بیندازیم. قرار شد با بچهها صحبت کنم و ببینم چند نفر جمع میشوند.
خیلیها متقاضی بودند. توی مغازه جا نمیشدیم. آقایوسف با امام جماعت مسجد صحبت کرد و قرار شد کلاس را دو ساعت قبل از نماز مغرب در مسجد برگزار کنیم. بعد کلاس هم معمولاً میماندیم و نماز را به جماعت میخواندیم.
🙄 یکبار وسط کلاس رفته بودم وسیلهای را از مغازه بیاورم که چشمم افتاد به کاغذ کوچکی که زیر شیشه پیشخوان بود. با خط خوش نوشته بود: «در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است» یاد حرف بابا افتادم که همیشه میگفت آقا یوسف قدر جوانیاش را میداند. فکری در ذهنم جرقه زد. دواندوان خودم را به مسجد رساندم و پیشنهادم را مطرح کردم: میشود اول جلسه چنددقیقهای بحث آزاد داشته باشیم؟ کمی فکر کرد و گفت بهشرط اینکه همه موافق باشند. بچهها مشتاق سر تکان دادند. هیچکس بدش نمیآمد بیشتر با او همکلام شود. آقا یوسف سؤالی نگاهمان کرد: خب موضوع چه باشد؟ من که از قبل فکرهایم را کرده بودم سریع لبخند زدم و گفتم: «جوانی».
📜 جلسه بعد آقایوسف با یک حدیث آمد. جملهای از رسول خدا(ص) که قرار شد از آن به بعد چند دقیقههای اول کلاس را باهم درباره معنایش گفتوگو کنیم: «ما من شاب یدع لذت الدنیا و لهوها و اهرم شبابه فی طاعت الله الا اعطاه الله اجر اثنین و سبعین صدیقا»
😍 هیچ جوانی نیست که لذت و شهوات دنیا را رها کند و جوانیاش را در راه طاعت خدا بگذارد مگر اینکه در پیش خدای متعال اجر هفتادودو صدیق را دارد.
💠 کانال جوانان مسجد امیرالمومنین علیه السلام
🆔 eitaa.com/Masjed_Doreshahr
😔 #خواندنی | راز مزار
🌌 شب، چادر مخمل سیاهش را بر سر شهر پهن کرده است. ستارهها پنهاناند؛ انگار به کنج آسمان پناه برده و دوست ندارند خودشان را نشان دهند. جیرجیرکها نمیخوانند. سکوت، مثل بادی بیقرار و آشفته، در بیابان پیچیده. صورت ماه گرفته است و بهزحمت نوری کمرنگ بر زمین میتاباند.
🌘 سایهها در سیاهی و سکوت، پیش میروند. زیر همان نور کمرنگ ماه، گونههایشان از رد اشک، برق میزند. اشک، ساعتهاست که بر چهرهشان راه گرفته؛ آنقدر که از چانههایشان به زمین میچکد. گلویشان از ناله خشک شده و دلشان از غم پر است، اما با لبهای بسته و پاهای خسته، تابوت را بر شانه گرفتهاند و راه میروند. به کجا میروند؟ نمیدانند. آرام، به پاهای پدر نگاه میکنند و دنبال او، قدم برمیدارند. دستشان زیر بار تابوت، خسته نمیشود. با چشمان معصومشان میبینند که فرشتهها، دستهدسته از آسمان میآیند؛ پریشان و گریان و آنها را در تشییع، همراهی میکنند.
😢 پلکهای خیس از اشکشان را بر هم میزنند. درست میبینند. در دل شب تیره، انگار نقطهای از بیابان روشن است. از گوشهای از خاک انگار نور به زمین و آسمان میریزد. پاهای پدر به سمت همان نقطه میروند. حسن(علیهالسلام)، حسین(علیهالسلام) و یاران نزدیکشان، مسیر پدر را دنبال میکنند. پس اینجا، همانجایی است که باید تابوت را بر زمین بگذارند؛ تابوتی که سنگینی ندارد برشانههایشان. این روزهای آخر، این چندماه پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، چیزی هم مگر مانده بود از مادر جز تنی نحیف؟
💠 کانال جوانان مسجد امیرالمومنین علیه السلام
🆔 eitaa.com/Masjed_Doreshahr