eitaa logo
مسجد حاج حسن
299 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
855 ویدیو
162 فایل
﷽ واتساپ⬇ https://chat.whatsapp.com/CSL06jOz9pi5TzABaRwM3W 🔺ارتباط باما : @P_A1916 🔺کانال مختص خانم ها وتحت نظر پایگاه بسیج بانوان انصارالخامنه ای می باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
😄 رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ... ظهربود وهمه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت ... امام جماعتِ اونجا یڪ حاج آقای پیری بود که خیلی نماز رو کُند می‌خوند ، رزمنده هایِ خیلی زیادی پُشتش وایستادن ونمــاز رو شروع کردند ... آنقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط ۱۰ دقیقه ای طول کشید ! وسطای رکعت دوم بود... یکی از راننده هااز وسط جمعیت بلند داد زد : حاجججججججییییییییی جونِ مادرت بزن دنده دوووو 😅😂 ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
😄 طلبه های جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه،سی نفری بودند. شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: آبی چه رنگیه برادر؟!🤔 عصبی شده بودم.😤 گفتند:بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😁 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😆بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری!😭 یکی می‌گفت:ممد رضا!نامرد!چرا تنها رفتی؟😫 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی عربده می‌کشید! 😫 یکی غش می‌کرد! 🤪 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه و شیون راه می‌انداختند!😭 گفتیم برویم سمت اتاق طلبه‌ها!😃 جنازه را بردیم داخل اتاق.این بندگان خدا که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر!😜 رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود! منم می‌خوام باهات بیام!😭 بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب تنبیه سختی شدیم.😁🙃 ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
😄 خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ : ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .😊 ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😌 ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !😑 ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍 ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !😉😌 ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒 ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕 ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
😄 ●به سلامتی فرمانده دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد ، 🙂گاز دادم و راه افتادم. من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم ! 😍 گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست می‌گن🙄؟! گفتم: فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!!😄😉 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند !! پرسيدم : کی هستی تو مگه 😟؟! گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😐😰😂 ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••